مرکّب از: گند (گندیدن، + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چیزی را گویند که گندیده باشد و از آن بوی ناخوش آید. گندای. (برهان)، گندیده و بدبوی. (انجمن آرا) (آنندراج)، عفن. متعفن. منتن: و گنداتر و رسواتر از آن چیزی که وی همیشه در باطن خویش دارد چیست و حمال وی است. (کیمیای سعادت)، گندا و تیز همچو پیاز و ترش چو دوغ چون سیر گرم و خشک و چو جغرات سرد و تر. پوربهای جامی (از جهانگیری و شعوری ج 2 ص 292)، و رجوع به گندای شود. - تخم مرغ گندا، خایۀ تباه و فاسد. - گندادهن، ابخر. (تاج المصادر بیهقی)، کسی که دهنش بوی بدهد. - گندا شدن، گنده شدن. بدبو شدن. گندیدن. انتان. (تاج المصادر)، الخزانه. التمه. (المصادر زوزنی)، - گندا شدن تخم (بیضه) ، فاسد شدن آن. - امثال: طعام هرچند لذیذتر گنداتر. هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر و رسواتر. (کیمیای سعادت)