جدول جو
جدول جو

معنی گهرسفته - جستجوی لغت در جدول جو

گهرسفته(گُ هََ رِ سُ تَ / تِ)
مخفف گوهر سفته. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفته
تصویر گرفته
به دست آمده، ستانده شده، کنایه از تیره، کنایه از افسرده، دلتنگ، کنایه از خسیس
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُو هََ رِ سُ تَ / تِ)
گوهر سوراخ شده. در سفته. رجوع به گوهر سفتن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
مخفف گوهربافته. که در تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. گهرنشان. بافته شده با گهر. جواهرنشان. گوهرنشان. رجوع به ذیل هریک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ شُ دَ)
مخفف گوهر سفتن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
مخفف گوهربفت. به معنی گوهرآگین باشد. گهربافته. جواهرنشان. گوهرنشان. که در میان تار و پود آن گوهر به کار برده باشند. زربفت. پارچۀ زردوزی که در آن جوهر دوخته باشند. (از بهار عجم) (از ناظم الاطباء) :
چو خورشید در قیر زد شعر زرد
گهربفت شد بیرم لاجورد.
فردوسی.
قبا و کلاه گهربفت خویش
دگر هدیه هر چیز ده گنج بیش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
مجذوب. مفتون. مبتلا. گرفتار:
روندگان مقیم از بلا بپرهیزند
گرفتگان ارادت بجور نگریزند.
سعدی (طیبات).
نه بخود میرود گرفتۀ عشق
دیگری می برد بقلابش.
سعدی (بدایع).
، اسیر و گرفتار، مردم خسیس و بخیل و ممسک، هرچیز که راه آن مسدود شده باشد، دلتنگ و غمگین و ملول و ناخوش. (آنندراج) :
روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای
بنمای کان گرفتگی از چیست ای پسر.
فرخی.
هرگاه خداوند مالیخولیا... ترش روی و غمگین و گرفته و گریان باشد و خلوت گزیند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ترش روی و گرفته و اندوهمند باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
یارب چه گل شکفته ز مکتوب ناله باز
باد صبا ملول و کبوتر گرفته است.
سلیم (از آنندراج).
- خاطر گرفته، ملول. رنجیده خاطر:
با خاطر گرفته کدورت چه میکند
با کوه درد سنگ سلامت چه میکند.
صائب (از آنندراج).
، تیره از لحاظ رنگ، مقابل باز و روشن: رنگی گرفته دارد. و تابستان گرفته و ابرناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در ترکیبات ذیل آید و معانی متعدد دهد: الفت گرفته. آتش گرفته. آرام گرفته. اجل گرفته. جن گرفته. چادرگرفته. خون گرفته. دل گرفته. دم گرفته. روگرفته. سرگرفته. ماه گرفته (منخسف). آفتاب گرفته (منکسف). هواگرفته
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
طعنه. (غیاث). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان) (آنندراج). با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج) :
شبیخون برشکسته چند سازی
گرفته با گرفته چند بازی.
نظامی.
شاه با او تکلفی درساخت
بتکلف گرفته ای می باخت.
نظامی.
، تاوان و غرامت، مزد کارو اجرت پیشی، لاف و گزاف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رِ)
دهی است از بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری مهریز و 7500 گزی خاور راه یزد به انار. جلگه ای معتدل ودارای 448 تن سکنه است. از قنات مشوب می شود و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
سوراخ کردن گوهر در سفتن، سخن آفریدن گفتار نغز گفتن، قصه گفتن، ازاله بکارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
گرفتار، مجذوب، مفتون، مبتلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته
تصویر گرفته
((گِ رِ تِ))
به دست آمده، اندوهگین، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد، خفه، دلگیر، نفس گیر، تار، تاریک، تیره، بسته، مسدود
متضاد: باز، دل باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد