جدول جو
جدول جو

معنی گورون - جستجوی لغت در جدول جو

گورون
(گورْ وَ)
مرکز بخش ماین از ناحیۀ ماین (در فرانسه) که 2200 تن جمعیت دارد. این بخش دباغی و جوراب بافی و کفش سازی دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
کسی که پیشه اش کندن گور و به خاک سپردن مردگان است
در علم زیست شناسی پستانداری با بدن پهن و سنگین، پنجه های قوی و تیز، پوزۀ باریک و موهای خاکستری که در زیر زمین دالان هایی برای پنهان شدن حفر می کند و شب ها برای شکار بیرون می آید، رودک
فرهنگ فارسی عمید
یکی از ایلات کردستان مکری که مرکزشان بانه است، (از جغرافیای غرب ایران تألیف د مرگان ترجمه کاظم ودیعی ج 2 ص 24، 25 و 44)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 21هزارگزی اردبیل و دوازده هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. کوهستانی و معتدل. دارای 319 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ایالت. (هت گارون) در ارتفاعات لانگدوک قرار دارد. حدود آن به سلسلۀ جبال پیرنه و سرحد اسپانیا میرسد. مساحت آن 6290 هزار گز مربع است. این ایالت شامل 2 ارندویسمان و 39 کانتون و 589 کمون است. در حدود 431505 تن سکنه دارد. این ایالت جزء هفدهمین ناحیۀ نظامی است. محصولات آنجا غلات، گندم، ذرت است. در قسمت های کوهستانی این ایالت جنگلهای انبوه و آبهای معدنی است، و دارای منظره های زیبا و دلکشی است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شطی به فرانسه که در درۀ آران (پیرنه اسپانیول) نبعان یا بدو به اقیانوس اطلس ریزد: طول آن 350 هزار گز، نواحی ذیل را مشروب میکند:
گارون علیا، تارن و گارون، لت و گارون، ژیروند و شارانت، ماریتیم، و از سنت گدن مر، تولوز، آژان، مارماند، لارئول، بردو عبور میکند و اریر، تارن، ل و درنی از جانب یمین بدان میریزد و از جانب یسار، ساو، ژر و بائیز درآن وارد میشود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکز ناحیۀ لوت (در فرانسه) که 4000 تن جمعیت دارد. کلیساهایی از قرون 12 و 14 میلادی در این ناحیه می باشد. این ناحیه 9 بخش و 85 بلوک دارد که مجموعاً 39500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(گُرْ دُنْ)
شارل ژرژ، معروف به گوردون پاشا (1833-1885م.). کاشف و افسر انگلیسی که در وول ویچ متولد شد. وی حاکم سودان بوده و موقعی که مهدی خرطوم (پایتخت سودان) را گرفت، کشته شد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 27 هزارگزی شمال ضیأآباد و 11 هزارگزی راه شوسه. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 160 تن و آب آن از چشمه است. غلات دیمی و مختصر بنشن و لبنیات دارد. و شغل اهالی زراعت وگله داری و قالی و گلیم و جاجیم و جوراب بافی است. ساکنان از طایفۀ چگینی هستند و تغییر مکان نمی کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ گُنْ)
سه خدای یونانی به اسم مدوز، اریال و استنو که با هم خواهر بودند و می توانستند کسانی را که به آنها نگاه می کردند به سنگ بدل کنند
لغت نامه دهخدا
(مُنْ)
رمی د (1858- 1915 میلادی). نویسندۀ فرانسوی که در بازوش آن هولم (ارن) متولد شد. آثار او انتقادی و به سبک سمبولیسم است
لغت نامه دهخدا
(گُ رُنْ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقعدر 3 هزارگزی جنوب خاوری عجب شیر و 4500 گزی باختر شوسۀ مراغه به دهخوارقان. جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 612 تن است. آب آن از قلعه چای و چشمه است. محصول آن غلات و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
ده کوچکی است از دهستان تامین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 46000 گزی جنوب باختری میرجاوه و 15000 گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَوْ رُشْ)
گاوروش. یکی از قهرمانان بینوایان ویکتور هوگو
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 47 هزارگزی خاور درمیان و 9 هزارگزی خاور طبس، کوهستانی و گرم سیر است و 26 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شلغم و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع لشکر، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 324)، اطاق اجتماع، برنج بوداده در تنور، جمع واژۀ گور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات کرد ساکن کرمانشاه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57)، مؤلف تاریخ کرد آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقۀ ایرانی دیگر هم هست به اسم گوران زازا که غیر از کرد هستند، همه این طوایف چه ایرانی چه بومی قدیم چه سایر نژادها در زیر موج مهاجمین اکراد ایرانی فرورفته و استقلال نژادی رااز دست داده همه کرد و ایرانی شده اند، (تاریخ کرد ص 98)، این طایفه پیرو آیین علی اللهی هستند، (همان کتاب ص 122)، این ایل دارای 6000 خانوار است: قلخانی 2000 خانوار، تفنگچی 1000 خانوار، جاف 1000 خانوار، گهواره 5000 خانوار، نیریژی 500 خانوار، بیونانی 500 خانوار، زندگانی اینان از استخراج معادن بیشمار مخصوصاً زغال سنگ و زراعت توتون میگذرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 9 هزارگزی باختر قشم، سر راه مالرو قشم به باسعیدو، جلگه و گرمسیر مالاریایی است، 185 تن سکنۀ آن است، آب آن از چاه و باران تأمین میشود، محصول آن غلات و ماهی و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام سرزمینی است، (فهرست ولف) :
وز آن دورتر آرش رزم سوز
چو گوران شه آن گرد لشکرفروز،
(شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1279)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دهی از دهستان قیلاب که در بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سهرورد که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُدْ وَ)
کوهناب، دهی است از دهستان رودقات بخش مرکزی شهرستان مرند. واقع در 16هزارگزی خاور مرند و 16هزارگزی خط راه آهن و شوسۀ جلفا به مرند. جلگۀ و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 491 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
حفار و آنکه گور می کند، دفن کننده مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
مرضی است که آنرا قوبا نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
((کَ))
قبرکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورکن
تصویر گورکن
پستاندار شبگرد نقب زن از تیره راسوسانان
فرهنگ فارسی معین
حفار، قبرکن، لاحد، لحدساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قله ای در شهرستان سوادکوه، بوران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دشت سرآمل
فرهنگ گویش مازندرانی
انعامی که مردم به کشتی گیر برنده دهند، شاباش
فرهنگ گویش مازندرانی
گون کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی