جدول جو
جدول جو

معنی گوزچهر - جستجوی لغت در جدول جو

گوزچهر
(گَ / گُو چِ)
ستارۀ دمدارو ذوذوابه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 297). ظاهراً تصحیف گوچهر است. به این کلمه رجوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزمهر
تصویر روزمهر
(پسرانه)
خورشید روز، درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوشچهر
تصویر خوشچهر
(پسرانه)
آنکه چهره ای زیبا و خوشایند دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورچهر
تصویر هورچهر
(دخترانه)
تابان روی، زیب، آنکه چهره و سیمایی درخشان و نورانی چون خورشید دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلچهر
تصویر گلچهر
(دخترانه)
گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد، زیبا رو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاوچهر
تصویر گاوچهر
گاورنگ، مانند سر گاو، گاوسر، گاومانند، گاوسار، گرزی که آن را به شکل سر گاو ساخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزغه
تصویر گوزغه
جوزق، غوزه و غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند، کتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گلبول، سلول های تشکیل دهندۀ خون که به دو گونۀ سفید و قرمز تقسیم می شوند، گویچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزچهر
تصویر سبزچهر
گندمگون، سبزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزگره
تصویر گوزگره
جوزگره، گرهی که به شکل دکمه باشد، دکمه ای که از قیطان درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ وِ زَ)
عقدۀ رأس و ذنب را گویند و آن دو نقطۀ تقاطع فلک حامل ومایل قمر است، و معرب آن جوزهر باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). در بندهشن فصل 5 بند 2 ’گوزهر’ و ’موش پریک’ با سیارات مربوط دانسته شده، ضد ماه و خورشید می باشند. ’پورداود، یسنا ج 1 ص 195 حاشیۀ 2’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به جوزهر شود
لغت نامه دهخدا
(گُو زَ)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀ شهرستان سقز واقع در 20000 گزی شمال باختر بانه که دارای 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
میدان گوی بازی، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (بهار عجم) (آنندراج). جایی که در آن گوی و چوگان بازی می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ چِ)
گلچهره. معشوقۀ اورنگ. (ناظم الاطباء) :
اورنگ کو؟ گلچهر کو، رنگ وفا و مهر کو
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم.
حافظ.
و رجوع به گلچهره شود
لغت نامه دهخدا
(گُ چِ)
آنکه چهرۀ او در طراوات و لطافت به گل ماند:
به نیم شب اگرت آفتاب می باید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز.
حافظ.
، از اسمای محبوب است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آنچه صورت گاو دارد، گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان) :
سرش را بدین گرزۀ گاوچهر
بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر.
فردوسی.
زدم بر سرش گرزۀ گاوچهر
برو کوه بارید گفتی سپهر.
فردوسی.
همی گشت برسان گردان سپهر
بچنگ اندرون گرزۀ گاوچهر.
فردوسی.
جرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ باردسپهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
فرسخی کمتر میانۀ جنوب و مغرب احمدحسین است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گِ رِهْ)
بر وزن و معنی جوزگره است و آن نوعی از گره باشد خوش نما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند. (برهان). گرهی است به ترکیب جوز یعنی گردکان که به جوزگره معروف است و بر کمربند زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گره خوشنما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند، و جوزگره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 327 شود:
پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند
تسمه از گوزگره بر بن ریشش ناچار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 13)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو زَ رَ / رِ)
گاوزهره. رجوع به گاوزهره شود
لغت نامه دهخدا
گوکهروف. خارخسک (؟). (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
به عقیدۀ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جملۀ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. مردمان پس از این امتحان طاهر شده به بهشت درآیند. (ازترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
گوچیهر. نام یکی از پادشاهان بازرنگی پارس در قرن سوم میلادی ظاهراً این شخص از سلالۀ همان گوچیهر باشد که در قرن اول میلادی برادر خود ’ارتخشتر’نام را به قتل آورد. در سالهای بعد از 212 میلادی پاپک پدر اردشیربر گوچیهر شورید و مکان او را که به کاخ سفید معروف به ود (شهر فسا در شمال شیراز) متصرف شد و بر تخت پادشاهی نشست. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106). طبری این نام را بصورت ’جوزهر’ ذکر کرده است. (سبک شناسی بهار چ 1 ج 1 ص 134). و رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 169 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو زَ غَ / غِ)
غوزه و غلاف پنبه را گویند، و معرب آن جوزغه است. (برهان). غوزۀ پنبه، و معرب آن جوزغه است. (از رشیدی). قیاس کنید با غوژ. غوژه. گوزه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : جوزوق القطن، معرب گوزغه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوزنه
تصویر گوزنه
میدان گوی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزغه
تصویر گوزغه
غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن بر نیاورده باشند غوزه پنبه جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از صمغ که رنگ آن بسرخی زند و از بوته خاری حاصل شود که آنرا جهودانه گویند عنزروت
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی است که از درختی آویزند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند گواچه تاب گازره باد پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو چهر
تصویر گاو چهر
آنچه صورت و چهره گاو دارد: گرز گاوچهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبزچهر
تصویر سبزچهر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش در لطافت و طراوت بگل ماند: غلامان گلچهره دلربای کمر بر کمر گرد تختش بپای. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گوزهر زبانزد اختر ماری فلک اول فلک قمر، هر یک از عقده راس و ذنب و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره خوشنما و خوش طرح بهیات گردو که مانند دگمه بر کمربند و غیره زنند جوز گره: پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گوی کوچک گویک، گلبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزهر
تصویر جوزهر
((جُ زَ هَ))
فلک اول، فلک قمر
فرهنگ فارسی معین