گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مِثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
خزینۀ سیم و زر، پول های طلا و نقره یا جواهر که در جایی پنهان کرده باشند گنج باد: گنجی که بی رنج و زحمت به دست آید، گنج بادآورده گنج بادآورد: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو باد از گنج بادآورد راندی / ز هر بادی لبش گنجی فشاندی (نظامی۱۴ - ۱۷۹) گنج باد آورده: گنجی که بی رنج و زحمت به دست آید، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد گنج روان: گنجی از مسکوک رایج، گنجی از زر و سیم خالص، گنج قارون که به زمین فرو رفت و گفته اند که پیوسته در زیر زمین روان است، برای مثال وعدۀ اهل کرم گنج روان / وعدۀ نااهل شد رنج روان (مولوی - ۴۲) گنج سوخته: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال ز گنج سوخته چون ساختی راه / ز گرمی سوختی صد گنج را آه (نظامی۱۴ - ۱۷۹) گنج شادآور: از گنج های خسرو پرویز، گنج شادورد گنج شادآورد: از گنج های خسرو پرویز، گنج شادورد گنج شادورد: از گنج های خسرو پرویز، برای مثال دگر آنکه بد شادورد بزرگ / بگویند رامشگران سترگ (فردوسی - ۸/۲۹۶) گنج گاو: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو گنج گاو را کردی نواسنج / برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
خزینۀ سیم و زر، پول های طلا و نقره یا جواهر که در جایی پنهان کرده باشند گَنج باد: گنجی که بی رنج و زحمت به دست آید، گنج بادآورده گَنج بادآورد: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو باد از گنج بادآورد راندی / ز هر بادی لبش گنجی فشاندی (نظامی۱۴ - ۱۷۹) گَنج باد آورده: گنجی که بی رنج و زحمت به دست آید، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد گَنج روان: گنجی از مسکوک رایج، گنجی از زر و سیم خالص، گنج قارون که به زمین فرو رفت و گفته اند که پیوسته در زیر زمین روان است، برای مِثال وعدۀ اهل کرم گنج روان / وعدۀ نااهل شد رنج روان (مولوی - ۴۲) گَنج سوخته: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال ز گنج سوخته چون ساختی راه / ز گرمی سوختی صد گنج را آه (نظامی۱۴ - ۱۷۹) گَنج شادآور: از گنج های خسرو پرویز، گنج شادورد گَنج شادآورد: از گنج های خسرو پرویز، گنج شادورد گَنج شادورد: از گنج های خسرو پرویز، برای مِثال دگر آنکه بُد شادورد بزرگ / بگویند رامشگران سترگ (فردوسی - ۸/۲۹۶) گَنجِ گاو: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو گنج گاو را کردی نواسنج / برافشاندی زمین هم گاو و هم گنج (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
پهلوی گنج، ارمنی گنج، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند. (برهان). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی). رکاز. دفینه. کنز. مفتح. (منتهی الارب) : در گنجهای کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد. فردوسی. ز بس کش به خاک اندرون گنج بود از او خاک پیخسته را رنج بود. عنصری. چو گنج و دفینت به فرزند ماندی به فرزند ماند آن و این محمد. ناصرخسرو. دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن. سنایی. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنایی. ، خزینۀ زر و سیم است و کنز معرب آن است. (آنندراج). پوته.پوتک. تویک. تونک. توبک: گمان برد کش گنج بر استران بود به چو بر پشت کلته خران. ابوشکور. ار خوری از خورده بگماردت رنج ور دهی مینو فرازآردت گنج. رودکی. بفرمود کآن کودکان راچهار ز گنجی درم داد باید هزار. فردوسی. در گنج بگشاد و چندی درم که دیدی بر او بر ز هرمز رقم. فردوسی. همان گنج دینار و زر و گهر همان افسر و طوق و گرز و کمر. فردوسی. دو لشکر ببد هر دو آراسته پر از کینه سر، گنج پر خواسته. فردوسی. تن از گنج دینار مفکن به رنج ز نیکی و نام نکو ساز گنج. اسدی. به از گنج دانش به گیتی کجاست کرا گنج دانش بود پادشاست. اسدی. که بردن توان گنج زر ارچه بس ز کس گنج نیکی نبرده ست کس. اسدی. مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز. سوزنی. ، مال کثیر. (غیاث اللغات). سیم و زر. خواسته: همه گنج و آن خواسته پیش برد یکایک به گنجور او [خسروپرویز] برشمرد. فردوسی. بده هرچه باید ز گنج و درم ز اسب و پرستنده از بیش و کم. فردوسی. به بزم اندرون گنج بپراکند چو رزم آیدش شیر و پیل افکند. فردوسی. یکایک بگوید ندارد به رنج نخواهد بر این پاسخ از شاه گنج. فردوسی. بزرگان گنج و سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین نز پی تخت و حشم نزپی گنج و درم. منوچهری. گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشااز چه دهد گنج به لشکر برخیر. سوزنی (دیوان ص 43). - شهر گنج، شهرهایی بوده دارای حصارهای محکم که پادشاهان گنجهای خود را آنجا می گذاشتند و مستحفظین بر آنها می گماشتند. رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل گنج شود. - گنج قارون. رجوع به مدخل گنج قارون شود. - گنج قارون زیر سرداشتن، مال زیاد در اختیار داشتن. - امثال: بر سر گنج مار است گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند. اسدی. این است که گنج نیست بی مار هر جا که رطب بود، بود خار. سنائی. گنج بی مار و گل بی خار نیست شادی بی غم در این بازار نیست. مولوی. گنج آزادگی و کنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را. سعدی. در خاک چه تأثیر بود گنج دفین را. رنج کشی تا به گنج رسی. (جامع التمثیل). گنج ازبرای بخش کردن است، نه از بهر آکندن. گنج بی رنج ندیده ست کسی گل بی خار نچیده ست کسی. جامی. گنج در خراب است یا گنج در ویرانه است: جای گنج است موضع ویران سگ بود سگ به جای آبادان. سنائی. دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن. سنائی. که عمارت سرای رنج بود در خرابی مقام گنج بود. سنائی. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنائی. گنج پر زر ز ملک آباد است. سنائی. گنج رنج تو در دل من به که بود جای گنج ویرانی. ؟ گنج کسی برد که باکس نگفت. خواجو. گهر دانش و مرد داناست گنج. اسدی. مثل گنج در ویرانه. ، انبار. مخزن: همان گنجهای سلیح و نبرد بیاورد گنجور در باز کرد. فردوسی. در گنج کوپال و برگستوان همان تیغ و تیر و کمان گوان. فردوسی. به گنجی که بد جامۀ نابرید فرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی. همانگه زره خواست از گنج شاه دو شمشیر هندی و رومی کلاه. فردوسی. سراسر گنجهای شاه برداشت از آن یک دشنه در گنجش نه بگذاشت. (ویس و رامین). ، مجازاً مقصود. غریر. مطلوب. محبوب: پیاده [گیو] بدو [کیخسرو] تیز بنهاد روی چو تنگ اندرآمد به نزدیک اوی گره سست شد بر در رنج اوی پدید آمد آن نامور گنج اوی. فردوسی. مراد این است که کیخسرو را که می جست یافت. (یادداشت مؤلف)، تجارتخانه، صندوق. تبنگو. (از ناظم الاطباء)، جداجدا و پاره پاره و بهره بهره و به تفاریق اندک اندک، {{صفت}} خر دم بریده. (اوبهی). و رجوع به گنجه و کنجه شود، {{پسوند}} مزید مقدم امکنه آید: گنجرود. گنجرستاق. گنجکان..، {{پسوند مکانی، مزید مؤخّر امکنه}} پسوند مکانی مانند: اورگنج. گرگنج. ریگنج
پهلوی گنج، ارمنی گنج، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند. (برهان). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی). رِکاز. دَفینَه. کَنز. مَفتَح. (منتهی الارب) : در گنجهای کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد. فردوسی. ز بس کش به خاک اندرون گنج بود از او خاک پیخسته را رنج بود. عنصری. چو گنج و دفینت به فرزند ماندی به فرزند ماند آن و این محمد. ناصرخسرو. دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن. سنایی. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنایی. ، خزینۀ زر و سیم است و کنز معرب آن است. (آنندراج). پوته.پوتک. تویک. تونک. توبک: گمان برد کش گنج بر استران بود به چو بر پشت کلته خران. ابوشکور. ار خوری از خورده بگماردت رنج ور دهی مینو فرازآردت گنج. رودکی. بفرمود کآن کودکان راچهار ز گنجی درم داد باید هزار. فردوسی. در گنج بگشاد و چندی درم که دیدی بر او بر ز هرمز رقم. فردوسی. همان گنج دینار و زر و گهر همان افسر و طوق و گرز و کمر. فردوسی. دو لشکر ببد هر دو آراسته پر از کینه سر، گنج پر خواسته. فردوسی. تن از گنج دینار مفکن به رنج ز نیکی و نام نکو ساز گنج. اسدی. به از گنج دانش به گیتی کجاست کرا گنج دانش بود پادشاست. اسدی. که بردن توان گنج زر ارچه بس ز کس گنج نیکی نبرده ست کس. اسدی. مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز. سوزنی. ، مال کثیر. (غیاث اللغات). سیم و زر. خواسته: همه گنج و آن خواسته پیش برد یکایک به گنجور او [خسروپرویز] برشمرد. فردوسی. بده هرچه باید ز گنج و درم ز اسب و پرستنده از بیش و کم. فردوسی. به بزم اندرون گنج بپراکند چو رزم آیدش شیر و پیل افکند. فردوسی. یکایک بگوید ندارد به رنج نخواهد بر این پاسخ از شاه گنج. فردوسی. بزرگان گنج و سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین نز پی تخت و حشم نزپی گنج و درم. منوچهری. گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشااز چه دهد گنج به لشکر برخیر. سوزنی (دیوان ص 43). - شهر گنج، شهرهایی بوده دارای حصارهای محکم که پادشاهان گنجهای خود را آنجا می گذاشتند و مستحفظین بر آنها می گماشتند. رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل گنج شود. - گنج قارون. رجوع به مدخل گنج قارون شود. - گنج قارون زیر سرداشتن، مال زیاد در اختیار داشتن. - امثال: بر سر گنج مار است گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند. اسدی. این است که گنج نیست بی مار هر جا که رطب بود، بود خار. سنائی. گنج بی مار و گل بی خار نیست شادی بی غم در این بازار نیست. مولوی. گنج آزادگی و کنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را. سعدی. در خاک چه تأثیر بود گنج دفین را. رنج کشی تا به گنج