محبوب و معشوق، (ناظم الاطباء)، دوست، دوستکام، خلیل، حبیب، معشوقه، (یادداشت مؤلف) : ضمد، دو دوستگان به هم داشتن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)، دو دوستگان به هم داشتن، یعنی اتخاذ المراءه خلیلین، (مجمل اللغه) : کسی را چو من دوستگانی چه باید که دل شاد دارد به هر دوستگانی، فرخی، دوستگان دست بر آورد و بدرید نقاب از پس پرده برون آمد با روی چو ماه، منوچهری، عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب، منوچهری، اگر نه آشنا نه دوستگانم چنان پندار کامشب میهمانم، (ویس و رامین)، ندیدم چون تو رسوا مهربانی نه همچون دوستگانت دوستگانی، (ویس و رامین)، - دوستگان گرفتن، معشوق گرفتن، معشوقه گرفتن، به شاهدی دل بستن: بسی دیدم به گیتی مهربانان گرفته گونه گونه دوستگانان، (ویس و رامین)، ، عاشق دوست، دلداده، (یادداشت مؤلف) : چون سر از توبره بیرون گرفتندزن نگاه کرد سر دوستگان خود دید، درماند و رنگ رویش بگردید، (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)