جدول جو
جدول جو

معنی گوریده - جستجوی لغت در جدول جو

گوریده
(دَ / دِ)
ژولیده. آشفته. درهم و برهم، چنانکه موی یا ریسمان و ابریشم و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گوریده
آشفته، درهم و برهم، ژولیده
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
فرهنگ لغت هوشیار
گوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، درهم و برهم
تصویری از گوریده
تصویر گوریده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرویده
تصویر گرویده
ایمان آورده، فریفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته، منقلب، پریشان حال، در تصوف ویژگی کسی که نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بی خود شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوریده
تصویر آوریده
آورده، ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رَ دَ / دِ)
مؤمن. معتقد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نوعی ماهی خوراکی است که در خلیج فارس صید شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 58 هزارگزی جنوب باختری درمیان و 13 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان، 321 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، طوایف بهلولی، یعقوبی و حاجی حقداد در اطراف این ده ساکنند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنچه بگورد. (یادداشت مؤلف). رجوع به گوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ تَ)
آشفته شدن. در هم ریختن، چنانکه موی سر یا اسباب خانه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
درهم. آشفته. منقلب. دگرگون: چون رسول دررسید جواب بفرستاد که خراسان شوریده است و من به ضبطآن مشغول بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). خواجه گفت هرچند احمد ینالتکین برافتاد هندوستان شوریده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453). و امیر اسماعیل از آمدن بخارا پشیمان شده بود از آنکه با وی حشم بسیار نبود و بخارا شوریده بود و غوغا برخاسته بود. (تاریخ بخارا). چون خلف بازگشت مملکت خویش شوریده دید و راه وصول به مقر خویش بسته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35).
- شوریده بودن راه، دزد و دغل داشتن آن. (یادداشت مؤلف). ناامن بودن آن:
تا دهک راه سخت شوریده است
جفت عقلی تو و عدیل هنر.
مسعودسعد.
- شوریده خان، خانه آشفته و نابسامان:
شکل خان عنکبوتان کرده اند آنگه بقصد
سرخ زنبوران در آن شوریده خان افشانده اند.
خاقانی.
، مخلوط. درهم.
- شوریده شدن، بهم خوردن. مخلوط شدن: پیش از آنکه طبیب درآب (یعنی قاروره و دلیل بیمار) نگاه کند شیشه را نهاده باید داشته تا نجنبد و ثفل او شوریده نشود و پراکنده نگردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، متلاطم. متموج. برهم خورده:
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام.
خاقانی.
، به مجاز، تیره و کدر و گل آلود:
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی.
(ویس و رامین).
، ژولیده (در صفت موی و زلف). غیرمرتب. اوشان. گوریده. ورگال. (یادداشت مؤلف) :
تا برنهاد زلفک شوریده را به خط
اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر.
عماره.
زلف او شوریده دیدم حال من شوریده گشت.
امیر معزی (از آنندراج).
رجوع به شوریده زلف شود، زبون و کم زور. (ناظم الاطباء) : حاست ها شوریده و تباه نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، غضبناک. (ناظم الاطباء)، سرکش. طاغی:
از آن پس دگر بار آواز داد
که ای ترک شوریدۀ بدنژاد.
فردوسی.
، دیوانه. منقلب. آشفته:
دیوانۀ شوریده بود باد
زنجیر همی آب را نهاد.
مسعودسعد.
با ده هزار مرد سنان دار و عنان دار خویشتن را در پیش فرزندان سپر کرده تا باد صبا شوریده بر یکی از بندگان نوزد. (چهارمقاله)، شیدا. مجذوب (در اصطلاح صوفیان). عاشق. (غیاث). آشفته. منقلب. آشفته حال. پریشان حال. ج، شوریدگان:
در طواف کعبه چون شوریدگان وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیده اند.
خاقانی.
یکی روز شوریده ای رادید که میگفت الهی در من نگر. (تذکرهالاولیاء عطار).
بسیار در این بادیه شوریده برفتیم
بسیار در این واقعه مردانه چخیدیم.
عطار.
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه.
مولوی.
بی تفکر پیش هر داننده هست
آنکه با شوریده شوراننده هست.
مولوی.
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم... شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره برآورد... (گلستان).
که میگفت شوریده ای دل فگار
الهی ببخش و به نالم مدار.
سعدی.
تنم می بلرزد چو یاد آورم
مناجات شوریده ای در حرم.
سعدی.
چنین گفت شوریده ای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم.
سعدی.
چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.
سعدی.
مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
سعدی.
بوالعجب شوریده ام سهوم برحمت درگذار
سهمگین افتاده ام جرمم بطاعت درپذیر.
سعدی.
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن.
حافظ.
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم.
حافظ.
- خواب شوریده، خواب درهم. خواب آشفته. اضغاث احلام. (یادداشت مؤلف) : ضغث، خواب شوریده. (مهذب الاسماء) : و بخار بر سر دهد تا مردم بدان سبب خوابهای شوریده بینند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر تری غلبه باشد نشانهای تری پیداتر باشد و خوابهای شوریده و خیالهای بسیار بیفتد و حاستها کند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- دل شوریده، دل شیدا:
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از آن شوریده تر بی.
باباطاهر.
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش.
سعدی.
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش.
حافظ.
- سر شوریده، سر شیدا. سر سودائی:
مرا گر شور تو در سر نبودی
سر شوریده بی افسر نبودی.
نظامی.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور.
حافظ.
- طبع شوریده، طبع پریشان و آشفته:
مگر طبع شوریده بگشایدم
شب تیره ز اندیشه خواب آیدم.
فردوسی.
از غذای مختلف یا از طعام
طبع، شوریده همی بیند منام.
مولوی.
- کار شوریده، کار نابسامان و آشفته و درهم.
، شورمزه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
شورانیده در هم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، ملصق برای مکیدن، وابسته (بدیگری)، لغزیده، معقد لخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیده
تصویر بوسیده
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورنده
تصویر آورنده
آنکه آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیده
تصویر جوشیده
بجوش آمده غلیان یافته، حرارت یافته، فوران کرده، سر برآورده (کشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولیده
تصویر جولیده
ژولیده و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آنکه خورد آکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورنده
تصویر گورنده
آشفته و درهم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریدن
تصویر گوریدن
در هم ریختن (موی سر اسباب خانه) آشفته شدن آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
باور داشته تصدیق کرده، آن کس که بدین و مذهبی ایمان آورده: مومن مقابل ناگرویده غیر مومن کافر: همه خلق گرویده و ناگرویده از روی آفریدن و روزی دادن، جمع گرویدگان: آفرین بر گرویدگان و صفت ایمان ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
درهم، آشفته، منقلب، دگرگون، ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیده
تصویر خوشیده
خشک شده خشکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرویده
تصویر گرویده
((گِ رَ دِ))
مؤمن، معتقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
((دَ یا دِ))
آشفته، عاشق، دیوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوریده
تصویر شوریده
آشفته حال
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفته، بی قرار، پریشان، پریشان حال، شیدا، شیفته، مجذوب، مجنون، مشوش، منقلب، واله، مضطرب، مغشوش، نامرتب، نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد