جدول جو
جدول جو

معنی گلچینی - جستجوی لغت در جدول جو

گلچینی
چیدن گل، عمل گلچین
تصویری از گلچینی
تصویر گلچینی
فرهنگ فارسی عمید
گلچینی
(گُ)
انتخاب. به گزینی. گزیدن نیکوهای چیزی. اجتباء
لغت نامه دهخدا
گلچینی
انتخاب برگزیدن
تصویری از گلچینی
تصویر گلچینی
فرهنگ لغت هوشیار
گلچینی
از توابع اسفیورد شوراب شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلچین
تصویر گلچین
(دخترانه)
باغبان، عاشق گل، گل چیننده، منتخب، برگزیده، کسی که گل می چیند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الچین
تصویر الچین
(پسرانه)
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلچین
تصویر گلچین
کسی که گل می چیند، بهترین چیزی که از میان چند چیز انتخاب شده باشد، برگزیده، انتخاب شده
گلچین کردن: کنایه از برگزیدن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلخنی
تصویر گلخنی
کارگری که در گلخن حمام آتش می افروزد، گلخن تاب، تونتاب، آتش انداز
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
حالت و چگونگی پرچین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است از توابع صفاهان. (برهان) ، گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظفار نزدیک 10 فرسنگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 47000 گزی جنوب خاور فهلیان و 25000 گزی راه شوسۀ کازرون به فهلیان. هوای آن معتدل و دارای 185 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان سرشیوۀ بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 82000گزی شمال خاور دژ شاهپور و 15000گزی شمال تینال. هوای آن سرد و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. در دو محل نزدیک بهم واقع است که به گلچیدر بالا و پائین معروف است. فعلاً گلیچدر بالا خالی از سکنه و مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شخصی که گل می چیند. (برهان) (ناظم الاطباء). گل چیننده:
نیابی کس از خاص و از عام گیتی
که از باغ انعام او نیست گلچین.
سوزنی.
، باغبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام زنی بوده است ولی شعار. گویند خدا را در خواب دیده بوده است. (برهان). نام زنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقعدر 67هزارگزی شمال باختر اردل و متصل به راه گلچین به اردل. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یکی از آهنگ سازان مشهور ایتالیا، وی بسال 1728 میلادی در باری متولد شد و بسال 1800 درگذشت، مدتی در ناپولی (ناپل) و زمانی در رم و چندی در پاریس زیست، وی بیش از 150 اوپرا نگاشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
غاجینه. قصبه ای است، واقع در 45 هزارگزی جنوب پطرزبورک روسیه که 8000 تن نفوس دارد و دارای یک قصر امپراطوری، یک مدرسه باغبانی و یک مدرسه مخصوص به کوران و یک دارالایتام است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
صالح بن عمر بن رسلان، از قاضیان و عالمان حدیث در قرن نهم هجری. رجوع به صالح (ابن عمر....) در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمر بن رسلان بن نصیر بن صالح کنانی عسقلانی مکنی به ابوحفص و مشهور به سراج الدین. از عالمان حدیث در قرن هشتم بود. بسال 724 هجری قمری در بلقینه متولد شد و بسال 769 هجری قمری منصب قضاوت شام را یافت و در 805 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: التدریب، تصحیح المنهاج، محاسن الاصطلاح و سایر تألیفات. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 205) (از التبیان و الضوءاللامع و شذرات الذهب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
منسوب به گرمینه است. شیخ خسرو گرمینی از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان اسفیورد شوراب بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 2500گزی جنوب ساری و 2000گزی ایستگاه راه آهن. هوای آن معتدل و دارای 70 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنجد و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژزف سیمون. ژنرال و مرد اداری فرانسه متولد در سن بئا و متوفی در ورسای. (1849- 1916 میلادی). در سودان و سنگال تونکن لیاقت بخرج داده و شهرت یافت. و ماداگاسکار را در زمان ژنرالی خود منظم ساخته و بدان سر و سامانی بخشید. در سال 1934 میلادی حاکم پاریس گردید. در فتح مارن تشریک مساعی کرد و بین سال 1914- 1915 میلادی وزیر جنگ بود. لقب مارشالی را پس از مرگ در سال 1921 بدو دادند
لغت نامه دهخدا
منسوب به گلو. قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در گلخن (گرمابه) اقامت کند و یا بقمار و مناهی دیگر پردازد: گفتم: همی چه گویی ای حیز گلخنی، گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی، (عسجدی)، گلخن گر
فرهنگ لغت هوشیار
گله رمه، شتر یا اسبی که برای مدتی در مرتع رها شده باشد، یا گلایی صحرایی. آنکه راه و رسم زندگی را نداند بی تربیت. یا گلایی صحرایی بار آمدن، (بزرگ شدن) بدون تربیت و تعلیم مربی و معلم بزرگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانی
تصویر گلانی
گلفروش، باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل زنی
تصویر گل زنی
نقش گل را بر پارچه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گلدان، (قالی بافی) از طرحهای قرار دادی هنر های تزیینی ایران که در آن معمولا در وسط نقش گلدانی را می کشند و گلها بدون آنکه از گلدان سر بیرون آورند. تمام حول و حوش گلدان را پر می کنند. این طرح امروزه تقریبا متروک شده است. طرح گلدانی از قرن دوازدهم هجری بسادگی و خشونت گراییده و تا حد زیادی جزئیات تزیینی خود را از دست داده است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گل چیند گل چیننده: حیف ازان تازه گل که برشاخش دست گلچین روزگار نشست. (هاتف اصفهانی)، باغبان بوستان، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گل چیزی که از گل ساخته باشند: از آنجا برفت بدر سرای دیگر شد گفت: ما مردمانیم پیشه ما گلینه کردن است و سفال بسیار بکرده ایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلچین
تصویر گلچین
کسی که گل می چیند، آن چه از میان یک مجموعه انتخاب شده است
فرهنگ فارسی معین
خوشه چین، انتخاب، برگزینی، گزینش، لب، جنگ، زبده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گره گره خوردن و به تعویق افتادن امور
فرهنگ گویش مازندرانی
اضطراب، بی قراری
دیکشنری اردو به فارسی