گل رخ. آنکه رخسارش چون گل باشد. گلچهره. زیبارخسار: از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، مشتری عذاری، گلرخساری. (سندبادنامه ص 235). انگبین لب شدی و گلرخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. آمدند آنگهی پذیرۀ کار پیش آن سروقد گلرخسار. نظامی. و در موضع سقاه هرخوش پسری... گلرخساری... کمر بر میان بسته. (جهانگشای جوینی)