مخفف گمراه. گم کرده راه. سرگشته. آواره. بی راه. ضال. (ناظم الاطباء) : چنان تافته برگشتم از غمان چنان گمره برگشتم از نهیب. عماره. یکی گمره بخت برگشته ام ز گم کردن راه سرگشته ام. فردوسی. ای گمره خیره چون گرفتی گمراه تری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. گمرهانی که کشیدند سر از طاعت او سر تیغش همه را بی سر و بی سامان کرد. امیرمعزی. با همه خلق جهان گرچه از آن بیشتر گمره و کمتر برهند. سنایی. رجوع به گمراه شود