جدول جو
جدول جو

معنی گلوسوهن - جستجوی لغت در جدول جو

گلوسوهن(گُ شِ جَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 22هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن سرد و دارای 118 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوسوز
تصویر گلوسوز
هر چیز بسیار شیرین، آنچه گلو را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ سو سَ)
نوعی زنبق رشتی است. رجوع به سوسن و زنبق شود
لغت نامه دهخدا
(گِ سِ تِ)
دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 12000گزی باختر ساردوئیه و 4000گزی شمال راه مالرو جیرفت به ساردوئیه. هوای آن سرد و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ویسقوریدوس است و آن فودنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ کُ)
سوزندۀ گلو. آنچه گلو را بسوزاند، بغایت شیرین و خوش آینده، چه هر چیز که شیرین باشد گلو را میسوزاند. (آنندراج). در چراغ هدایت به معنی خوشنما و خوش آینده و در بهار عجم بمعنی شیرین آورده چرا که چیزی که بغایت شیرین باشد گلو را میسوزد، لهذا شیرین را گلوسوز گفتند و حسن گلوسوز، یعنی شیرین. عبارت است از حسن صبیح، در مقابله حسن ملیح که حسن سیاه و نمکین باشد. (غیاث) :
چون سرو قمریان همه گردن کشیده اند
در آرزوی شوق گلوسوز غبغبش.
صائب (ازآنندراج).
هر کجا حسن گلوسوز تو منزل دارد
میتوان بوسه به رغبت ز لب بام گرفت.
صائب (از آنندراج).
صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند
جا در بیاض گردن خوبان روزگار.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تور ابریشمی که زنان گیسوان خود را در آن گذارند. (شعوری ج 2 ورق 323)
لغت نامه دهخدا