مخفف گوهربفت. به معنی گوهرآگین باشد. گهربافته. جواهرنشان. گوهرنشان. که در میان تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. زربفت. پارچۀ زردوزی که در آن جوهر دوخته باشند. (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) : چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. قبا و کلاه گهربفت خویش دگر هدیه هر چیز ده گنج بیش. فردوسی
مخفف گوهربفت. به معنی گوهرآگین باشد. گهربافته. جواهرنشان. گوهرنشان. که در میان تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. زربفت. پارچۀ زردوزی که در آن جوهر دوخته باشند. (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) : چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. قبا و کلاه گهربفت خویش دگر هدیه هر چیز ده گنج بیش. فردوسی
مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار: روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات). نه بخود میرود گرفتۀ عشق دیگری می برد بقلابش. سعدی (بدایع). ، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فرخی. هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز باد صبا ملول و کبوتر گرفته است. سلیم (از آنندراج). - خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر: با خاطر گرفته کدورت چه میکند با کوه درد سنگ سلامت چه میکند. صائب (از آنندراج). ، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار: روندگان مقیم از بلا بپرهیزند گرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات). نه بخود میرود گرفتۀ عشق دیگری می برد بقلابش. سعدی (بدایع). ، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر. فرخی. هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز باد صبا ملول و کبوتر گرفته است. سلیم (از آنندراج). - خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر: با خاطر گرفته کدورت چه میکند با کوه درد سنگ سلامت چه میکند. صائب (از آنندراج). ، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته ای می باخت. نظامی. ، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته ای می باخت. نظامی. ، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
دهی است از بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری مهریز و 7500 گزی خاور راه یزد به انار. جلگه ای معتدل ودارای 448 تن سکنه است. از قنات مشوب می شود و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری مهریز و 7500 گزی خاور راه یزد به انار. جلگه ای معتدل ودارای 448 تن سکنه است. از قنات مشوب می شود و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)