یکی از ایالات ایران در زمان کورش. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 375). این ناحیه در زمان داریوش جزء ایالت هفتم بوده است. (ایضاً ج 2 ص 1473). گندار رابعضی با صفحه ای در شمال و شرقی کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی. (ایضاً ج 2 ص 1453)
یکی از ایالات ایران در زمان کورش. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 1 ص 375). این ناحیه در زمان داریوش جزء ایالت هفتم بوده است. (ایضاً ج 2 ص 1473). گندار رابعضی با صفحه ای در شمال و شرقی کابل تطبیق کرده اند و برخی با کابل و پیشاور کنونی. (ایضاً ج 2 ص 1453)
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
گمان، خیال، تصور، برای مثال مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارع پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
گمان، خیال، تصور، برای مِثال مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عُجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مِثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است: کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدولۀ دیلمی (387-420 هجری قمری) بوده ودر سال 401 درگذشته است. رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده: مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی. و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید: خور رنگین و ماهک سروبالا ابا لای توام بر سرو بالا کی اج دیمت نمو بکنج نافش ببالایت نمو سرو ایچ بالا سهای بشن و بالای تو داره دل پردرد و میشم خیره بالا ونفشه فرشقاقت بنده فربند هلاله فرد هارت لایه ورلا به آن بربندت اسرم بوشانید بلا فرلاتیه لایم پراج لا مرا خانه کیش دوشارر در دل ترا فرسیم زاره عنبر آلا همان دو غالیه در سیمت آلو مراسی زعفران فرزرت آلا بیار دیم من کن دیم تو دست بمهرآج دل بهل جنگ وولالا بدامان عنبرین بخط مشکین بدسته نرگسی بچشم شهلا بنش تو کنه شمشاد نازش بچشم تو کنه جادو تولا تولا بتو کردش این دل ریش چرا داری بتیمارش تو ولا فراسرم گر کنند ورزیگران کشت ز می نبهلند کامی بکالا نخته چشمکان فامانک و پروین همه شف می برم تا روج ویلا ار از من که دانستی بگیهان گرم دو شارنه کردی بدولا چنین کت مارکی من رفتمی راست اگر بنه شه ای دینم بجولا چو سویۀ بوسین راز من ایکون فر آورده سها بسهرش الا مرا بیننده فرخان واک مدار که پر کردش سها مولی بمولا سهای فادلم هم خواب و خورده بروش خواف چشمانم دکرلا منی کم هم نشین دزومینه دوشار که چشمش بمنه گوشش بکالا مرا کت دوست کج من طبع بر وجینم دو رویه لولوی لالا گتم ببوسکیجی هم کنی منع گتش من بکنم ایکون تو می لا منم چون کشتی و موج و غرقاب تبه لنگر شیه صبرم سجلا دجلای سخن چشم قوافی یکی دهم دگر ضد نعم لا دلا کردیش حسنت لا ملف نی تمامه بالف بکن تو مبرا گنه هر کس نباشد در و یاقوت دشهرش نهلند فاروز و دیغا دیغاکت هلاله سر بسر کوه دوشی کته بنفشه سر بسر پا بگرزن گرد نرگس جام زرین دو گل دیمه نمو اج مهد مینا هناخوه جنده واپوشی که ابیون بیرزه به حریر و وید بویا ونفشه فاشقاق اروج هم تست عقیق سرخه فاشیر وجه همتا این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده: مشکین کلکی سروین بالائی وا دو چشم شهلا و چه شهلائی. و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست: دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد. و نیز این بیت همانجا بنام اوست: نایا خو نکوئی که منی را بولم و اتو دوا اواج یاسه. این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است: ای همه فرو تابید زمانه ولایت بتواج هروی مصفا سنانش در دل دشمن نشینه دی دل و کیان را در ننه پا. این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست: لحن اورامن و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. درباره نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید: در نهان خانه طبعم بتماشا بنگر تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری. و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است. (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده. به زبان عربی و فارسی و لهجۀ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست: از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست روزی که قضا باشد کوشش نکند سود روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست - انتهی. و نیز رجوع به بندار شود
