قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسۀ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسۀ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گوساله. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود، دکمۀ گریبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه و گو و گوی شود، ثؤلول. اژخ. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود
گوساله. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود، دکمۀ گریبان. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه و گو و گوی شود، ثؤلول. اژخ. (ناظم الاطباء). رجوع به گوگ و گوکه شود
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 67تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله هزارگزی به نام گلوجۀ بالا و پائین مشهور و سکنۀ گلوجۀ پائین 26 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 67تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بزرک است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله هزارگزی به نام گلوجۀ بالا و پائین مشهور و سکنۀ گلوجۀ پائین 26 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
گلودهنده، گلو به بند عشق داده و هنوز هم این لغت در زبانها هست که گویند گلوی فلان پیش فلان گیر کرده: تشنه ای را که او گلوده توست آب در ده که آب درده توست. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 176). یعنی تشنه ای را که گلویش دربند عشق توست، آب وصال در ده زیرا او هم در عوض، آب دهنده توست. (حاشیۀ هفت پیکر وحید ص 169)
گلودهنده، گلو به بند عشق داده و هنوز هم این لغت در زبانها هست که گویند گلوی فلان پیش فلان گیر کرده: تشنه ای را که او گلوده توست آب در ده که آب درده توست. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 176). یعنی تشنه ای را که گلویش دربند عشق توست، آب وصال در ده زیرا او هم در عوض، آب دهنده توست. (حاشیۀ هفت پیکر وحید ص 169)
محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) : حلق بگرفتش مانندۀ نسناسی برنهادش به گلوگاه چنان داسی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205). زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرودوخت با گردن کرگدن. اسدی. داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ. سنائی. ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده ست. خاقانی. زبان بند کن تا سر آری بسر زبان خشک به تا گلوگاه تر. نظامی. ، بغاز. مضیق، آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف)
محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) : حلق بگرفتش مانندۀ نَسناسی برنهادش به گلوگاه چنان داسی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205). زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرودوخت با گردن کرگدن. اسدی. داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ. سنائی. ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده ست. خاقانی. زبان بند کن تا سر آری بسر زبان خشک به تا گلوگاه تر. نظامی. ، بغاز. مضیق، آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف)
غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه) ، کردی گلور، گولوک (گلوله) ، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهۀ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک
غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه) ، کردی گلور، گولوک (گلوله) ، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهۀ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک
دهی است از دهستان گودۀبخش بستک شهرستان لار که در 30000گزی شمال بستک در دامنه کوه بناب واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 110 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و مختصر سبزیجات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان گودۀبخش بستک شهرستان لار که در 30000گزی شمال بستک در دامنه کوه بناب واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 110 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما و مختصر سبزیجات است. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در 36هزارگزی باختر اردبیل و 6هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اردبیل. کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 434 تن است. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در 36هزارگزی باختر اردبیل و 6هزارگزی راه شوسۀ تبریز به اردبیل. کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 434 تن است. آب آن از رود و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)