جدول جو
جدول جو

معنی گهرخیز - جستجوی لغت در جدول جو

گهرخیز
(حَ خوا / خا)
مخفف گوهرخیز. که گهر از آن خیزد. که ازآن گهر برآید و به دست آید. رجوع به گوهرخیز شود
لغت نامه دهخدا
گهرخیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
تصویری از گهرخیز
تصویر گهرخیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلریز
تصویر گلریز
(دخترانه)
ریزنده گل، دارای نقش گل، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گهرناز
تصویر گهرناز
(دخترانه)
گوهرناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهربیز
تصویر گوهربیز
گوهرافشان، گوهرریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخیز
تصویر بارخیز
حاصلخیز، بارور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرخیز
تصویر گوهرخیز
جایی که از آن گوهر به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحرخیز
تصویر سحرخیز
آنکه هنگام سحر از خواب برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرخیز
تصویر شکرخیز
جایی که نیشکر می کارند و شکر بسیار می گیرند، جایی که شکر فراوان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرریز
تصویر گوهرریز
آنچه از آن گوهر فرو ریزد، کنایه از چشم گریان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ رَ /ِر)
عسل خیز. که انگبین بدست دهد:
عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش
شکر قربان ز لعل شهدخیزش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان. شکرزار. (یادداشت مؤلف). قریب به معنی شکرزار است. (آنندراج) :
من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا
کوزۀ شهد شود حنظل افلاک آنجا.
صائب تبریزی (از آنندراج).
و رجوع به شکرزار و شکرستان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
غربال کننده زهر. بیزندۀ زهر، در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است:
کشید آبگون آتش زهربیز
زدش بر سر و ترک و یال از ستیز.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ دَ / دَ / نَ دَ / دِ)
آنکه پگاه برخیزد. که بامدادان زود از بستر خواب برخیزد. که صبح زود از خواب برخیزد:
پگه تر زآن بتان عشرت انگیز
میان دربست شاپور سحرخیز.
نظامی.
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیز است.
سعدی.
بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را.
حافظ.
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد.
حافظ.
، مجازاً، عابد. زاهد. که سحرها برای عبادت برخیزد و شب زنده داری کند. مستجاب الدعوه. مبارک دم:
گر همی پیر سحرخیزبه نی برّد تب
نی ببرید و بر آن پیر گرائید همه.
خاقانی.
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خاربست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
شاخه هائی ازگیاهان که ممکن است بر روی آنها میوه ای پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مخفف پگاه خیز، آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بکر. بکر:
ز نخجیر و از می بپرهیز باش
بشب دیر خسب و پگه خیز باش.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 267)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جِ فُ)
مخفف گوهرچین. آنکه گوهر را جمع کند. غطاس. غواص. رجوع به گوهرچین شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ نَ / نِ / نُ)
ریزندۀ گوهر. کسی که جواهر نثار کند. (ناظم الاطباء). پاشندۀ جواهرات. پخش کننده گوهر. گوهرپاش
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ خَ)
مخفف گوهرخری. عمل گوهرخر. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
نام قناتی در کرمان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ کُ نَ دَ / دِ)
مخفف گوهربین. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
مخفف گوهرآویز. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ خوَرْ / خُرْ)
مخفف گوهرریز. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ گُ)
که گوهر از آن خیزد. که از آن گوهر برآید. که از آن گوهر به دست آید
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
ده کوچکی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرمان و 5هزارگزی شمال راه فرعی زرند به کرمان. سکنۀ آن 14 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ / کِ دَ / دِ)
که دیر از خواب برخیزد، مقابل زودخیز: اشیاخ اثاوله، پیران دیرخیز سست رو، (منتهی الارب)، که دیر از جای خود بلند شود:
دید هر کز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود
تیغ خون آلود بر بالین چوتیغ آفتاب،
سوزنی،
تبقمت الغنم، دیرخیز و گرانبار گردید گوسپند از باربچه های شکم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر خیزی
تصویر گهر خیزی
بدست آمدن جواهر از چیزی یا جایی
فرهنگ لغت هوشیار
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهر خیز
تصویر گوهر خیز
آنچه که از آن جواهر بدست آید، ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگه خیز
تصویر پگه خیز
سحر خیز پگاه خیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحرخیز
تصویر سحرخیز
پگه خیز
فرهنگ لغت هوشیار
ریزنده گوهر آنکه جواهر نثار کند، ریزنده قطرات (ابر) : بگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز و گوهر ریز و گوهر بیز و گوهرزا (قا آنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهریز
تصویر کهریز
قنات
فرهنگ واژه فارسی سره
پگاه خیز، صبح خیز
متضاد: دیرخیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد