جدول جو
جدول جو

معنی گلینکا - جستجوی لغت در جدول جو

گلینکا
(گْلی / گِ)
میشل ایوانویچ (1803- 1857 میلادی). مؤسس مدرسه موسیقی مدرن روس، متولد در نووسپاس کواا. اپرای زندگی تزار از ساخته های او است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلینوش
تصویر گلینوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار شیرویه پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل نسا
تصویر گل نسا
(دخترانه)
گل (فارسی) + نسا (عربی) مرکب از گل + نسا (زنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلینا
تصویر هلینا
(دخترانه)
هلن، روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیکا
تصویر الیکا
(دخترانه)
نام روستایی در مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الینا
تصویر الینا
(دخترانه و پسرانه)
بخشنده، بزرگ، محترم، پرورش دهنده گوسفندان پروار، مرکب از الین عربی به معنی بزرگ یا گوسفند پر دنبه + الف فاعلی فارسی، نام روستایی در نزدیکی رودیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیندا
تصویر لیندا
(دخترانه)
قشنگ، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملیکا
تصویر ملیکا
(دخترانه)
گروهی از گیاهان علفی چند ساله از خانواده گندمیآنکه خودرو هستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملینا
تصویر ملینا
(دخترانه)
نوعی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلناک
تصویر گلناک
گل آلود، پرگل، برای مثال در خلایق روح های پاک هست / روح های تیرۀ گلناک هست (مولوی - ۶۳۸)، تیره
فرهنگ فارسی عمید
(گِ یَ)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران که در هزارگزی باختر شهرک واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 988 تن است. آب آنجا از رود خانه حنجان تأمین میشود. محصول آن غلات، یونجه، سیب زمینی، لوبیای مختصر و میوۀ دیمی بسیار است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس و جاجیم بافی است و در حدود 200 نفر از مردان برای تأمین معاش به تهران و مازندران میروند و برمیگردند. در سال 1326 ازطرف سازمان خدمات اجتماعی، درمانگاهی در این ده ساخته شده که فعلاً یک پزشک و یک پزشکیار و 4 پرستار دارد. در سال 1327 راه مالرو طالقان تسطیح و قابل عبور ماشین گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ گِ دَ)
دهی است از دهستان مرزوقی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 54000گزی شمال باختر لنگه، کنار راه فرعی لنگه به چارک. هوای آن گرم و دارای 55 تن سکنه است. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ / نِ)
آنچه از ظروف و اوانی که از گل پخته یا ناپخته درست کنند: گفت ما مردمانیم پیشۀ ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 250، سورۀ بقره)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نوعی از صدف خرد است که مردم شام آن را طلینس و اهل مصر دلینس میخوانند، نمکسود آن را با نان بعنوان نانخورش میخورند. ابن البیطار ذیل صدف نیزدرباره آن گفتگو کرده است. (از مفردات ابن البیطار). و رجوع به طلیسا شود
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
شهری است در ساحل نیل در مغرب آن در صعید مصر. گویند آنجا طلسمی است که چون تمساح از آنجا بگذرد به پشت برمیگردد. (از مراصد) (از معجم البلدان). شهریست (به مصر) بر کران نیل بر مغرب وی نهاده، آبادان و خرم و با نعمت بسیار، و اندر وی درخت آبنوس است بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(گِ / گُ)
حصار قلعه. (برهان). بازوی دژ یعنی قلعه و بازوی دژ تصحیف خوانی شده است و در لغت کشف اللغات گلشانک به معنی بازوی درآمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ نُشْ)
نام طبیب یونانی که معرب آن جالینوس است. اسم این شخص به یونانی کلدیوس گلینوس بوده است. گذشته از کتب اسلامی در اسکندرنامۀ منثور هم از او داستانهایی آمده است. (از فرهنگ شاهنامه تألیف شفق). و رجوع به جالینوس شود
لغت نامه دهخدا
(گَنُشْ)
یکی از ندمای قباد پرویز. (ولف). مقصود شیرویه است. در تاریخ طبری جلینوس (ص 619) ، و در اخبار الطوال حیلوس آمده است. دینوری مؤلف آن گوید: وی رئیس مستمیته بود و مستمیته گویا ترجمه جان اوسپار (جانسپار) است و بر گروهی از سپاهیان اطلاق میشد که در دلاوری و بی باکی از مرگ نمی هراسیدند، نظیر ’جاودانان’ در عصر هخامنشیان. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن شود. (از حاشیۀ ترجمه تاریخ طبری بلعمی ص 1159). در متن ترجمه بلعمی جالینوس معرب گلینوش آمده. بلعمی گوید: شیرویه، خسروپرویز را هنگامی که به خانه ماه اسفند فرستادو سرهنگی بر وی موکل کرد که نام او جالینوس و مردی مردانه بود. رجوع به متن همان صفحه شود:
نشسته به در بر گلینوش بود
که گفتی زمین زو پر از جوش بود.
(شاهنامه چ بروخیم ص 2912).
گلینوش بر پای جست این زمان
ز دیدار ایشان بشد شادمان.
(شاهنامه چ بروخیم ص 2912).
گلینوش گفت ای جهاندیده مرد
بکام تو باداهمه کارکرد.
(شاهنامه چ بروخیم ص 2912)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری کرمان و 14هزارگزی شمال شوسۀ کرمان به زاهدان، در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 110 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ)
شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیلۀ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود
لغت نامه دهخدا
(گْلی / گِ کُ)
اجسامی که به نام اپوکسی معروفند در نتیجه جذب آب گلی کل تولید می کنند. گلی کلها در شرایط مخصوصی بی آب می شوند و آلدئید، ستن و گاهی اکسید دتیلن تولید کنند. رجوع به روش تهیۀ مواد آلی تألیف صفوی ص 172 صص 394- 397 شود
لغت نامه دهخدا
(گْلی / گِ کُ)
مجسمه ساز مشهور یونان قدیم که مجسمۀ معروف هرکول را ساخته است
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ نِ)
نام پلی بر رود خانه نکا در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 59 و 160 و 166)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیمک
تصویر گلیمک
گلیم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پادهسر پادیخ ساده ترین چند الکلیها است زیرا فقط دارای دو اتم کربن است که هر یکی از آنها دارای یک عامل الکی است. جسمی است شیرین و چون محلولش در آب دیر منجمد میشود دراتومبیل ها بعنوان ضد یخ بکار میرود گلیکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلینکس
تصویر کلینکس
((کِ نِ))
دستمال کاغذی، مأخوذ از نام تجاری دستمال کاغذی
فرهنگ فارسی معین
از توابع چلندر واقع در شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گل نشکفته ی پنبه، غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
جا مکان مقر
فرهنگ گویش مازندرانی
سایه، سایه سار
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی جاودانه
فرهنگ گویش مازندرانی
آروغ، بادگلو
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
قدم، گم ناپیدا
فرهنگ گویش مازندرانی