رسی. (جامع التمثیل). گنج ازبرای بخش کردن است، نه از بهر آکندن. گنج بی رنج ندیده ست کسی گل بی خار نچیده ست کسی. جامی. گنج در خراب است یا گنج در ویرانه است: جای گنج است موضع ویران سگ بود سگ به جای آبادان. سنائی. دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن. سنائی. که عمارت سرای رنج بود در خرابی مقام گنج بود. سنائی. مرد را در لباس خلقان جوی گنج در جایهای ویران جوی. سنائی. گنج پر زر ز ملک آباد است. سنائی. گنج رنج تو در دل من به که بود جای گنج ویرانی. ؟ گنج کسی برد که باکس نگفت. خواجو. گهر دانش و مرد داناست گنج. اسدی. مثل گنج در ویرانه. ، انبار. مخزن: همان گنجهای سلیح و نبرد بیاورد گنجور در باز کرد. فردوسی. در گنج کوپال و برگستوان همان تیغ و تیر و کمان گوان. فردوسی. به گنجی که بد جامۀ نابرید فرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی. همانگه زره خواست از گنج شاه دو شمشیر هندی و رومی کلاه. فردوسی. سراسر گنجهای شاه برداشت از آن یک دشنه در گنجش نه بگذاشت. (ویس و رامین). ، مجازاً مقصود. غریر. مطلوب. محبوب: پیاده [گیو] بدو [کیخسرو] تیز بنهاد روی چو تنگ اندرآمد به نزدیک اوی گره سست شد بر در رنج اوی پدید آمد آن نامور گنج اوی. فردوسی. مراد این است که کیخسرو را که می جست یافت. (یادداشت مؤلف)، تجارتخانه، صندوق. تبنگو. (از ناظم الاطباء)، جداجدا و پاره پاره و بهره بهره و به تفاریق اندک اندک، {{صِفَت}} خر دم بریده. (اوبهی). و رجوع به گنجه و کنجه شود، {{پَسوَند}} مزید مقدم امکنه آید: گنجرود. گنجرستاق. گنجکان..، {{پَسوَندِ مَکانی، مَزیدِ مُؤَخَّرِ اَمکَنه}} پَسوَندِ مَکانی مانند: اورگنج. گرگنج. ریگنج
دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 39000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 4000گزی باختر طارم واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 288 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن خرما، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 39000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 4000گزی باختر طارم واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 288 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن خرما، غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یافتن گنج درخواب درجائی خراب صعب تر بود تا جائی آبادان به سبب آن که جای آبادان بیمار زود شفا یابد و درجای خراب بیمار هلاک شود. جابر مغربی اگر درخواب بیند گنج یافت، دلیل است بیمار شود. اگر بیند گنج ناپدید شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین ۱ـ یافتن گنج در خواب، علامت آن است که ناگهان به ثروتی دست خواهید یافت. ۲ـ گم کردن گنج در خواب، علامت آن است که دوستان شما را ترک خواهند کرد. .
یافتن گنج درخواب درجائی خراب صعب تر بود تا جائی آبادان به سبب آن که جای آبادان بیمار زود شفا یابد و درجای خراب بیمار هلاک شود. جابر مغربی اگر درخواب بیند گنج یافت، دلیل است بیمار شود. اگر بیند گنج ناپدید شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین ۱ـ یافتن گنج در خواب، علامت آن است که ناگهان به ثروتی دست خواهید یافت. ۲ـ گم کردن گنج در خواب، علامت آن است که دوستان شما را ترک خواهند کرد. .
گنجک یا شیز اقامتگاه تابستانی خسروپرویز که ظاهراً در نواحی دریاچۀ ارومیه در سر راه مراغه و تبریز در نزدیک لیلان بوده است. نظربه تعریف مفصلی که مسعربن مهلهل کرده در نزدیک آن معدنها و چشمۀ نفتی بوده که آتشکدۀ آذرگشسب بواسطۀ آن روشن بوده است. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 202 و چ 2 ص 315). و رجوع به یشتها ج 2 ص 241 شود. معرب آن جزنق است. رجوع به معجم البلدان شود
گنجک یا شیز اقامتگاه تابستانی خسروپرویز که ظاهراً در نواحی دریاچۀ ارومیه در سر راه مراغه و تبریز در نزدیک لیلان بوده است. نظربه تعریف مفصلی که مسعربن مهلهل کرده در نزدیک آن معدنها و چشمۀ نفتی بوده که آتشکدۀ آذرگشسب بواسطۀ آن روشن بوده است. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 202 و چ 2 ص 315). و رجوع به یشتها ج 2 ص 241 شود. معرب آن جَزنَق است. رجوع به معجم البلدان شود
خزینه ای. دفینه ای. منسوب به گنج. آنچه از گنج باشد. آنچه در گنج باشد: درمهای گنجی بر آن کشت زار بریزند پیش خداوندگار. فردوسی. به درگاه ایوانش بنشاندی درمهای گنجی برافشاندی. فردوسی. سخن سنج و دینار گنجی مسنج که بر دانشی مرد خوار است گنج. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
خزینه ای. دفینه ای. منسوب به گنج. آنچه از گنج باشد. آنچه در گنج باشد: درمهای گنجی بر آن کشت زار بریزند پیش خداوندگار. فردوسی. به درگاه ایوانش بنشاندی درمهای گنجی برافشاندی. فردوسی. سخن سنج و دینار گنجی مسنج که بر دانشی مرد خوار است گنج. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 34هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 13هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به سراسکند واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 102 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 34هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 13هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به سراسکند واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 102 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، نخود و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام شهری است مشهور مابین تبریزو شیروان (اصح شروان است) و گرجستان و مولد شیخ نظامی علیه الرحمه از آنجاست. (برهان). نام شهری است از ولایات اران در اواخر آذربایجان منسوب بدانجا را گنجوی گویند. (انجمن آرا). شهری است (به اران) با کشت وبرز بسیار و آبادان و بانعمت و از وی جامه های پشمین خیزد از هرگونه. (حدود العالم). شهر بزرگی است که قصبۀ بلاد اران است و اهل ادب آن را جنزه می نامند. (ازمعجم البلدان). گنجه از اقلیم پنجم است طولش از جزایر خالدات ’فج’ و عرض از خط استوا ’م لد’ شهر اسلامی است در سنۀ تسع و ثلاثین هجری قمری ساخته شد شهری خوش و مرتفع بود و در این معنی گفته اند بیت: چند شهر است اندر ایران مرتفعتر از همه بهتر و سازنده تر از خوشی ّ آب و هوا گنجۀ پرگنج در ارّان، صفاهان در عراق در خراسان مرو و طوس در روم باشد اقسرا. (نزههالقلوب مقالۀ ثالثه چ لسترنج صص 91-92). ... از قراباغ تا گنجه سی وچهار فرسنگ و از اردبیل شصت ونه فرسنگ و از سلطانیه صدوشش فرسنگ و از گنجه تا شهر شمکور که اکنون خراب است دو فرسنگ. (... ایضاً ص 181). برخی از شهرهای قدیم ایران بمناسبت وفور ثروت و ذخایر به ’گنجه - غزنه’ نامیده شده اند، مانند شهر گنجه در شمال آذربایجان و شهر غزنه (غزنین) در افغانستان. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 203) .... در ایران زمین قدیم اسم گنجک تخصیصی به یک شهر معین آذربایجان نداشته بسا از شهرهای دیگرهم چنین نامیده میشده اند، از آنجمله است گنجه در اران (در قفقاز) و غزنه یا غزنین در زابلستان (در افغانستان) گنجه و غزنه نیز اصلاً گنجک بوده است. گنجک راکه یکی از شهرهای بسیار قدیم ایران و پایتخت آذربایجان محسوب میشده غالباً مورخین و جغرافی نویسان یونان و روم به اسم غزکا یا گنزکا و به اشکال مختلف دیگر ذکر کرده اند. آذربایجان در قدیم دو پایگاه داشته، یکی همین گنجک بوده که معرب آن جزن یا جزنق است... (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 246). این شهر تا سال 1219هجری قمری / 1804 میلادی گنجه نامیده میشد، روسها بعد از اشغال آنرا یلی زاوت پل یا الی زابت پل خواندند و چون بلشویکها بر سر کار آمدند آن را کیروف آباد نامیدند. گنجه یکی از شهرهای آذربایجان شوروی است که مرکز ناحیۀ گنجه است و در کنار رود خانه گنجه چای، شعبه رودکر، در 180 هزارگزی جنوب شرقی تفلیس واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 116هزار تن است که از نژاد تاتار و ارمنی اند. این شهر در قرون 6 و 5 میلادی بنا شده است. از قرن 4 هجری (10 میلادی) تا ابتدای قرن 7 هجری (13 میلادی) یکی از شهرهای مهم آذربایجان و مرکز تجارت و صنعت بود. در سال 481 هجری قمری / 1088 میلادی) به وسیلۀ ترکهای سلجوقی و سپس در سال 633 هجری قمری (1235 میلادی) به دست مغولان فتح و ویران شد. از آغاز قرن هشتم ایرانیان آن را اشغال و سرانجام در سال 1219 روسها آن را فتح کردند. گنجۀ امروز در آذربایجان شوروی مقام دوم را داراست و انواع و اقسام دستگاههای متعدد خیاطی، ندافی، روغن کشی و تهیۀ اغذیه و مشروبات گوناگون در آنجا وجود دارد. آثار بازماندۀ گنجۀ سابق در 5 هزارگزی شمال غربی گنجۀ کنونی قرار گرفته و برجها، باروها، پلها، دیوار ارگ، مسجدجامع، کاروانسرای شاه عباس و آثار دیگری از آن به چشم میخورد. ناحیۀ گنجه در شمال، کوهستانی و شاخه های جنوبی جبال قفقاز از آن عبور میکند و به واسطه درّه های علیای کر و شعباتش یعنی آلزان و یورا مشروب میشود. در قسمت شرقی، گنجه دارای استپهای پرعلف است. و در ضمن نمکزار و با آب و هوای خشک میباشد. معادن: گنجه دارای معادن آهن و سنگ طلا است. کشاورزی: کشاورزی در گنجه بسیار پیشرفت کرده است و محصول آن غلات و کار کشاورزان دامپروری است. تاک در اغلب نقاط مخصوصاً در حوالی گنجه کاشته میشود و محصول قابل ملاحظه ای میدهد. کشت و پرورش توت و کرم ابریشم گنجه نیز قابل ذکر است: ز گنجه چون به سعادت نهاد روی به راه فلک سپرد بدو گنج و ملک وافسر و گاه. معروفی بلخی. نظّاره به پیش در کشیده صف چون کافر روم بر در گنجه. منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 181). گویند که سلطان مهین بر در گنجه ست در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد. خاقانی. گاه از سگ گنجه ام به فریاد گاه از خر آوه جفت افغان. خاقانی. رنج دلم را سبب، گردش ایام نیست فعل سگ گنجه ست قدح خر روستا. خاقانی. ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست. نظامی. رکاب از شهربند گنجه بگشای عنان شیرداری پنجه بگشای. نظامی. چو درگرچه در بحر گنجه گمم ولی از قهستان شهر قمم. (منسوب به نظامی). آن مادر شوم چون زاد ترا (کذا) از گنجه به ابخاز فرستاد ترا. مجد همگر. یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک سرپنجه بود. سعدی (بوستان). از گنجه چو گنج آن گهرریز در هند چو طوطی این شکرریز. جامی قصبه این ناحیه (ناحیه تل خسروی از کوه گیلویه فارس) را گنجه گویند به مسافت بیست وچهار فرسخ از بهبهان دور افتاده است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 266)
نام شهری است مشهور مابین تبریزو شیروان (اصح شروان است) و گرجستان و مولد شیخ نظامی علیه الرحمه از آنجاست. (برهان). نام شهری است از ولایات اران در اواخر آذربایجان منسوب بدانجا را گنجوی گویند. (انجمن آرا). شهری است (به اران) با کشت وبرز بسیار و آبادان و بانعمت و از وی جامه های پشمین خیزد از هرگونه. (حدود العالم). شهر بزرگی است که قصبۀ بلاد اران است و اهل ادب آن را جنزه می نامند. (ازمعجم البلدان). گنجه از اقلیم پنجم است طولش از جزایر خالدات ’فج’ و عرض از خط استوا ’م لد’ شهر اسلامی است در سنۀ تسع و ثلاثین هجری قمری ساخته شد شهری خوش و مرتفع بود و در این معنی گفته اند بیت: چند شهر است اندر ایران مرتفعتر از همه بهتر و سازنده تر از خوشی ّ آب و هوا گنجۀ پرگنج در ارّان، صفاهان در عراق در خراسان مرو و طوس در روم باشد اقسرا. (نزههالقلوب مقالۀ ثالثه چ لسترنج صص 91-92). ... از قراباغ تا گنجه سی وچهار فرسنگ و از اردبیل شصت ونه فرسنگ و از سلطانیه صدوشش فرسنگ و از گنجه تا شهر شمکور که اکنون خراب است دو فرسنگ. (... ایضاً ص 181). برخی از شهرهای قدیم ایران بمناسبت وفور ثروت و ذخایر به ’گنجه - غزنه’ نامیده شده اند، مانند شهر گنجه در شمال آذربایجان و شهر غزنه (غزنین) در افغانستان. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 203) .... در ایران زمین قدیم اسم گنجک تخصیصی به یک شهر معین آذربایجان نداشته بسا از شهرهای دیگرهم چنین نامیده میشده اند، از آنجمله است گنجه در اران (در قفقاز) و غزنه یا غزنین در زابلستان (در افغانستان) گنجه و غزنه نیز اصلاً گنجک بوده است. گنجک راکه یکی از شهرهای بسیار قدیم ایران و پایتخت آذربایجان محسوب میشده غالباً مورخین و جغرافی نویسان یونان و روم به اسم غزکا یا گنزکا و به اشکال مختلف دیگر ذکر کرده اند. آذربایجان در قدیم دو پایگاه داشته، یکی همین گنجک بوده که معرب آن جزن یا جزنق است... (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 246). این شهر تا سال 1219هجری قمری / 1804 میلادی گنجه نامیده میشد، روسها بعد از اشغال آنرا یلی زاوت پل یا الی زابت پل خواندند و چون بلشویکها بر سر کار آمدند آن را کیروف آباد نامیدند. گنجه یکی از شهرهای آذربایجان شوروی است که مرکز ناحیۀ گنجه است و در کنار رود خانه گنجه چای، شعبه رودکر، در 180 هزارگزی جنوب شرقی تفلیس واقع شده است. سکنۀ آن در حدود 116هزار تن است که از نژاد تاتار و ارمنی اند. این شهر در قرون 6 و 5 میلادی بنا شده است. از قرن 4 هجری (10 میلادی) تا ابتدای قرن 7 هجری (13 میلادی) یکی از شهرهای مهم آذربایجان و مرکز تجارت و صنعت بود. در سال 481 هجری قمری / 1088 میلادی) به وسیلۀ ترکهای سلجوقی و سپس در سال 633 هجری قمری (1235 میلادی) به دست مغولان فتح و ویران شد. از آغاز قرن هشتم ایرانیان آن را اشغال و سرانجام در سال 1219 روسها آن را فتح کردند. گنجۀ امروز در آذربایجان شوروی مقام دوم را داراست و انواع و اقسام دستگاههای متعدد خیاطی، ندافی، روغن کشی و تهیۀ اغذیه و مشروبات گوناگون در آنجا وجود دارد. آثار بازماندۀ گنجۀ سابق در 5 هزارگزی شمال غربی گنجۀ کنونی قرار گرفته و برجها، باروها، پلها، دیوار ارگ، مسجدجامع، کاروانسرای شاه عباس و آثار دیگری از آن به چشم میخورد. ناحیۀ گنجه در شمال، کوهستانی و شاخه های جنوبی جبال قفقاز از آن عبور میکند و به واسطه درّه های علیای کر و شعباتش یعنی آلزان و یورا مشروب میشود. در قسمت شرقی، گنجه دارای استپهای پرعلف است. و در ضمن نمکزار و با آب و هوای خشک میباشد. معادن: گنجه دارای معادن آهن و سنگ طلا است. کشاورزی: کشاورزی در گنجه بسیار پیشرفت کرده است و محصول آن غلات و کار کشاورزان دامپروری است. تاک در اغلب نقاط مخصوصاً در حوالی گنجه کاشته میشود و محصول قابل ملاحظه ای میدهد. کشت و پرورش توت و کرم ابریشم گنجه نیز قابل ذکر است: ز گنجه چون به سعادت نهاد روی به راه فلک سپرد بدو گنج و ملک وافسر و گاه. معروفی بلخی. نظّاره به پیش در کشیده صف چون کافر روم بر در گنجه. منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 181). گویند که سلطان مهین بر در گنجه ست در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد. خاقانی. گاه از سگ گنجه ام به فریاد گاه از خر آوه جفت افغان. خاقانی. رنج دلم را سبب، گردش ایام نیست فعل سگ گنجه ست قدح خر روستا. خاقانی. ز گنجه فتح خوزستان که کرده ست ز عمان تا به اصفاهان که خورده ست. نظامی. رکاب از شهربند گنجه بگشای عنان شیرداری پنجه بگشای. نظامی. چو درگرچه در بحر گنجه گمم ولی از قهستان شهر قمم. (منسوب به نظامی). آن مادر شوم چون زاد ترا (کذا) از گنجه به ابخاز فرستاد ترا. مجد همگر. یکی پادشه زاده در گنجه بود که دور از تو ناپاک سرپنجه بود. سعدی (بوستان). از گنجه چو گنج آن گهرریز در هند چو طوطی این شکرریز. جامی قصبه این ناحیه (ناحیه تل خسروی از کوه گیلویه فارس) را گنجه گویند به مسافت بیست وچهار فرسخ از بهبهان دور افتاده است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 266)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن که در 11هزارگزی شمال باختری داران و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ ازنا به اصفهان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 1636 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و قالی بافی است. راه شوسه و دبستان دارد و در حدود 20 باب دکان بدانجاست. تپۀ مخروطی شکلی که در آنجاست بنابه گفته اهالی در زمان قدیم آتشکده بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن که در 11هزارگزی شمال باختری داران و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ ازنا به اصفهان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 1636 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم و قالی بافی است. راه شوسه و دبستان دارد و در حدود 20 باب دکان بدانجاست. تپۀ مخروطی شکلی که در آنجاست بنابه گفته اهالی در زمان قدیم آتشکده بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
در خواب گنجه دیدن یا داشتن آن نشان آن است که با شخصی اعم از زن یا مرد امین و درستکار و قابل اعتماد رو به رو خواهید شد. او کسی است که می توانید به او اعتماد کنید و مالتان را به او بسپارید و آن شخص نیز مال شما را همان طور که گرفته باز می دهد. اگر گنجه را در اتاق خودتان ببینید چنین شخصی به خانه شما راه خواهد یافت و چنانچه در محل کارتان باشد از نظر شغلی به او اعتماد می کنید - منوچهر مطیعی تهرانی
در خواب گنجه دیدن یا داشتن آن نشان آن است که با شخصی اعم از زن یا مرد امین و درستکار و قابل اعتماد رو به رو خواهید شد. او کسی است که می توانید به او اعتماد کنید و مالتان را به او بسپارید و آن شخص نیز مال شما را همان طور که گرفته باز می دهد. اگر گنجه را در اتاق خودتان ببینید چنین شخصی به خانه شما راه خواهد یافت و چنانچه در محل کارتان باشد از نظر شغلی به او اعتماد می کنید - منوچهر مطیعی تهرانی