جدول جو
جدول جو

معنی گهرتاو - جستجوی لغت در جدول جو

گهرتاو
(حَ / حِ لَ / لِ کَ / کِ)
مخفف گوهرتاو. رجوع به گوهرتاو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برتاو
تصویر برتاو
(پسرانه)
جای آفتابگیر (نگارش کردی: بهرتاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرتاب
تصویر مهرتاب
(دخترانه)
آنچه خورشید بر آن می تابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرتاج
تصویر گوهرتاج
(دخترانه)
تاجی از گوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرتاش
تصویر گوهرتاش
(دخترانه)
گوهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای گوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گهرناز
تصویر گهرناز
(دخترانه)
گوهرناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوهرتاب
تصویر گوهرتاب
(دخترانه)
تابنده چون گوهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرتاش
تصویر مهرتاش
(پسرانه)
مهر (فارسی) + تاش (ترکی) همتای مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
(پسرانه)
شهر (فارسی) + تاش (ترکی) همسایه و همشهری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرتا
تصویر مهرتا
(دخترانه)
همتای مهر، تابان و درخشان چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
همشهری، هر یک از آنانکه با یکدیگر از یک شهر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهرتاب
تصویر گوهرتاب
درخشان مانند گوهر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
مخفف گوهربار، مجازاً گریان:
کنونم می جهد چشم گهربار
چه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار.
نظامی.
عاشقان زمرۀ ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود.
حافظ.
، کنایه از فصیح و رسا و بلیغ باشد:
لفظ گهربار او غیرت ابر بهار
دست زرافشان او طعنۀ باد خزان.
خاقانی.
رجوع به کلمه گوهربار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی واقع در 8 هزارگزی باختر خوی و 5 هزارگزی جنوب شوسۀ خوی به سیه چشمه، جلگه است و کنار رود قطور واقع شده و معتدل مالاریایی است، سکنۀ آن 163 تن است، آب آن از رود قطورتأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، زردآلو، کرچک، حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن مالرو است و تابستان از راه ارابه رو خوی میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ)
مخفف گوهرپاش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ لَ / لِ نِ)
مخفف گوهرتراش. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ خوا / خا رَ / رِ)
مخفف گوهردار:
گفتم چه صاعقه است گهردار تیغ او
گفتا جداکننده جسم عدو ز جان.
فرخی.
زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
رجوع به گوهردار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
مخفف گوهردان. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مخفف گوهرزای. آنکه گوهر زاید. گهرزاینده:
ور گهر تاج نابسوده شد از بحر
بحر گهرزای تاجدار بماناد.
خاقانی.
رجوع به گوهرزای شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ رِ)
مخفف گوهرستان. جای گهر. جایی که گهر در آن باشد:
فصل نیسان غم و دیدۀ تر بر سر کار
عالم از اشک ظهوری گهرستان گشته ست.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ نَ / نُو)
مخفف گوهرفتال. گهرپراکننده و گهرافشاننده. گهرپاشنده. (از لغت فرس اسدی) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریز فتال.
شاهسار (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ماربین بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری سده و 2 هزارگزی شوسۀ نجف آباد به اصفهان، جلگه و معتدل است، سکنۀ آن 3890 تن است، آب آن از زاینده رود تأمین میشود، محصول آن غلات و پنبه و حبوب و میوه جات و صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان کرباس بافی و راه آن مالرو است، در حدود 12 باب دکان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
موضعی است به اهواز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج) (غیاث) :
با حکیم او رازها می گفت فاش
از مقام و خواجگان و شهرتاش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ لَ / لِ)
مخفف گوهرتاب:
تا سپهر از ستارگان بر سر
شب گهرتاب معجر اندازد.
خاقانی.
رجوع به گوهرتاب شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رَ / رِ پَ)
گوهرتاب. لهجه ای در گوهرتاب. رجوع به گوهرتاب شود
لغت نامه دهخدا
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهردان
تصویر گهردان
جای گوهر صندوقچه جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهرستان
تصویر گهرستان
جایی که در آن گوهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهرگاو
تصویر سهرگاو
گاو سرخ: (افریدون) اول خروج بر گاو نشست تا پادشاهی بر وی مقرر شد و دیگر نامها بر حکم آنک شبانی میکردند سپید گاو سیاه گاو و سهر گاو - یعنی سرخ گاو - و مانند این نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده چون گوهر، پیراهنی که زنان در موسم گرما در بر کنند و آن چنان لطیف باشد که بدن از ورای آن پیداست: برشته زر خورشید نور بافنده که بافت بر قد گیتی قبای گوهر تاب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرتاش
تصویر شهرتاش
((شَ))
همشهری
فرهنگ فارسی معین
گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد