جدول جو
جدول جو

معنی گلرخ - جستجوی لغت در جدول جو

گلرخ
(دخترانه)
بسیار زیبا، همچون گل، زیبا رو، گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
تصویری از گلرخ
تصویر گلرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
گلرخ
(گُ رُ)
آنکه صورتش چون گل باشد. گلروی. زیباروی. گلچهره. خوش صورت:
ز هر خرگهی گلرخی خواستند
به دیبای چینی بیاراستند.
فردوسی.
کنیزان گلرخ فزون از هزار
به دشت آمدند هر یکی چون بهار.
اسدی.
کنیزان گلرخ فرازآمدند
همه پیش جم در نماز آمدند.
اسدی.
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
ابر بارنده زبر چون دیدۀ وامق شود
چون بزیرش گلرخان چون عارض عذرا کند.
ناصرخسرو.
تو گلرخی من سالها پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته.
خاقانی.
دلفریبی به غمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
نظامی.
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیدۀ اعتبار کو.
حافظ.
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گلرخ
گلروی، زیبا روی، گلچهره، خوش صورت
تصویری از گلرخ
تصویر گلرخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلرو
تصویر گلرو
(دخترانه)
زیبا، سرخ رو، زیبا رو، گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل رخ
تصویر گل رخ
کسی که رخ او مانند گل سرخ باشد، گل چهره، خوب رو، خوشگل، زیبا، گل رخسار، گل عذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلر
تصویر گلر
دروازه بان، ورزشکاری که درون دروازه ایستاده و از ورود توپ به آن جلوگیری می کند، نگهبان دروازه، پاسبان در شهر یا در قلعه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
به معنی رحل باشدو آن چیزی است که از چوب سازند و مصحف و کتاب بر بالای آن گذارند و بخوانند. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (شعوری ج 2 ص 294) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
گل رخ. آنکه رخسارش چون گل باشد. گلچهره. زیبارخسار: از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، مشتری عذاری، گلرخساری. (سندبادنامه ص 235).
انگبین لب شدی و گلرخسار
انگبین بی مگس چو گل بی خار.
نظامی.
آمدند آنگهی پذیرۀ کار
پیش آن سروقد گلرخسار.
نظامی.
و در موضع سقاه هرخوش پسری... گلرخساری... کمر بر میان بسته. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
در تداول فوتبالیستها دروازه بان را گویند
لغت نامه دهخدا
(چِنِ بَ لَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ده کوچکی است در هشت فرسخ ونیمی مغرب نهاوند که به سبب نزدیکی به لرستان خالی از سکنه مانده ولی استعداد دو سه جفت گاو زراعت دارد و دارای مقداری زمین جنگلی میباشدو از چشمۀ کوچکی که در اینجاست کمی آب جاری است. این آبادی متعلق به خزل و در انتهای خاک خزل است که به خاک کرمانشاهان و لرستان اتصال مییابد. در کوه نزدیک این محل خرس و خوک و قوچ و میش زیاد است و برای شکار جای مناسبی است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 273)
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ)
مرقع را گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 81)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ)
دهی است از دهستان عربخالۀ بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. هوای آن معتدل و دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سرخ رو. گلگون. (ناظم الاطباء). آنکه رویش چون گل بود:
برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار
آب گلستان ببرد شاهد گلروی من.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
اسب رستم. (ولف) :
چو از آفرین گشت پرداخته
بیاورد گلرخش را ساخته.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلر
تصویر گلر
دروازه بان (در بازی فوتبال)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گردو که دارای میوه ای کوچک است و در طرفین میوه دوباله خمیده قرار دارد. این درخت در اکثر جنگلهای شمال ایران میروید و در باغها و پارک ها بعنوان درخت زینتی نیز کشت میشود و در غالب جنگلهای نواحی معتدل و گرم فراوان است لرخ کوچی دله کوچی موتال متول مولول کهل سیاه کهل قرقره کوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلرخسار
تصویر گلرخسار
گلرخ: از این جعد مویی سمن بویی ماهرویی مشتری عذاری گلرخساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلر
تصویر گلر
((گُ لِ))
دروازه بان در بازی هایی که دارای دروازه است
فرهنگ فارسی معین
نوعی گیاه که با الیاف آن حصیر بافند
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی