گنده. بدبو. متعفن. مسنون. فرغند. بوناک. بویناک: دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص 185). تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خورد دهان گندیده. سعدی (گلستان). - امثال: گندیده باد لقوه هم دارد، یعنی با همه عیوب، معجب و متکبر نیز می باشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1327). نظیر: گنده کون باد لقوه هم دارد. (در تداول مردم افغانستان). ، تخم مرغی که فاسدشده و به اصطلاح عوام آن را لق گویند