جدول جو
جدول جو

معنی گلشین - جستجوی لغت در جدول جو

گلشین(گُ قَ دَ)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 57هزارگزی باختر مهاباد و 2هزارگزی باختر راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 143 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لاوین و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلین
تصویر گلین
(دخترانه)
(با ضمه) منسوب به گل، به رنگ گل، (با فتحه) عروس در زبان ترکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلچین
تصویر گلچین
(دخترانه)
باغبان، عاشق گل، گل چیننده، منتخب، برگزیده، کسی که گل می چیند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشید
تصویر گلشید
(دخترانه)
درخشان چون گل، گلی که چون خورشید می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
(دخترانه)
گلزار و گلستان، گلستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، به رنگ گل سرخ، گل فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، بیو، نوعروس، بیوک، ویوگ، پیوگ، بیوگ، عروسه، تازه عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلچین
تصویر گلچین
کسی که گل می چیند، بهترین چیزی که از میان چند چیز انتخاب شده باشد، برگزیده، انتخاب شده
گلچین کردن: کنایه از برگزیدن، انتخاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
باغی که گل های فراوان داشته باشد، گلزار، گلستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلین
تصویر گلین
گلی، چیزی که از گل ساخته شده باشد، گل آلود
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
در دوفرسخی شمالی باشت است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 271)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
محمدعلی. نام پدر قاآنی بود که به گلشن تخلص میکرد و اصلش از ایل زنگنۀ کرمانشاه بود. مدتی در اصفهان و شیراز بسر برد. در عروض و قافیه تتبعی داشت در ایام مشیب او که زمان شباب مؤلف بود مکرر در شیراز صحبتش دست میداد. مردی قانع، درویش مشرب و متوسطالطبع بود. بزرگان عهد رعایتش لازم میشمردند و سیاق اشعارش پسندیده فصحای زمان بیفتاد. پسران قابل از او ماندند که یکی از آنها جناب میرزا حبیب الله ، متخلص به قاآنی رحمه الله بود و از فحول فضلای شعرای معاصرین گردید. او راست:
دلم دارد تمنای وصالش
دریغا از تمنای محالش
به بالینم میاریدش دم نزع
مباد از مردنم گیرد ملالش
و نیز از اوست:
شده تابش ز زلف از تاب زلفی
پریشانی بجمع لشکری بین
ز ناز آن خون که مردم را به دل کرد
کنون بر عارض از چشم ترش بین.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 422).
و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 216 شود
لغت نامه دهخدا
نام دیهی است در حوالی ری که قلعۀ گلین داشته و منسوب بدانجا را گلینی میخوانده و کلین به کاف عربی همانا معرب آن باشد. و در قاموس گفته گلین بر وزن امین دیهی است از دیه های ری و از آنجا بوده است شیخ حافظ محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی. و اینکه او را به ضم کاف و فتح لام به وزن عبیدمیگویند غلط است. (آنندراج). و رجوع به کلین شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
منسوب به گل را گویند. (آنندراج). از گل ساخته:
بر سر هر خم بنهاد گلین تاجی
افسر هر خم چون افسر دراجی.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
بسی خاک بنشسته بر فرق او
نهاده به سر بر گلین افسری.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 116).
درین قصر گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
زرین چه کنم قدح گلین آر، ای دل
پای از گل غم برآر یکبار ای دل
تا از گل گورم ندمد خار، ای دل
گلگون می در گلین قدح دار، ای دل.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 723).
خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران
رخش بهرای زر منتظر ران او.
خاقانی (دیوان ص 362).
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
به دیوار زرین بدل کردباز.
نظامی.
گلین خانه ای کو سرای من است
نه من هیکلی دان که جای من است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بافته ای است رنگارنگ، پارسی نیست و همان صحیفۀ مانی است که نقوش گوناگون داشته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
منسوب به گل، مانند: سیمین منسوب به سیم و مشکین منسوب به مشک. (آنندراج) :
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآن روی گلینش گل حمام آلود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرمان و 8هزارگزی خاور راه مالرو شهدادبه کرمان، محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 300 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب. واقع در 7هزارگزی شمال سراب و 7هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 280 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500گزی راه شوسۀ میانه به تبریز. هوای آن سرد و دارای 470 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ)
دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 18هزارگزی خاور چکنه بالا. هوای آن معتدل و دارای 166 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
ابراهیم... شیخ ابراهیم بن محمد بن ابراهیم. یکی از مشایخ دبیران طریقت صوفیه از مردم آذربایجان بود که بسال 940 هجری قمری درگذشت. او را دیوانی است. رجوع به ابراهیم گلشنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام چهار ده نزدیک بهم از دهستان کفرآذر بخش گیلان شهرستان شاه آباد. و چهار ده مذکور عبارتند از: سه باغ بابالاده، نجار، چمن یااﷲیار و انجاورود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در ترکی بمعنی بیوک و عروس: گلین خانم. گلین باجی. گلین آغا
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه نسبت است. (غیاث) (آنندراج). مرادف گلستان. (آنندراج). گلزار. (صحاح الفرس) :
نبید روشن چو ابر بهمن
بنزد گلشن چرا نباری.
رودکی.
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
کسایی.
با نعرۀ اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفۀ گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟
ابوابراهیم اسماعیل بن منصور.
کز این بگذری شهر بینی فراخ
همه گلشن و باغ و میدان و کاخ.
فردوسی.
لاجرم دشمنان به زندانند
خواجه شادان به طارم و گلشن.
فرخی.
فروبارید بارانی به گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.
منوچهری.
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
منوچهری.
از گلشن استادم به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349).
گر تنم از گلشن دور است، من
از دل پر حکمت در گلشنم.
ناصرخسرو.
گلخن با دانا گلشن شود
گلشن با بیخردان گلخن است.
ناصرخسرو.
گل بی خار اندر گلشن دهر
به چشم تیزبین کی میتوان دید.
مسعودسعد.
گر ز گلشن ها براند ما به گلخنها رویم
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است.
سنایی.
شاها ز گل باغ جلال تو که بشکفت
شد گلشن نیلوفری از عطر چو گلزار.
سیدحسن غزنوی (دیوان ص 73).
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم.
خاقانی.
هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
وز صور آه بر فلک آوابرآورم.
خاقانی.
در آن گلشن چو سرو آزاد می باش
چو شاخ میوۀ تر شاد می باش.
نظامی.
طوافی زد در آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن.
نظامی.
چو آن گلشن که می جویم نخواهد یافت کس هرگز
ره عطار را زین غم بجز گلخن نمیدانم.
عطار (دیوان ص 420).
هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم
که بود گلشن صدر تو آشیانۀ من.
سیف اسفرنگ.
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود.
حافظ.
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟
حافظ.
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید بسوی روزن باز.
حافظ.
در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی
خود خار هم مباش خدا را گیاه باش.
محیط قمی.
، خانه. (صحاح الفرس) :
نشستند در گلشن زرنگار
بزرگان پرمایه با شهریار.
فردوسی.
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار.
فردوسی.
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
اسدی (گرشاسب نامه).
گلشن چو کرد مرد در او کاه دود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش.
ناصرخسرو.
دلش میداد گفت ای شمع گلشن
چراغ دیده و مهتاب روشن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
جای گل، گلزار، باغی که گل فراوان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گل چیند گل چیننده: حیف ازان تازه گل که برشاخش دست گلچین روزگار نشست. (هاتف اصفهانی)، باغبان بوستان، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
عروس. توضیح در نام زنان بکار رود: گلین آغا گلین باجی گلین خانم. منسوب به گل ساخته از گل: بسی خاک بنشسته بر فرق او نهاده بسر بر گلین افسری. (منوچهری) منسوب به گل برنگ گل سرخ: با دوست به گرما به درم خلوت کرد وان روی گلینش گل حمام آلود. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلشن
تصویر گلشن
((~. شَ))
گلزار، گلستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گِ))
ساخته شده از گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلین
تصویر گلین
((گَ))
عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلچین
تصویر گلچین
کسی که گل می چیند، آن چه از میان یک مجموعه انتخاب شده است
فرهنگ فارسی معین
خوشه چین، انتخاب، برگزینی، گزینش، لب، جنگ، زبده، منتخب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، لاله زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع جنت رودبار واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی