جدول جو
جدول جو

معنی گود - جستجوی لغت در جدول جو

گود
هر ظرفی یا جایی که دیوارهایش بلند و ته آن فرو رفته باشد، عمیق، در ورزش محل اصلی ورزش در زورخانه که پایین تر از سطح زمین است
گود برداشتن: خاک برداشتن از زمین، زمین را گود کردن
تصویری از گود
تصویر گود
فرهنگ فارسی عمید
گود
(گُ وَ)
مخفف گوید. (رشیدی) (برهان) :
ایمان گودت ((پیش آ)) وآن کفر گود ((پس رو))
چون شمع تنت جان شد نی پیش و نه پس باشد.
(دیوان شمس ج 2 ص 46).
این کنم یا آن کنم او کی گود
که دو دست و پای او بسته بود.
مولوی.
رجوع به گفتن شود
لغت نامه دهخدا
گود
(گُو دِ اَ مَ)
ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان که در 45000 گزی جنوب باختری میرجاوه و 15000 گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش واقع شده و45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گود
جای عمیق و پست، حفره، چاله
تصویری از گود
تصویر گود
فرهنگ لغت هوشیار
گود
((گَ یا گُ))
عمیق، ژرف، جایی در زورخانه که به شکل های چهارگوش و شش گوش ساخته می شود برای انجام حرکات ورزشی یا کشتی
تصویری از گود
تصویر گود
فرهنگ فارسی معین
گود
عمیق
تصویری از گود
تصویر گود
فرهنگ واژه فارسی سره
گود
ژرف، عمیق، مقعر، حفره، گودال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گودرز
تصویر گودرز
(پسرانه)
از پهلوانان عهد کاوس و کیخسرو و یکی از پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشواد از پهلوانان نامدار شاهنامه و همزمان با رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گود برداشتن
تصویر گود برداشتن
خاک برداشتن از زمین، زمین را گود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودبان
تصویر گودبان
کوهان شتر، کمرگاه، گرده بان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گود برداری
تصویر گود برداری
عمل خاک برداری از زمین برای گود کردن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودر
تصویر گودر
بچۀ گاو و گوزن، کودر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُودُ)
گاودم. جاودم. رجوع به گاودم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
مارتن شارل (1756- 1841 میلادی). متخصص امور مالی فرانسوی که در سن دنی متولد شد. وی از سال 1779 تا سال 1814 وزیر دارایی بود. گودن در این مدت در مالیات ها تجدیدنظر کرد و دفتر ثبت ممیزی اراضی را به وجود آورد. وی در سال 1809 به اخذ لقب دوک د گائت موفق شد
جان (1605- 1672 میلادی). اسقف معروف رسمی انگلیس که از زمان الیزابت اول پذیرفته شد. وی در می لند متولد شد. گودن هواخواه مجلس و سپس شارل اول و اسقف اکستر و ورسستر بوده است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از پادشاهان بزرگ سومری که در سال 2500 قبل از میلاد دولت سومر را رونق تازه ای داد و آنزان (یعنی مملکت عیلامیها) را مطیع کرد و به دادگری و عدالت پرداخت و معابدو ابنیۀ جدید ساخت و مصالح آن را از شامات، عربستان و عیلام طلبید. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در فرهنگ ترکی به معنی تن. (آنندراج) ، میان و کمر. گرده، مغز و هسته. (ناظم الاطباء).
- گوده به حرام (گوده حرام) ، تنبل و کاهل و هیچکاره. (ناظم الاطباء). یعنی از حرام تن و توش به هم آورده. (آنندراج) :
حیف است که از دختر رز جویی کام
کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام
تا کی سر خود به پای خم خواهی سود
تا چند کشی منت این گوده حرام ؟
داراب بیک جویا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُو دِ بَ نَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار است. حدود و مشخصات آن به این قرار میباشد: از شمال به دهستانهای صحرای باغ و حومه لار، از جنوب به دهستانهای دژگان و لهزان و حومه و بستک، از خاور به دهستان رویدر و شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان صحرای باغ و قسمتی از دهستان بیرم محدود است. موقع آن جلگه ای میباشد. این دهستان در شمال بخش واقع شده و هوای آن گرم خشک است. آب مشروب آن از آب باران و چاه تأمین میشود. قسمتی از زراعت به وسیلۀ قنات آبیاری می شود و بقیه دیمی است. محصولات آن عبارتند از: خرما، تنباکو و جزئی صیفی جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان عبابافی و چادربافی است. دهستان از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 7500 نفر است و قراء مهم آن عبارتند از: انوه، فتویه، ده هنگ، تدرویه و ده تل. شوسۀ لار به لنگر از قسمت باختری دهستان کشیده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ)
آنتوان (1605- 1672 میلادی). اسقف گراس و سپس اسقف وانس و شاعر فرانسوی که در درو متولد شد
لغت نامه دهخدا
شهری است از هلند که در کنار رودایسل قرار گرفته و 42400تن سکنه دارد، در این شهر بناهای باستانی یافت می شود، محصولات آن عبارت است از انواع پنیر و بدل چینی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو دَ)
در پهلوی گوتر. مرکب از: گو (گاو) + تر، هم ریشه ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است. (مجلۀ دانشکدۀ ادبیات سال 3 شمارۀ2 ص 24). بچۀ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان). بچۀ گاو. (رشیدی). به معنی بچۀ گاو است، چه گو مخفف گاو است و دره بچۀ گاو که گوساله گویند، و جودر معرب گودر است. (آنندراج). گودره. جودر. کوذر. در عربی جوذر. جؤذر. جوذر. گوسالۀ کوهی. (المنجد). رجوع به گودره شود، بچۀ گوزن را هم گفته اند که گاو کوهی است. (برهان) ، پوست گوساله را هم میگویند. (برهان) ، نام مرغی است از جنس مرغابی که گوشت آن به غایت بدبو میباشد. (برهان). و بعضی گفته اند مرغی است کوچک که در آب نشیند. (رشیدی). و رجوع به گودره شود، نوعی از غلۀ خودرو هم هست در میان زراعت گندم و جو که آن را جودر و جودره خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُو دَ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی شمال دهدز، کنار راه مالرو لفنیان به گردبندان واقع شده است. کوهستانی و معتدل است. 105تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعات مکعب مستطیل سربی بابعاد مختلف که برای پر کردن جای خالی در سطور چیده شده و تنظیم سطر حاوی حروف بکار میرود، واحد اندازه فواصل بین حروف معادل 48 پند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودانی
تصویر گودانی
جای نگهداری گاو گاودانی
فرهنگ لغت هوشیار
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل دم گاو باشد: سیه چشم و بور ابرش و گاودم سیه خایه و تند و پولاد سم. (فردوسی در وصف رخش رستم)، نای رویین که بهیئت دم گاو بود و در جنگ آنرا بصدا در میاوردند کرنای کوچک نفیر: بدرید کوه از دم گاو دم زمین آمد از سم اسبان بخم، دم گاو ختایی (کژ گاو) پرچم. یا جقه گاو دم. جقه ای که از دم گاو ختایی میساختند: یکی از رومیان نیزه با او (به قنبراوغلی) میرساند جقه گاو دم که دو سر داشته با دستارش افتاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تن بدن، یا گوده حرام. از حرام تن و توش بهم آورده تنبل هیچکاره: حیف است که از دختر زر جویی کام کاین فاحشه باشد از ذوات اعلام. تا کی سر خود بپای خم خواهی سود ک تا چند کشی منت این گوده حرام ک (داراب بیک جویا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق ژرفا، جای عمیق زمین پست مغاک گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گودر
تصویر گودر
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودی
تصویر گودی
وضع یا کیفیت گود بودن، داشتن کف یا بستری در پایین تر از سطح محیط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گودال
تصویر گودال
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گودی
تصویر گودی
عمق
فرهنگ واژه فارسی سره
ژرفا، عمق، قعر
فرهنگ واژه مترادف متضاد