جدول جو
جدول جو

معنی گلنگور - جستجوی لغت در جدول جو

گلنگور
(گُ نِ چَ / چِ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خاش شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال باختری خاش واقع و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به دهستان اسکل آباد، از طرف خاور و جنوب به دهستان حومه و از طرف باختر به دهستان گوهرکوه. منطقه ای است جلگه و دارای تپه های خاکی است. هوای آن گرم و معتدل و بیشتر اهالی بطور سیار زندگی مینمایند. آب مشروب قرای دهستان از قنات و چشمه و محصول آن غلات، ذرت، پنبه و لبنیات است. شغل مردان گله داری و راههای دهستان عموماً مالرو است. این دهستان از پنج آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 1000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکنگور
تصویر سکنگور
مخفف سرکه انگور، سرکه، مخفف سگ انگور،
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سگنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کاغذ ضخیم به رنگ های مختلف که بیشتر برای ساختن جلد کتاب به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
بی قید، بی پروا، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنگور
تصویر اشنگور
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، خرزل، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
آنچه راه گلو را بگیرد، لقمۀ بزرگ که از حلق فرو نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگنگور
تصویر سگنگور
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگ انگور، روپاس، بارج، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لَ)
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
گل هم دورودک. دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجۀ شهرستان تهران، واقع در باختر متصل به بنجارکلا، مرکز بخش افجه، سر راه فرعی ناران به لشکرک. هوای آن سرد و دارای 309 تن سکنه است. آب آن از قنات و رود خانه کندرود ومحصول آن غلات، بنشن، مختصر میوه، اشجار و مختصر عسل و شغل اهالی زراعت است. بهداری، طبیب، پرستار، آبله کوب سیار و یک دبستان نیز دارد. مقبره ای به نام بدیعبهائی در این ده است که میگویند نامه آور بهاء بوده و به دستور ناصرالدین شاه به قتل رسیده و در این محل مدفون شده و فعلاً زیارتگاه بهائیان محسوب است. راه فرعی ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ گِ / گَ دَ)
در ترکی بمعنی آینده و رونده است و اصطلاحاً در تفنگ بقسمتی از آن اطلاق میشود که متصل محفظۀ فشنگ است و با حرکت دادن و پیچانیدن آن فشنگ به محفظه رود و یا پوکۀ فشنگ از محفظۀ منتهای آن خارج شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین که در 36هزارگزی باختر آبیک و 12هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 180 تن است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است که از طریق زعفران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
مخفف سگ انگور است و آن میوه ای باشد بمقدار فلفل و آن سرخ و سیاه رنگ نیز میباشد و بتازی عنب الثعلب گویند و در فرهنگ سروری به معنی سپستان هم آمده. (آنندراج) (برهان). عنب الثعلب. (دهار) (انجمن آرا). میوه ای باشد بمقدار فلفلی که سرخ و سیاه رنگ باشد و بوتۀآن یک گز بلند شود و برگ آن شبیه به برگ توت است لیکن کوچکتر از توت بود و آن را بتازی عنب الثعلب گویند. (جهانگیری). تاجریزی. عنب الثعلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَم بو)
یکی از اولاد پنجگانه ابلیس است که بدانها تفسیر کرده اند قوله تعالی را ’اءفتتخذونه و ذریته اءولیاء’ (قرآن 50/18) ، و کارش آن است که میان شوی و زن فساد انداخته، تفریق کند و عیوب زن را برای شوی ظاهر نماید و مطلع گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
گونه ای از ارجنک که آنرا آش انگور، خوشۀ انگور، خمیر زال، وشر، سیاه درخت، کلی کک، الجاره، عوسج، شجرالدکن، شوکهالصباغین نیز گویند. نام اشنگور در گرگان متداول است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام اسکله و پیش بندری در ناحیۀ گال انگلستان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز:
خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند
شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست.
میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان بخش مرکزی میانۀ شهرستان میانه واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری میانه و هزارگزی راه شوسۀ میانه به خیاو و 3هزارگزی راه شوسۀ میانه به تهران. هوای آن معتدل و دارای 678 تن سکنه است. آب آن از گرم چای و محصول آن غلات، حبوبات، برنج و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی از دهستان بانصر، بخش بابلسر شهرستان بابل واقع در 8هزارگزی خاوری بابل، کنار رود خانه تالار. دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی. دارای 380 تن سکنه. آب آن از رود خانه تالار. محصول آنجا برنج، صیفی، پنبه، مختصر غلات، کنجد و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ، موضعی به نیج کوه نور مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 109 و 110)
لغت نامه دهخدا
ترکی رو آی از روند و آیند که برابر پارسی این واژه ترکی است آلتی است در تفنگ و مسلسل که بوسیله حرکت آن فشنگ در مخزن وارد و یا از آن خارج میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنگور
تصویر اشنگور
سیاه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و یکساله از تیره بادمجانیان که در حقیقت یکی از گونه های تاجریزی محسوب میشود. ارتفاعش در حدود نیم متر و در کنار گردابها و اراضی مزروع اغلب نقاط اروپا و هندوستان و آمریکای شمالی و ایران (خراسان) میروید. ریشه اش مایل به سفید و ساقه اش راست و برگهایش بیضوی و کامل و کم و بیش دندانه دار و سبز تیره است. گلهای آن کوچک و سفید است. میوه سگ انگور کروی شکل است و پس از رسیدن بنفش تیره میشود عنب الثعلب تاجریزی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
یک نوع کاغذ ضخیم که برای ساختن جلد کتاب بکار میرود که برنگهای مختلف میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
خفه کننده، قطع کننده نفس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگوار
تصویر گنگوار
دزد و غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
ی تربیت هرزه ول ویلان: (من از ابنا ملوکم نتوانم که سلوک باپسرمشدی ولگردوولنگارکنم) (ایرج میرزا)، سهل انگار بی بند و بار، مزخرف گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلندور
تصویر هلندور
مصحف هلندوز
فرهنگ لغت هوشیار
((گُ))
نوعی کاغذ ضخیم به رنگ های گوناگون که بیشتر در ساختن جلد کتاب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولنگار
تصویر ولنگار
((وِ لِ))
بی بند و بار، بی قید
فرهنگ فارسی معین
((گَ لَ گَ دَ))
شیئی فلزی در تفنگ و تیربارها که متصل به محفظه فشنگ است و با حرکت دادن و پیچانیدن آن فشنگ به محفظه وارد و یا پوکه فشنگ از محفظه انتهای آن خارج شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
((گَ))
خفه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل گیر
تصویر گل گیر
آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گل
فرهنگ فارسی معین
از توابع بیشه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی