جدول جو
جدول جو

معنی گلوژ - جستجوی لغت در جدول جو

گلوژ
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوز
تصویری از گلوژ
تصویر گلوژ
فرهنگ فارسی عمید
گلوژ(گِ)
فندق و معرب آن جلوز است و بمعنی بادام خطاست، چلغوزه نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به گلوز شود
لغت نامه دهخدا
گلوژ
فندق
تصویری از گلوژ
تصویر گلوژ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوت
تصویر گلوت
چاک نای
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی برای سر خوردن روی برف و یخ که در پیست های اسکی روی آن می نشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوز
تصویر گلوز
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوژ
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
در تداول گناباد خراسان، گل آلود. گویند: این آب گلوک است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نخ پنبه ای رشته شده، نوعی از حبوبات است که دانه های سیاه دارد که کاوک هم میگویند. (شعوری ج 2 ورق 321)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نانی که در آتش یا خاکستر تنور افتاده و سوخته باشد. (شعوری ج 2 ورق 293) :
هرکه را خشم کرد شد مفلوج
شده محتاج کهنه ها و گلوج.
لطیفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نوعی از حبوبات که گاو دشتی خورد. (از شعوری ج 2 ورق 320)
لغت نامه دهخدا
(گْلو / گِ)
کریستف ویلیبالد (1714- 1787 میلادی). آهنگساز آلمانی که در وایدنوانگ متولد شد. وی مصنف اپرای ارفه، آلسست و... بود. او اپرا را بشیوه ی ساده و هیجان انگیز طبیعی درآورد. عظمت سبک خود را در زبردستی در انشاء مشخص کرد و مدتی را در فرانسه تحت حمایت ماری انتوانت بسر برد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
چشمک و غمزۀ با چشم. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ورق 316) :
مگر بوده گلوچی اندر آن بزم
کشیده این چنین وضع آن پری شرم.
لطیفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 6هزارگزی شمال باختری مشهد در کنار کشف رود واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سوراخ تنور نان پزی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ)
گلو:
ز دیدار خیزد هزار آرزوی
ز چشم است گویند رژدی گلوی.
ابوشکور (لغت فرس ص 98 و 99).
و رجوع به گلو شود.
- گلوی لب گرفتن، کنایه از خاموش گردانیدن. (آنندراج) :
شریان ز پوست پر کن و بر کام تیغ نه
لب راگلو مگیر، ز قاتل امان مخواه.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
کنگرۀ ستون را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
چلپاسه و سوسمار. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلموژ
تصویر گلموژ
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای جهت سر خوردن روی یخ و برف که در پیستهای اسکی روی آن می نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
خمیده، کج، دو تا، کمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلو
تصویر گلو
مجرای غذا و دم در درون گردن را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوز
تصویر گلوز
فندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوت
تصویر گلوت
فرانسوی نای از ساز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
((گُ وَ یا وِ))
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
خمیده، منحنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
زنبور (عسل)، نحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلو
تصویر گلو
((گِ یا گَ))
قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق، لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی)، پیش چیزی (کسی) گیر کردن سخت خواهان آن کس بودن
فرهنگ فارسی معین
گردونه ای کوچک که روی آن نشینند و در پیست های اسکی روی برف سر خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژ
تصویر گوژ
قوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلو
تصویر گلو
حلق
فرهنگ واژه فارسی سره
نام یکی از سه گروه نژادی مردها، ساکنین قدیم بخش باختری
فرهنگ گویش مازندرانی