جدول جو
جدول جو

معنی گورج - جستجوی لغت در جدول جو

گورج
(چَ)
دهی است از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 48 هزارگزی جنوب رودسر و 12 هزارگزی جنوب باختری سی پل. کوهستانی و سردسیر است و 700 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات و گردو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. زمستان اکثر سکنه برای تأمین معاش به گیلان میروند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورج
تصویر تورج
(پسرانه)
دلاور، یکی از سه پسر فریدون شاه، نام پسر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گورجا
تصویر گورجا
محل قبر، مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورج
تصویر شورج
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، ابقر، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
رأس شمالی کوهستان لوزی شکل آرارات، (از جغرافیای شمال ایران تألیف د مرگان ترجمه ودیعی ص 348)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نوعی از کف دریا باشد و آن در جای نزدیک بدریا که سنگ و کوه باشد بهم میرسد و مانند نمک شور میشود لیکن از نمک سفیدتر و لطیف تر است. (برهان) (آنندراج). ملح الدباغین، معرب شوره که فارسی آن بارود است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ کِ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری سیردان و 24 هزارگزی باختر شوسۀ قزوین به رشت. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 329 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میگردد و محصول آن غلات، بنشن، گردو و عسل است. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو صعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیای-ی ای-ران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 29000 گزی خاور فهلیان و جنوب کوه رنج، دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنۀ آن 373 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و ماش و شغل اهالی زراعت و قالیبافی است، نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دویدن چون گورخر، (صحاح الفرس)، دویدن مانند گورخر، عشرت و نشاط و به عشرت و نشاط رفتن، (برهان) (آنندراج)، سور و نشاط، (شعوری ج 2 ورق 328)، بطر و نشاط، (صحاح الفرس) :
خوریم آنچه از ما به گوری خورند
بریم آنچه از ما به غارت برند،
نظامی (شرفنامه ص 484)،
رجوع به ترکیب ’گوری کردن’ شود،
- گوری کردن، عشرت و نشاطکردن، به عشرت و نشاط رفتن:
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد
بوسه دهیم بر دو لبان پری وشان،
رودکی،
، حرص و طمع، (ناظم الاطباء)،
نامی است که در رامسر به اوری (درختی است جنگلی) دهند، رجوع به اوری شود، گودالی که در فارس و سواحل و بنادر وقشلاقات بکنند مانند گور و قبر و چاه، و غالباً سر آن تنگ است و زیر آن فراخ است و گندم را در آن زیر زمین انبار کرده، سر آن را ببندند که جز خودشان کسی نداند که در آنجا انبار گندم است، و این کار را گاهی برای حفظ از دشمن و لشکر بیگانه نمایند و گاهی برای حفظ گندم و زیادتی قیمت آن به جهت فروختن، چون قیمت غله گران گردد گندم را بیرون آورند و بفروشند، و آن گندم را نیز گندم گوری گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل واقع در 23000 گزی شمال خاوری سکوهه و 1200 گزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرمسیر معتدل است، سکنۀ آن 3308 تن، آب آن از رود خانه هیرمند است، محصول آن غلات و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان خسروشیر بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری جغتای، سر راه اتومبیل رو نقاب که 347 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و شغل اهالی زراعت است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرغا از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 36 هزارگزی باختر ایذه، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 219 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کوری، غوری، قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد، (از عالم آرا ص 877)، رجوع به غوری شود
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
جزیره ای از کنارۀ سنگال روبه روی داکار (آفریقای غربی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو)
گبری. منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء) ، نوعی انگور
لغت نامه دهخدا
(قِ وِ)
نام نهری است میان قاطول و بغدادو از آنجا هنگام سیل بغداد در معرض غرق شدن قرار میگیرد. این نهر بنابه تقاضای مردم آن ناحیه به امر کسری انوشیروان ساخته شد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام قبیله ای است در ملک هندوستان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
هانری ژزف اوژن (1867-1946 میلادی). ژنرال فرانسوی که در پاریس متولد شد. وی در سال 1898 سموری را در سودان دستگیر کرد. در سال 1912 در مراکش معاون لیوتی و در سال 1915 فرمانده نیروهای شرقی فرانسه بود. وی در سوریه آرامش برقرار کرد وسرانجام در سالهای 1923 تا 1936 حکمران پاریس شد
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ رَ)
مرکز بخش مربیهان از ناحیۀ پونتی وی (در فرانسه) که 56000 تن جمعیت دارد. کلیسایی از قرن 15 و 16 میلادی در این شهر باقی است. معدن سنگ لوح نیز دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی حلقه زدن مردم باشد، و بعضی گویند به این معنی ترکی است. (برهان) (آنندراج). ترکی است. در جغتایی گوران، گورن حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوی سنگربندی شده، که به وسیلۀ گردونه هایی که به شکل دایره تنظیم کنند. ’جغتایی 468’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
معرب شوره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معرب شورۀ فارسی است یعنی بارود. رجوع به شوره شود
لغت نامه دهخدا
از ایلات ساکن اطراف مهاباد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 109)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام بزرگترین پسران فریدون است که تور باشد و توران منسوب به اوست چنانکه ایران به ایرج. (برهان) (آنندراج). همان تور پسر فریدون. (فرهنگ رشیدی). به معنی نخست تور (پسر فریدون) است. (فرهنگ جهانگیری). نام پسر بزرگ فریدون واو را تور و توژ نیز گویند. و توران زمین به حصۀ اوبود. (شرفنامۀ منیری). پسر بزرگ فریدون که تور، نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تور و توران شود
لغت نامه دهخدا
مقبره ومزار و تربت، (ناظم الاطباء)، گورستان، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرجی، (ناظم الاطباء)، رجوع به گرجی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به گورجستان. از مردم گورجستان گرجی، زبان مردم گورجستان گرجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورج
تصویر نورج
آهنگ آماج خرمنکوب، سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
ترکی زیبایی حسن زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کورنش کرنش بنگرید به کرنش حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که بوسیله گردونه هایی که بشکل دایره تنظیم کنند سنگر بندی شود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گور (قبر) قبری، گودالی که در بعضی نقاط مانند قبر یا چاه کنند و سر آن غالبا تنگ است و زیر آن فراخ و گندم را در آن زیر زمین انبار کنند و دهانه آنرا ببندند بطوری که جز مالک آن کسی نداند که در آنجا انبار گندم است و این عمل را گاه برای حفظ غلات از دشمن یا سپاهیان بیگانه کنند و گاه برای حفظ آنها و زیاد شدن قیمت تا بهنگام بیرون آورند و بفروشند. یا گندم گوری. گندمی که بطریق مذکور انبار کنند و بهنگام گرانی بیرون آورند و بفروشند. منسوب به گبر گبری، گبری، نوعی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورب
تصویر گورب
جوراب، کفش نمدی
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنه بودن احتیاج بخوردن داشتن جوع مقابل سیری: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورک
تصویر گورک
((رَ))
سنگی که گازران جامه بر آن زنند و شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورک
تصویر گورک
غوره، حصرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گورن
تصویر گورن
((رَ))
حلقه ای که لشکری در گرد چیزی تشکیل دهد، نوعی اردوگاه که به وسیله گردونه هایی که به شکل دایره تنظیم کنند سنگربندی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوری
تصویر گوری
عشرت، نشاط
فرهنگ فارسی معین
خورشیدی، خورشید
دیکشنری اردو به فارسی
انعکاس ها، اکو، انعکاس
دیکشنری اردو به فارسی