جدول جو
جدول جو

معنی گورسرین - جستجوی لغت در جدول جو

گورسرین
(سُ)
از اسمای محبوب است، چنانکه گردسرین. (آنندراج). معشوقه ای که سرین وی مانند سرین گور پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء) :
مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باد
از بت کبک خرام و صنم گورسرین.
فرخی (از آنندراج).
برق هیأتی، صاعقه هیبتی، گورسرینی، غزال چشمی (وصف اسب). (سندبادنامه ص 251)
لغت نامه دهخدا
گورسرین
جانوری که سرینش مانند سرین گور پر و انباشته باشد: برق هیاتی صاعقه هیبتی گورسرینی غزال چشمی، معشوقی که چنین وصفی داشته باشد: مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باد از بت کبک خرام و صنم گور سرین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلیسرین
تصویر گلیسرین
مایعی غلیظ، بی رنگ، شیرین و قابل اشتعال که برای چرب کردن دست و صورت و نرم نگه داشتن پوست بدن استعمال می شود که در صنایع دارویی، بهداشتی، غذایی و نظامی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
قبرستان. (آنندراج). مرزغن. مرغزن. (برهان). بلد. جبّان. جبّانه. (منتهی الارب). مقبره (م ب ر / م ب ر / م ب ر) . (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مقبره. (منتهی الارب) :
هر آنکو زاغ باشد رهنمایش
به گورستان بود پیوسته جایش.
(ویس و رامین).
گفت این مشتی اوباشند... از هر جایی فرازآمده به یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 42). بدیدم اینها به پای خویش به گورستان آمده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435).
چه دوم بیهده سوی بستان
خود همی یابمش به گورستان.
سنایی.
چو آهو سبزه ای بر کوه دیده
ز شورستان به گورستان رمیده.
نظامی.
رجوع به گور شود.
- امثال:
نه نه نه نه پستان، پستان برود گورستان. رجوع به امثال و حکم ج 4 ص 1857 شود.
این مرده و این گورستان. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 7 هزارگزی جنوب خاوری سراب دوره و 4 هزارگزی جنوب اتومبیل روخرم آباد به کوهدشت. جلگه و معتدل مالاریایی و سکنۀ آن 240 تن است. آب آن از رود خانه خرم آباد تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان سیاه چادربافی و جل بافی و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ سبزه وار و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گْلی / گِ سِ)
گلیسرل. پروپانترل. جسم متبلوری است که در حدود 18 و 19 زینه ذوب میشود و ضمناً باید در نظر گرفت که حتی در کمتر از صفر زینه خاصیت فوق ذوب دارد. وزن مخصوص آن در 20 زینه حرارت 1/261 است و در 290 زینه میجوشد، در صورتی که گلیسرین خالص و بدون آب باشد محرک و کمی محرق است، ولی اگر به آن چند سانتیمتر مکعب آب بیفزایند این خاصیت را از دست میدهد. اگر گلیسرین را در محل مرطوبی در ظروف سرباز بحال خود بگذارند یک چهارم حجم خود جذب آب میکند. گلیسرین با اسیدها اترها را تولید می کند. (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 153). گلیسرین یا گلیسرل یک الکل سه اتمی است که از پرپان مشتق میگردد. (درمان شناسی تألیف عطایی ص 446). همچنین رجوع به روش تهیۀ مواد آلی ص 46، 47، 48، 58، 172، 187، 395، 443، 444 و 449 و گیاه شناسی ثابتی ص 25، 79 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گورکردن
تصویر گورکردن
بخاک سپردن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورسین
تصویر گاورسین
منسوب به گاورس ساخته از گاورس: زغاره نان گاورسین بود
فرهنگ لغت هوشیار
در تداول به گلیسرین اشتهار دارد و آن مایعی است لزج و بیرنگ و سنگین تر از آب (وزن مخصوصش 265، 1 میباشد)، اگر در آب ریخته شود در زیر آن جمع میگردد. مزه اش شیرین است و با آب و الکل بهر نسبت مخلوط میشود. در 290 درجه میجوشد و بسختی جامد میگردد ولی بلور های جامد آن در کمتر از 18 درجه ذوب نمیشوند. این ماده برای نرم کردن پوست و شیرین کردن خمیر دندانها و شربتهای بیماران مبتلا بمرض قند استعمال میگردد. گلیسرل در اکثر چربیها بحالت اترسل موجود است و جزو الکلهای آلی است و دارای سه عامل الکلی میباشد در صنعت برای تهیه گلیسرل معمولا چربیها را با سود محرق میجوشانند مخلوطی از صابون و گلیسرل حاصل میشود. در این مخلوط نمک میریزند صابون رومیایستد و گلیسرل در آب نمک حل میگردد. صابون را بر میدارند و محلول گلیسرل در آب نمک را در خلا (بعلت آنکه نقطه جوش آن پایین آید و بخارات گلیسرل تجزیه نشوند) تقطیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
((رِ))
قبرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورستان
تصویر گورستان
قبرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
الأبعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
Furthest, Outermost
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
le plus éloigné, le plus externe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最も遠い , 最外の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
سب سے دور , سب سے بیرونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
সবচেয়ে দূরের , সবচেয়ে বাইরের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
ไกลที่สุด , ที่สุดภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
mbali zaidi, wa mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
en uzak, en dış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
가장 먼 , 가장 외부의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
yang paling jauh, terluar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
הרחוק ביותר , החיצוני ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
सबसे दूर , सबसे बाहरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
verst, uiterste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
más lejano, más externo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
o mais distante, mais externo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最远的 , 最外面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
najdalszy, najbardziej zewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
найдальший , найвіддаленіший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
am weitesten, äußerste
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
самый дальний , внешний самый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
il più lontano, più esterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی