جدول جو
جدول جو

معنی گمرهی - جستجوی لغت در جدول جو

گمرهی
(گُ رَ)
گمراهی. بی راهی. گم کردگی راه. غی. ضلالت. غوایت:
زده سر ز آیین و دین بهی
رسیده به دل کژی و گمرهی.
فردوسی.
تا زنده ای زی گمرهی
سازنده ای با ناسزا.
ناصرخسرو.
لاجرم ار گمرهی دلیل تو گشته ست
روز و شب از گمرهی به رنج و بلایی.
ناصرخسرو.
شد ز ماهان شریک ناپیدا
ماند ماهان ز گمرهی شیدا.
نظامی.
ای تو در اطباق قدرت منتهی
منتهی ما در کمی ّ و گمرهی.
مولوی.
آنچنان خوش کس رود در مکرهی
کس چنان رقصان رود در گمرهی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گمرهی
ضلالت، بیراهی
تصویری از گمرهی
تصویر گمرهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ)
ضلالت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گم کردگی راه. غوایت. بی راهی. اغوا. (ناظم الاطباء). تیه. خیسری. خسار. خساره. ضل یا ضل. ضلاله. ضلّه. ضلّه. ضلل. ضلال. عتاهیّه. عتاهه. عیهاق. عماء. عمّیّه یا عمّیّه. عمایه. (منتهی الارب) : و تلافی کند آنچه بهم رسیده است از گمراهی و ادای حق الهی کند در رعیتش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
آنها که به تأیید الهی به ره دین
اندر شب گمراهی اجرام سمااند.
ناصرخسرو.
چه هرکه بر عمیا در راه مجهول رود... هرچند بیشتر رود به گمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه).
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است.
سعدی (بوستان).
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
حافظ.
- امثال:
گمراهی را چه افتخار آید.
عمادی شهریاری (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1323)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
همراهی. همراه بودن. رفیق راه کسی شدن:
سوی رومیه باز با فرّهی
شد و کرد با کاروان همرهی.
اسدی.
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی.
اسدی.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُ رَهْ)
مخفف گمراه. گم کرده راه. سرگشته. آواره. بی راه. ضال. (ناظم الاطباء) :
چنان تافته برگشتم از غمان
چنان گمره برگشتم از نهیب.
عماره.
یکی گمره بخت برگشته ام
ز گم کردن راه سرگشته ام.
فردوسی.
ای گمره خیره چون گرفتی
گمراه تری دلیل و رهبر.
ناصرخسرو.
گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او
سر تیغش همه را بی سر و بی سامان کرد.
امیرمعزی.
با همه خلق جهان گرچه از آن
بیشتر گمره و کمتر برهند.
سنایی.
رجوع به گمراه شود
لغت نامه دهخدا
گم کردگی راه خود مقابل راست راهی، انحراف از طریقه صواب ضلالت غوایت مقابل راست راهی: ... مستعدان قبول دعوت را از غرقاب گمراهی و غوایت بساحل نجات و هدایت آورد
فرهنگ لغت هوشیار
همراهی: قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمره
تصویر گمره
آواره، بیراه، گمراه، گم کرده راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمراهی
تصویر گمراهی
((گُ))
ضلالت، گم کردگی راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمراهی
تصویر گمراهی
ظلمات
فرهنگ واژه فارسی سره
انحراف، بغی، ضلال، ضلالت، غوایت، کج روی
متضاد: اهتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد