جدول جو
جدول جو

معنی گنیماک - جستجوی لغت در جدول جو

گنیماک
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گندمک
تصویر گندمک
(دخترانه)
گندم کوچک، سبزی بهاره خوردنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
کوشیدن در کاری، سخت سرگرم شدن به کاری و مبالغه کردن درآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
قیماق، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نوشابۀ الکلی که از تقطیر شراب سفید در بشکه های مخصوص تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بستند، تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دِ)
پسر گندبو (پادشاه بورگنی در 516 میلادی) که در سال 532 میلادی در اتون مغلوب شیلدبر و کلتر گردید
لغت نامه دهخدا
بسیارگو، پرگو، پرحرف، سخن ران، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 321) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، واقع در 17000گزی باختر شهسوار و 3000گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به رامسر، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از رود خانه لسیه رود، محصول آنجا برنج، چای و مرکبات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(گِ مِ)
قصبه ای است حاکم نشین در ایالت لایپزیک که در کنار نهر مولده و در 26 هزارگزی جنوب شرقی لایپزیک قراردارد و دارای راه آهن و کارخانه های متعدد است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
کرسی کانتن ’تارن’ از ارندیسمان ’البی’ در ساحل تارن، دارای 7000 تن سکنه و راه آهن و شرابهای سفید است، موطن دم وست میباشد
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
مرکز ناحیه ای است در ایالت شارانت فرانسه و بر کنار رود شارانت واقع است و 21100تن سکنه دارد. این ناحیه دارای 7 بلوک و 100 دهکده و 83000 تن سکنه است و محصول عمده آن مشروبات الکلی و عرق است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی مشروب الکلی گرانبها، به مناسبت آنکه در ’کنیاک’ ساخت می شده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
شهری است در ترکستان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302)، نام شهری است از دشت قبچاق، (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء) : سخن اندر ناحیت کیماک و شهرهای وی، ناحیت او ناحیتی است مشرق او جنسی از خرخیز است و جنوب وی رود ارتشت و رود آتل و مغرب وی بعضی از خفچاخ است و بعضی ویرانی شمال و شمال او آنجاست ازشمال که اندر او مردم نتوان بودن، و این ناحیتی است که ایشان را یک شهر است و بس، و اندر او قبیله های بسیار است و مردمانش اندر خرگاه نشینند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان و خواستۀایشان سمور است و گوسپند و طعام ایشان به تابستان شیر است و به زمستان گوشت قدید، و هر وقتی که میان ایشان و میان غوز صلح بود به زمستان به برغوز روند، و ملک کیماک را خاقان خوانند و او را یازده عامل است اندر ناحیت کیماک و آن اعمال به میراث به فرزندان آن عامل بازدهند ... مستقر خاقان به تابستان شهر نمکیه است، (حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیماک ولایات و صحاری بسیار دارد و از اقلیم ششم است، در او عمارات بسیار، بلاد و قری کمتر است و سردسیر است و مزروعات و مغروسات نادر نباشد اما دواب و مواشی بسیار بود، (از نزهه القلوب ج 3 ص 261) :
از حسن رای توست که گیتی سرای توست
گیتی سرای توست ز کیماک تاخزر،
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302)،
یلان خلخ و یغما و کیماک
کمر بسته به خدمت پیش تو باد،
قطران (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نیم فرسخ میانۀ مغرب و جنوب قیر است (از دهات بلوک قیر و کارزین فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 246)
لغت نامه دهخدا
(گُ دُ)
دوازده فرسخ میانۀ شمال و مغرب سمیرم است (از دهات بلوک سرحد شش ناحیۀ فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ نِ)
نام یکی از دهستانهای بخش بروجن شهرکرد که در باختر شهرکردواقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از شمال به دهستان آیدغمش و دهستان لار، از جنوب به رشته ارتفاعات دره دیز و جبزو (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان با دهستان خان میرزا است). از خاور به دهستان سمیرم بالا و از باختر به دهستان کیار و دهستان پشتکوه. در این دهستان دو رشته ارتفاع وجود دارد که درجهت جنوب خاوری و شمال باختری کشیده شده است: 1- رشته ارتفاعات بیدکان در حد جنوب خاوری و شمال باختری دهستان واقع شده که بلندترین قلۀ آن به ارتفاع 2640 متر است. تنگ دزدان در انتهای جنوب خاوری و تنگ بیدکان قرار دارد و گردنۀ رنگرزی در جنوب باختری مابین رشته ارتفاع کوه بیدکان در وسط این رشته واقع شده، گردنۀ رخ در انتهای باختری و گردنۀ انجیره در ده کلیومتری باختر تنگ بیدکان و کوه رنگرزی واقع شده که جادۀ قهفرخ به سفیددشت از این راه میگذرد. 2- رشته ارتفاعات دره دیز و بلداجی و گندمان در امتداد هم درحد جنوب خاوری به باختر این دهستان کشیده شده، گردنه های مهم این رشته ارتفاعات در داخلۀ دهستان گردنۀحلوائی که راه ماشین رو بروجن به گندمان از این گردنه میگذرد و گردنۀ آئیرنه که راه فرادمبه به بلداجی از آن میگذرد و رود خانه چقاخور در وسط این دهستان جریان دارد. هوای آن سرد معتدل است و زمستان سرد دارد. آب قراء آن از چشمه و قنات و رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات، حبوبات و صنایع محلی دستی جاجیم و قالی بافی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه ماشین رو بروجن به چقاخور در جهت خاوری -باختری از وسط این دهستان میگذرد و بقیۀ قراء دهستان به وسیلۀ راههای ارابه رو به هم مربوط می شود و درفصل خشکی به بعضی از قراء اتومبیل میتوان برد. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت آن 32961 نفر است. زبان اهالی فارسی و لری است به جزقریۀ ماماکا که ارمنی نشین میباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از لردگان (مرکز دهستان) ، آورگان بلدجی، فردانبه و سفیددشت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستیهیدن و جد و کوشش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جد و کوشش کردن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن و ستیهیدن. (آنندراج). کوشیدن در کاری و مبالغه کردن در آن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). لجاج و جد و تمادی و توغل کردن در چیزی: از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (تاج العروس). نام جایی در بلاد عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جد و کوشش کردن در کاری کوشیدن در کاری سخت سر گرم شدن بامری پای افشردن، ستیزه کردن، پافشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریماس
تصویر گریماس
فرانسوی دهن کجی ریختک خم آژنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیاک
تصویر کنیاک
نوشابه الکلی فرانسوی میچک نوعی مشروب الکلی گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
نوار پهنی که بالای بار اسب و ستور می بندند سرشیر. نواری پهن که بر بالای بار الاغ و استر کشند بالا تنگ: در کار و برون کار هستی گه آهن و گه دوال کیماک. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیمک
تصویر گلیمک
گلیم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
گندم کوچک، قسمی سبزی بهاره صحرایی که در آشها و خورشها کنند، گوشت پاره ای که در میان فرج زنان باشد چچله خروسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهماک
تصویر انهماک
((اِ هِ))
کوشیدن در کاری، ستیزه کردن، سرگرم بودن به کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
تنگ، نوار پهنی که بر بالای بار اسب و خر می بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیاک
تصویر کنیاک
((کُ))
نوعی مشروب الکلی گران قیمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیماک
تصویر کیماک
قیماق، سرشیر
فرهنگ فارسی معین
اصرار، پافشاری، جد، کوشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زگیل، برجستگی های کوچک و دان دان در بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ناییج واقع در شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی است که برگ هایش شبیه شوید بوده و غیرخوراکی است، زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی