جدول جو
جدول جو

معنی گوروش - جستجوی لغت در جدول جو

گوروش
(گَوْ رُشْ)
گاوروش. یکی از قهرمانان بینوایان ویکتور هوگو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوروش
تصویر خوروش
(دخترانه)
تابان و درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
(دخترانه)
حور (عربی) + وش (فارسی) آنکه چون حور زیباست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوروش
تصویر کوروش
(پسرانه)
نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش کبیر از مقتدر ترین پادشاهان ایرآنکه تخت جمشید را بنا نهاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوروش
تصویر هوروش
(دخترانه)
خورشید مانند، مثل خورشید، درخشان و زیبا چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گروش
تصویر گروش
گرویدگی، ایمان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زیبا مانند حور، برای مثال در چمن حوروشان انجمنی ساختهاند / چشم بد دور بهشتی چمنی ساختهاند (عرفی - ۲۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(فَلْیْ)
ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء) ، وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء) ، آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ وِ)
عمل گرویدن. ایمان آوردن: نخست خود را هست کنم و عقد کنم و موجود کنم از گروش، که: آمنوا... (کتاب المعارف بهأولد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
هانری ژزف اوژن (1867-1946 میلادی). ژنرال فرانسوی که در پاریس متولد شد. وی در سال 1898 سموری را در سودان دستگیر کرد. در سال 1912 در مراکش معاون لیوتی و در سال 1915 فرمانده نیروهای شرقی فرانسه بود. وی در سوریه آرامش برقرار کرد وسرانجام در سالهای 1923 تا 1936 حکمران پاریس شد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 6000 گزی باختر ساردوئیه، سر راه فرعی ساردوئیه به راین. سکنۀ آن 10 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کورنش. (ناظم الاطباء). کرنش. از ترکی جغتایی گورنیش. رجوع به کرنش شود
لغت نامه دهخدا
یکی از ایلات کردستان مکری که مرکزشان بانه است، (از جغرافیای غرب ایران تألیف د مرگان ترجمه کاظم ودیعی ج 2 ص 24، 25 و 44)
لغت نامه دهخدا
(گورْ وَ)
مرکز بخش ماین از ناحیۀ ماین (در فرانسه) که 2200 تن جمعیت دارد. این بخش دباغی و جوراب بافی و کفش سازی دارد
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گاوریش. احمق. گوبروت:
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحکه ها شوند سمر.
مسعودسعد.
گر او از این پس گوریش خواندم شاید
وز این حدیث نباید مرا نمود عدول.
مسعودسعد.
بود اندر جهان چو من گوریش
باشد اندر جهان چو من نادان.
مسعودسعد.
رجوع به گاوریش و گوبروت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
تغاری بزرگ و سفالین با دیواره ای بلند برای دوشیدن شیر گاو و گوسفند. گاودوش. شیردوش. رجوع به گاودوش شود
لغت نامه دهخدا
(کورْ وَ)
کوروار. مانند کور. چون کوران. همچون نابینایان:
کوروش قائد و عصاطلبی
بهر این راه روشن و هموار.
هاتف.
و رجوع به کوروار شود
لغت نامه دهخدا
ایمان آوردن: نخست خود را هست کنم و عقد کنم و موجود کنم از گروش که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوروش
تصویر یوروش
تاخت وتاز هجوم
فرهنگ لغت هوشیار
احمق ابله: نبود باید گوریش تا باخر عمر که مردمان بچنین ضحکه ها شوند سمر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوروش
تصویر حوروش
زنی که مانند حوریان باشد زن زیبا. پریوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوریش
تصویر گوریش
((گَ یا گُ))
گاوریش، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گروش
تصویر گروش
((گِ رَ وِ))
ایمان آوردن
فرهنگ فارسی معین
حوری، زن بسیارزیبا، حورمانند
متضاد: عفریته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوشنده ی گاو، ظرفی سر پهن برای دوشیدن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای نعره ی گاو یا هر صدایی که شبیه آن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی