تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود، در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود، ویتامین B و C و آهن دارد، ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند گندنای کوهی: در علم زیست شناسی فراسیون
تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود، در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود، ویتامین B و C و آهن دارد، ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند گندنای کوهی: در علم زیست شناسی فراسیون
معروف است وآن سبزیی باشد خوردنی. گویند چون خواهند روغن بلسان را بیازمایند گندنا را به آب چرب سازند و بر چراغ دارند، اگر افروخته شود خالص است و الا نه. اگر تخم گندنا را در سرکه ریزند ترشی آن را برطرف کند. (برهان). سبزی معروف و مشهور است، تیغ و شمشیر را به آن نسبت کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی مأکول و از طایفۀ سیر، و به لغت مردم تهران تره و به تازی کراث نامند. (ناظم الاطباء). زبوده. (برهان). رکل. کوار. (برهان). کالوخ. (برهان). کرّاث. نوعی از تره و گندنا. مردوس. گندنای شامی. (برهان). قرط. نوعی از گندنا که کراث المائده نامندش. (منتهی الارب). گندنا، شامی است و نبطی و دشتی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نام علمی آن آلیوم پوروم است. (شلیمر ص 27) : گر در حکایت آید بانگ شتر کند آروغها زند چو خورد ترب و گندنا. لبیبی. چون تیغ که شاخ گندنا برّد تو سنگ بزرگ آسیا برّی. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 110). کیکیر و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان گندنارنگ است و سرها بدرود چون گندنا. قطران. کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا. ناصرخسرو. یا موسی بخواه از خدا که ما را از این بیابان با نباتات که می روید چون گندنا و پیاز و سیر و خیار و عدس بدهد. (قصص الانبیاء ص 123). دست فلک درود سر دشمنان دین از تیغ گندناشبه او چو گندنا. سوزنی. ز بس تیغ در دشمنانت شکسته غذای جهان قلیۀ گندناشد. رضی الدین نیشابوری. خوشه ها در موج از باد صبا بر بیابان سبزتر از گندنا. مولوی. زآن زعفران غالیه خو میچکد شکر زآن گندنای لاله فشان میوزد سموم. بدر جاجرمی. روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا. ؟ - سر کیسه به گندنا بستن، آسان خرج کردن و دادن پول: بزرگی بایدت دل در سخا بند سر کیسه به بند گندنا بند. نظامی. سر کیسه به گندنا بستی وز پی هرکه خواست بگشادی. سوزنی. - گندنای کوهی (صحرایی) ، فراسیون. فراشیون. فارسیون. حشیشهالکلب. صوف الارض. سندیان الارض. طیطان. کرویا. کراث الکرم. گیاهی است خودروو بیابانی با برگهای بیضی شکل دندانه دار که دو تا دوتا برابر یکدیگر قرار گرفته و گلهای دستۀ سفید که در طب قدیم به کار میرفته است. (از فرهنگ روستایی ص 1044). - امثال: دنیا کرد گندنا است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 829). سر نه چون گندنا بود که به تیغ چون درودی دگر توانش درود. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 970). شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا. سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1031). لطف لفظت کی شناسد مرد ژاژ و ترهات من ّ و سلوی را چه داند مرد سیرو گندنا. سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1751). گندنا ومشعبد، وجه مناسبت دهان مشعبد و گندنا آنکه بازیگران برگ گندنا در دهان گیرند و آواز جانوران ظاهر سازند. (از شرح مشکلات خاقانی تألیف عبدالوهاب معموری) : بلبل اینک صفیر مدح شنو گندنا سوی حقه بازفرست. خاقانی. خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا. خاقانی. فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا. خاقانی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1713). چون قدر دین ندانی پیشت چه دین چه کفر اندر کف خطیب چه هندی چه گندنا. سراج الدین قمری (دیوان ص 61). ناقد مشک سیر است یا گندناست: بلی ناقد مشک یا دهن مصری به جز سیر یا گندنایی نیایی. خاقانی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1784)
معروف است وآن سبزیی باشد خوردنی. گویند چون خواهند روغن بلسان را بیازمایند گندنا را به آب چرب سازند و بر چراغ دارند، اگر افروخته شود خالص است و الا نه. اگر تخم گندنا را در سرکه ریزند ترشی آن را برطرف کند. (برهان). سبزی معروف و مشهور است، تیغ و شمشیر را به آن نسبت کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی مأکول و از طایفۀ سیر، و به لغت مردم تهران تره و به تازی کراث نامند. (ناظم الاطباء). زَبوده. (برهان). رَکل. کَوار. (برهان). کالوخ. (برهان). کُرّاث. نوعی از تره و گندنا. مَردوس. گندنای شامی. (برهان). قِرط. نوعی از گندنا که کراث المائده نامندش. (منتهی الارب). گندنا، شامی است و نبطی و دشتی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نام علمی آن آلیوم پوروم است. (شلیمر ص 27) : گر در حکایت آید بانگ شتر کند آروغها زند چو خورد ترب و گندنا. لبیبی. چون تیغ که شاخ گندنا برّد تو سنگ بزرگ آسیا برّی. منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 110). کیکیر و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان گندنارنگ است و سرها بِدْرَوَد چون گندنا. قطران. کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا. ناصرخسرو. یا موسی بخواه از خدا که ما را از این بیابان با نباتات که می روید چون گندنا و پیاز و سیر و خیار و عدس بدهد. (قصص الانبیاء ص 123). دست فلک درود سر دشمنان دین از تیغ گندناشبه او چو گندنا. سوزنی. ز بس تیغ در دشمنانت شکسته غذای جهان قلیۀ گندناشد. رضی الدین نیشابوری. خوشه ها در موج از باد صبا بر بیابان سبزتر از گندنا. مولوی. زآن زعفران غالیه خو میچکد شکر زآن گندنای لاله فشان میوزد سموم. بدر جاجرمی. روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا. ؟ - سر کیسه به گندنا بستن، آسان خرج کردن و دادن پول: بزرگی بایدت دل در سخا بند سر کیسه به بند گندنا بند. نظامی. سر کیسه به گندنا بستی وز پی هرکه خواست بگشادی. سوزنی. - گندنای کوهی (صحرایی) ، فراسیون. فراشیون. فارسیون. حشیشهالکلب. صوف الارض. سندیان الارض. طیطان. کرویا. کراث الکرم. گیاهی است خودروو بیابانی با برگهای بیضی شکل دندانه دار که دو تا دوتا برابر یکدیگر قرار گرفته و گلهای دستۀ سفید که در طب قدیم به کار میرفته است. (از فرهنگ روستایی ص 1044). - امثال: دنیا کرد گندنا است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 829). سر نه چون گندنا بود که به تیغ چون درودی دگر توانْش درود. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 970). شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا. سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1031). لطف لفظت کی شناسد مرد ژاژ و ترهات مَن ّ و سلوی را چه داند مرد سیرو گندنا. سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1751). گندنا ومشعبد، وجه مناسبت دهان مشعبد و گندنا آنکه بازیگران برگ گندنا در دهان گیرند و آواز جانوران ظاهر سازند. (از شرح مشکلات خاقانی تألیف عبدالوهاب معموری) : بلبل اینک صفیر مدح شنو گندنا سوی حقه بازفرست. خاقانی. خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا. خاقانی. فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی آلوده دان دهان مشعبد به گندنا. خاقانی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1713). چون قدر دین ندانی پیشت چه دین چه کفر اندر کف خطیب چه هندی چه گندنا. سراج الدین قمری (دیوان ص 61). ناقد مشک سیر است یا گندناست: بلی ناقد مشک یا دُهْن مصری به جز سیر یا گندنایی نیایی. خاقانی (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1784)
فراسیون، گیاهی چندساله با ساقه های سفید پوشیده از کرک، برگ های بیضی شکل، گل های سفید یا بنفش و طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد و برای تقویت قلب و از بین بردن تب و ضدعفونی کردن مجاری تنفس به کار می رود، فراشیون
فَراسیون، گیاهی چندساله با ساقه های سفیدِ پوشیده از کرک، برگ های بیضی شکل، گل های سفید یا بنفش و طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد و برای تقویت قلب و از بین بردن تب و ضدعفونی کردن مجاری تنفس به کار می رود، فَراشیون
مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. (برهان) : گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا. مسعودسعد. ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا. امیرمعزی. آتش سنان نیزۀ چون گردنای اوست دشمن چو مرغ گردان در گرد گردنا. سوزنی. ، کبابی که اول گوشت آن را در آب جوشانند و بعد از آن ادویۀ حاره بر آن پاشند و بر سیخ کشیده کباب کنند و معرب آن کردناج. (برهان). مرغی یا چیز دیگر که آن را بر آتش گردانند تا بریان شود. (صحاح الفرس). مرغی بود که با پر بریان کنند. (فرهنگ اسدی) : دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی. کسائی. ، گوشۀ عود، رباب و امثال آن که تار بر آن بندند و بگردانند تا ساز آهنگ شود. (برهان). گردانک رباب. (آنندراج) : شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. ابوالفرج رونی. حربۀ بهرام بشکسته ز لطفش قبضه گاه بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا. سنایی. در جهان بیغم نبینی دل که ازدست رباب گردن خود بی رسن هرگز نبیند گردنا. شمس فخری. ز شکل گردنای و صورت عود اگر فکرت کند مرد مفکر همان هیات که از امرود و شاخش بخاطر آید آیدشان بخاطر. (از تاج المآثر). ، بادبر هم آمده و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین به چرخ درآید. (برهان). گیلکی گردلو (به همین معنی). (از حاشیۀ برهان چ معین). چوبی مدور چون گوی که یک سرش باریک باشد و اطفال ریسمان در آن پیچند و بر زمین کشند و سر باریک آن بر زمین آید و گردان شود و به عربی دوّامه گویند. (آنندراج) ، آلتی که از چوب سازند و به دست اطفال دهند تا بدان راه رفتن آموزند. (برهان). روروک. و رجوع به گردنای شود، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنای شود، آینۀ زانو. کندۀ زانو، کاسۀ زانو. زانو که به عربی رضفه خوانند. (برهان) : و بر سر زانو که بندگاه ران است یاساق یک پاره استخوان است آن را رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، پیرامون چیزی که خراسانیان گردوا گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) ، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو بدان پیچند و از آن گشایند: الصریف، جرست گردنای بکرۀ چاه. (تاج المصادر بیهقی). بکره بزبان پارسی گردنا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. (برهان) : گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا. مسعودسعد. ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دود مردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا. امیرمعزی. آتش سنان نیزۀ چون گردنای اوست دشمن چو مرغ گردان در گرد گردنا. سوزنی. ، کبابی که اول گوشت آن را در آب جوشانند و بعد از آن ادویۀ حاره بر آن پاشند و بر سیخ کشیده کباب کنند و معرب آن کردناج. (برهان). مرغی یا چیز دیگر که آن را بر آتش گردانند تا بریان شود. (صحاح الفرس). مرغی بود که با پر بریان کنند. (فرهنگ اسدی) : دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی به حاصل مرغ وار او را به آتش گردنا یابی. کسائی. ، گوشۀ عود، رباب و امثال آن که تار بر آن بندند و بگردانند تا ساز آهنگ شود. (برهان). گردانک رباب. (آنندراج) : شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. ابوالفرج رونی. حربۀ بهرام بشکسته ز لطفش قبضه گاه بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا. سنایی. در جهان بیغم نبینی دل که ازدست رباب گردن خود بی رسن هرگز نبیند گردنا. شمس فخری. ز شکل گردنای و صورت عود اگر فکرت کند مرد مفکر همان هیات که از امرود و شاخش بخاطر آید آیدشان بخاطر. (از تاج المآثر). ، بادبر هم آمده و آن چوبی باشد مخروطی که طفلان ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین به چرخ درآید. (برهان). گیلکی گردلو (به همین معنی). (از حاشیۀ برهان چ معین). چوبی مدور چون گوی که یک سرش باریک باشد و اطفال ریسمان در آن پیچند و بر زمین کشند و سر باریک آن بر زمین آید و گردان شود و به عربی دَوّامَه گویند. (آنندراج) ، آلتی که از چوب سازند و به دست اطفال دهند تا بدان راه رفتن آموزند. (برهان). روروک. و رجوع به گردنای شود، گل سرخ. (برهان). و رجوع به گردنای شود، آینۀ زانو. کندۀ زانو، کاسۀ زانو. زانو که به عربی رضفه خوانند. (برهان) : و بر سر زانو که بندگاه ران است یاساق یک پاره استخوان است آن را رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، پیرامون چیزی که خراسانیان گردوا گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) ، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو بدان پیچند و از آن گشایند: الصریف، جرست گردنای بکرۀ چاه. (تاج المصادر بیهقی). بکره بزبان پارسی گردنا باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مرکّب از: گند (گندیدن، + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را گویند که گندیده باشد و از آن بوی ناخوش آید. گندای. (برهان)، گندیده و بدبوی. (انجمن آرا) (آنندراج)، عفن. متعفن. منتن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خویش دارد چیست و حمال وی است. (کیمیای سعادت)، گندا و تیز همچو پیاز و ترش چو دوغ چون سیر گرم و خشک و چو جغرات سرد و تر. پوربهای جامی (از جهانگیری و شعوری ج 2 ص 292)، و رجوع به گندای شود. - تخم مرغ گندا، خایۀ تباه و فاسد. - گندادهن، ابخر. (تاج المصادر بیهقی)، کسی که دهنش بوی بدهد. - گندا شدن، گنده شدن. بدبو شدن. گندیدن. انتان. (تاج المصادر)، الخزانه. التمه. (المصادر زوزنی)، - گندا شدن تخم (بیضه) ، فاسد شدن آن. - امثال: طعام هرچند لذیذتر گنداتر. هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر و رسواتر. (کیمیای سعادت)
مُرَکَّب اَز: گند (گندیدن، + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را گویند که گندیده باشد و از آن بوی ناخوش آید. گندای. (برهان)، گندیده و بدبوی. (انجمن آرا) (آنندراج)، عَفِن. متعفن. مُنتِن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خویش دارد چیست و حمال وی است. (کیمیای سعادت)، گندا و تیز همچو پیاز و ترش چو دوغ چون سیر گرم و خشک و چو جغرات سرد و تر. پوربهای جامی (از جهانگیری و شعوری ج 2 ص 292)، و رجوع به گندای شود. - تخم مرغ گندا، خایۀ تباه و فاسد. - گندادهن، ابخر. (تاج المصادر بیهقی)، کسی که دهنش بوی بدهد. - گندا شدن، گنده شدن. بدبو شدن. گندیدن. انتان. (تاج المصادر)، الخزانه. التَمَه. (المصادر زوزنی)، - گندا شدن تخم (بیضه) ، فاسد شدن آن. - امثال: طعام هرچند لذیذتر گنداتر. هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر و رسواتر. (کیمیای سعادت)
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان گردی تدویر، کاسه زانو رضفه: در سر زانو که بندگاه ران است یا ساق یک پاره استخوان است آنرا رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند، پیرامون گرداگرد
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان گردی تدویر، کاسه زانو رضفه: در سر زانو که بندگاه ران است یا ساق یک پاره استخوان است آنرا رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند، پیرامون گرداگرد