در کتاب احوال و اشعاررودکی تألیف سعید نفیسی آمده است: کمال الدین ابوالفتح پنداربن ابونصر خاطری رازی شاعر معروف زبان پهلوی و مداح مجدالدولۀ دیلمی (387-420 هجری قمری) بوده ودر سال 401 درگذشته است. رجوع کنید به مجمعالفصحاء ج 1 ص 171. گذشته از هفده بیتی که در آنجا بنام پندار آمده است این ابیات نیز از او در سفینه ها ثبت شده: مرا گویند زن کن زانکه اندر دل هلاک آئی عروسک پر جهیزک پر ز جامه طمطراک آئی نخواهی زن نخواهی زن که نه مه بگذرد حالی رید برریش تو گرچه زمان دیک و داک آئی. و این قصیده که در کتاب مونس الاحرار بنام او آمده تحریف بسیار در آن راه یافته و درست مفهوم نیست ولی در این مورد ثبت کردم که شاید بعد تصحیح کرده آید: خور رنگین و ماهک سروبالا ابا لای توام بر سرو بالا کی اج دیمت نمو بکنج نافش ببالایت نمو سرو ایچ بالا سهای بشن و بالای تو داره دل پردرد و میشم خیره بالا ونفشه فرشقاقت بنده فربند هلاله فرد هارت لایه ورلا به آن بربندت اسرم بوشانید بلا فرلاتیه لایم پراج لا مرا خانه کیش دوشارر در دل ترا فرسیم زاره عنبر آلا همان دو غالیه در سیمت آلو مراسی زعفران فرزرت آلا بیار دیم من کن دیم تو دست بمهرآج دل بهل جنگ وولالا بدامان عنبرین بخط مشکین بدسته نرگسی بچشم شهلا بنش تو کنه شمشاد نازش بچشم تو کنه جادو تولا تولا بتو کردش این دل ریش چرا داری بتیمارش تو ولا فراسرم گر کنند ورزیگران کشت ز می نبهلند کامی بکالا نخته چشمکان فامانک و پروین همه شف می برم تا روج ویلا ار از من که دانستی بگیهان گرم دو شارنه کردی بدولا چنین کت مارکی من رفتمی راست اگر بنه شه ای دینم بجولا چو سویۀ بوسین راز من ایکون فر آورده سها بسهرش الا مرا بیننده فرخان واک مدار که پر کردش سها مولی بمولا سهای فادلم هم خواب و خورده بروش خواف چشمانم دکرلا منی کم هم نشین دزومینه دوشار که چشمش بمنه گوشش بکالا مرا کت دوست کج من طبع بر وجینم دو رویه لولوی لالا گتم ببوسکیجی هم کنی منع گتش من بکنم ایکون تو می لا منم چون کشتی و موج و غرقاب تبه لنگر شیه صبرم سجلا دجلای سخن چشم قوافی یکی دهم دگر ضد نعم لا دلا کردیش حسنت لا ملف نی تمامه بالف بکن تو مبرا گنه هر کس نباشد در و یاقوت دشهرش نهلند فاروز و دیغا دیغاکت هلاله سر بسر کوه دوشی کته بنفشه سر بسر پا بگرزن گرد نرگس جام زرین دو گل دیمه نمو اج مهد مینا هناخوه جنده واپوشی که ابیون بیرزه به حریر و وید بویا ونفشه فاشقاق اروج هم تست عقیق سرخه فاشیر وجه همتا این پهلوی نیزبنام او در کتاب المعجم آمده: مشکین کلکی سروین بالائی وا دو چشم شهلا و چه شهلائی. و هم این بیت در آن کتاب بنام اوست: دیم من و دیم دوست آن اشایه این اج درد چونان گل دو دیمه نیم سرخ ونیم زرد. و نیز این بیت همانجا بنام اوست: نایا خو نکوئی که منی را بولم و اتو دوا اواج یاسه. این دو بیت در همان کتاب بنام او آمده است: ای همه فرو تابید زمانه ولایت بتواج هروی مصفا سنانش در دل دشمن نشینه دی دل و کیان را در ننه پا. این بیت نیز در فرهنگ جهانگیری بنام اوست: لحن اورامن و بیت پهلوی زخمۀ رود و سماع خسروی. درباره نام او نیز اشکالی هست و آن این است که در بیشتر کتابها بندار نوشته اند و در چند جا پندار آمده ولی ظهیر فاریابی جائی در مفاخرت می گوید: در نهان خانه طبعم بتماشا بنگر تا ز هر زاویه ای عرضه دهم پنداری. و پیداست که در این شعر اشارت به او کرده و کلمه پندار را به هر دو معنی آورده یعنی معنی حقیقی از پنداشتن بمعنی وهم و گمان و هم اشاره بنام این شاعر کرده و از این جا پیداست که نام او پندار بوده است و اگر در کتابها بندار نوشته اند به املای قدیمی و به رسم الخط سابق بوده که پ را هم یک نقطه میگذاشته اند. مؤلف کشف الظنون کتابی بنام منتخب الفرس در لغت فارسی به او نسبت داده است. (کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 3 صص 1140-1143). در قاموس الاعلام ترکی آمده است: کمال الدین رازی یکی از شعرای ایران و از اهل ری بود. در اوائل قرن پنجم هجری میزیست و به مجدالدوله پسر فخرالدوله دیلمی انتساب داشت اسماعیل بن عباد وی را تربیت کرد خواجه ظهیر فاریابی او را ستوده. به زبان عربی و فارسی و لهجۀ دیلمی اشعار سروده است این رباعی از اوست: از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست روزی که قضا باشد و روزی که قضا نیست روزی که قضا باشد کوشش نکند سود روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست - انتهی. و نیز رجوع به بندار شود
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران که در 30 هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین و در دامنۀ کوه واقع است. هوایش سردسیری است و 1125 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه برغان. محصولش غلات، بنشن، چغندر قند، میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راهش از طریق کردان و بانوصحرا ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران که در 30 هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به قزوین و در دامنۀ کوه واقع است. هوایش سردسیری است و 1125 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه برغان. محصولش غلات، بنشن، چغندر قند، میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راهش از طریق کردان و بانوصحرا ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
ابن حسین بن محمد بن مهلب شیرازی از مشاهیر متصوفۀ قرن چهارم، وی خادم شیخ ابوالحسین اشعری مشهور، مؤسس مذهب اشاعره بوده است و با شیخ کبیر نیز معاصر بوده است و مابین ایشان در بعضی مسائل مفاوضات و معارضاتی روی داده است. ابن عساکر در متن کذب المفتری روایت کند که پدر بندار او را از بهر تجارت به بغداد فرستاد و وی قریب چهل هزار دینار مال التجاره همراه داشت. گذار او در آن شهر به مجلس شبلی افتاد و کلام او در وی تأثیر کرد. شبلی او را امر نمود تا از اموال خود بیرون آید، بندار شش بدره زر به نزد شبلی برد. شبلی در آینه ای که پیوسته در آن نظر کردی، نگریست و گفت آینه گوید که هنوز چیزی باقی است و... تا آنکه بالاخره بندار را از آن همه اموال هیچ نماند و همه را در راه خدا ایثار نمود. آن بار چون به نزد شبلی رفت شبلی در آینه نظر کرده گفت آینه گوید که بیش هیچ باقی نمانده. بندار گفت آینه راست میگوید و ملازمت شبلی اختیار نمود. بندار در ارجان سکنی داشت و هم در آن شهر در سال 353 هجری قمری وفات یافت و همان جا مدفون شد. (از حاشیۀ شدالازار ص 225)
سرگذشت و افسانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسانه. (فرهنگ میر عضدالدوله انجو از غیاث اللغات). سرگذشت و افسانه و داستان و قصه و حکایت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : تلخ می آید ترا گفتار من خواب می آرد ترا اندار من. ؟
سرگذشت و افسانه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسانه. (فرهنگ میر عضدالدوله انجو از غیاث اللغات). سرگذشت و افسانه و داستان و قصه و حکایت. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : تلخ می آید ترا گفتار من خواب می آرد ترا اندار من. ؟
برآوردن. اخراج. برآوردن از مال خود، اندر عنه من ماله کذا، برآورد آنقدر از مال خود، خاصیت چیزی را بچیز دیگر دادن: میدهد از سادگی اندام آتش را بچوب آنکه می خواهد بچوب گل کند عاقل مرا. (از آنندراج)
برآوردن. اخراج. برآوردن از مال خود، اندر عنه من ماله کذا، برآورد آنقدر از مال خود، خاصیت چیزی را بچیز دیگر دادن: میدهد از سادگی اندام آتش را بچوب آنکه می خواهد بچوب گل کند عاقل مرا. (از آنندراج)
پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 قبل از میلاد). مجموعۀ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازۀ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست
پیندار. بزرگترین شاعر غزل سرای یونان متولد در سی نوسفال (441-521 قبل از میلاد). مجموعۀ اشعار وی بنام اپی نی سیا در ستایش پهلوانان فاتح مصارعات و مسابقات یونانی است. تهور در افکار و استعارات و حسن تألیف و برجستگی و علو انشاء و کثرت تشبیهات از صفات ممتازۀ غزلیات اوست معذلک اشعار وی گاهی از ابهام و اطناب خالی نیست
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
سفرۀ چرمین و پیش انداز یعنی پارچه ای که در سر سفره و میز به روی زانوها گسترند تا چیزی از خوردنی به روی دامن و بر زمین نریزد. (ناظم الاطباء: کندوره). کندوره. رجوع به همین کلمه و رجوع به گندوره و گندوری و گندوله شود، میز بزرگ و خوان کلان. (ناظم الاطباء: کندوره)
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
پارسی تازی شده بندار ریشه دار، کیسه دار خانه دار صاحب تجمل و مکنت مایه دار، مالک صاحب ملک (بیشتر در خراسان)، کسی که خراج جنسی را بطور عمده میخرد، کسی که پیشه اش مالداری و باغداری و فروش محصول باغ و باغتره است، دارو فروش دوافروش، اسب فروش، آنکه چیزی را نگاه دارد تا بقیمت گرانتر بفروشدگرانفروش، تاجر معدن، متصدی چاپارخانه صاحب برید، سردار قشون سالار، گمرکچی، موکل اخذ مالیات از بارها و بنه ها، ذخیره، انبار، ثابت مقرر، جامد سخت، اصلی اصیل، باهوش دانا
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام