- گندیده
- آسن
معنی گندیده - جستجوی لغت در جدول جو
- گندیده
- بدبو، چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد
- گندیده
- بدبو متعفن، فاسد تباه شده
- گندیده ((گَ دِ))
- دارای بود یا مزه بد (بر اثر تخمیر شدن)، دارای گندیدگی
- گندیده
- Rotten
- گندیده
- verfault
- گندیده
- zgniły
- گندیده
- гнилой
- گندیده
- гнилий
- گندیده
- podrido
- گندیده
- pourri
- گندیده
- marcio
- گندیده
- सड़ा हुआ
- گندیده
- سڑا ہوا
- گندیده
- فاسدٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
بدبو شده، بوی بدگرفته، فاسد شده
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
گشته
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
آنچه که بگندد
جنبیده
((گَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
خراب شدن غذایی بر اثر فعالیت باکتری ها به صورت پیدا شدن بوی بد و تغییر طعم و رنگ در آن ها