جدول جو
جدول جو

معنی گواگر - جستجوی لغت در جدول جو

گواگر
(ریزمقام) درلغت به معنی ساق دوش استدر موسیقی منطقه، نام تکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نواگر
تصویر نواگر
نوازنده، ساززن، خواننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواتر
تصویر گواتر
عارضۀ بزرگ شدن بیش از حد غدۀ تیروئید که به دلیل کمبود ید در غذا، کم کاری یا پرکاری این غده، التهاب و عفونت آن به وجود می آید و نشانۀ آن برجستگی غیرطبیعی در زیر گلوی بیمار است، جخش، چخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 40 هزارگزی شمال خاوری سربند و 8 هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 1261 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن، چغندر و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیبافی. راه آن مالرو است و به سختی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
سازنده و گوینده. (جهانگیری) (رشیدی). خواننده و سازنده. (انجمن آرا) (برهان قاطع). نوازنده. (یادداشت مؤلف). مطرب و سازنده و مغنی و خواننده. (ناظم الاطباء) :
به باغ اندر ندیدند ایچ جانور
مگر بر شاخ مرغان نواگر.
فخرالدین اسعد.
نشسته گرد رامینش برابر
به پیش رام کوسان نواگر.
فخرالدین اسعد.
، آنکه نامه و کتابی را از آغاز تا انجام از حفظ دارد (؟). (ناظم الاطباء) ، آنکه کاری را بتمامه انجام می دهد (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ اِ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در7500 گزی جنوب رودسر و 1500 گزی جنوب شوسۀ رودسر به لنگرود واقع شده است. هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی و سکنۀ آن 660 تن است. آب آن از پل رود تأمین میشود. محصول آن برنج و مختصر چای و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ مکران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 101)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ده کوچکی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 55000 گزی جنوب خاوری دشتیاری، کنار دریای عمان واقع شده است. سکنۀ آن 3 خانوار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). این بندر در 25 درجۀ عرض شمالی و 59 درجۀ طول شرقی پاریس و 10 درجۀ طول شرقی طهران واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(گَ هَِ)
نام یکی از دهستانهای بخش گیلان و همچنین نام مرتعی است واقع در 10000 گزی خاور گیلان و کنار شوسۀ شاه آباد به ایلام که بین سراب قنبر و بارکله واقع شده است. هوای آن ییلاقی و سردسیر است. تابستان در حدود 450 الی 500 خانوار از گله داران ایل کلهر در این مرتع در سیاه چادر و آلاچیق ساکن میشوند و به زراعت دیم می پردازند و بعد از شهریورماه و برداشت محصول و افشاندن تخم به گرمسیر حدود مرز ایران و عراق مراجعت می کنند و در نواحی مختلف به شغل گله چرانی مشغول میشوند. طول مرتع در حدود 15000 و عرض آن 6000 گز و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 1580 گز است، پس هوای تابستان آن معتدل است. اسامی چشمه سارهای مهم آن به شرح زیر است: چقارشیه، چرمی، کمره، غلامعلی، حاجلیکه، جعفر بهرام بیک، صیادیان، کرکول وزه. آبش از رود خانه محلی است. دهستان از یک ده و صدها مزرعه تشکیل شده. تابستان در حدود1200 خانوار از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم به نقاط زیر می آیند و زمستان مراجعت مینمایند:
مزارع گواور500 خانوار
3000 نفر
ده بازکله 120’
720’
مزرعۀ چال آب 100’
600’
’ ژامرک 30’
180’
’ سرآب قنبر100’
600’
’ سیه ایار250’
1500’
’ کوله سیه وترازک 200’
1200’
’ جمع1300’
7800’
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش دهخوارقان شهرستان تبریز که در 8 هزارگزی جنوب خاوری دهخوارقان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریزبه دهخوارقان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 1290 تن است. آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوب و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند، (برهان)، نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند، و آن را خبزدوک نیز گویند، (جهانگیری)، به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند، (انجمن آرا)، کرمی است که سرگین را گلوله کرده گرداند، (رشیدی)، به معنی جعل است که آن را خنفسه نیز گویند، (آنندراج)، گوگال، سرگین غلطان، سرگین گردان، سرگین غلتانک، گوگردانگ، گوی گردان، گوی گردانک، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خبزدی، خزوک، رجوع به گوگال و گوگردانک شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان ایران، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواگر
تصویر نواگر
سازنده، نوازنده، گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراگر
تصویر گراگر
با شعله زیاد: گر اگر میسوزد، تند تند: گراگر این جنس را میخرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوار
تصویر گوار
مخفف گوارا، هر چیز خوش ذائقه و زود هضم را خوشگوار گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواگر
تصویر نواگر
((نَ گَ))
مطرب، آواز خوان، خواننده، ناله کننده، نالان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواتر
تصویر گواتر
((گُ))
بزرگ شدن غده تیروئید در قسمت جلوی گردن، غمباد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوگار
تصویر گوگار
جعل، سرگین غلطان
فرهنگ فارسی معین
خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشت سرهم، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی