جدول جو
جدول جو

معنی گلرخسار - جستجوی لغت در جدول جو

گلرخسار
(گُ رُ)
گل رخ. آنکه رخسارش چون گل باشد. گلچهره. زیبارخسار: از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، مشتری عذاری، گلرخساری. (سندبادنامه ص 235).
انگبین لب شدی و گلرخسار
انگبین بی مگس چو گل بی خار.
نظامی.
آمدند آنگهی پذیرۀ کار
پیش آن سروقد گلرخسار.
نظامی.
و در موضع سقاه هرخوش پسری... گلرخساری... کمر بر میان بسته. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
گلرخسار
گلرخ: از این جعد مویی سمن بویی ماهرویی مشتری عذاری گلرخساری
تصویری از گلرخسار
تصویر گلرخسار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخسار
تصویر رخسار
(دخترانه)
چهره، سیم، چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
کسی که عادت به خوردن گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، عارض، دیمر، عذار، سج، چهر، غرّه، رخساره، محیّا، خدّ، دیمه، لچ، وجنات، چیچک، دیباچه، دیباجه، گردماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
گرگ مانند مانند گرگ، برای مثال ز گرگ آن چنان کم گریزد گله / کز آن گرگساران سگ مشغله (نظامی۶ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نام پهلوانی ترکستانی بتقلید صاحبان فرهنگ و برهان در کاف عربی مرقوم شده و به تحقیق کاف عجمی است. (آنندراج). نام سپاه سالار ارجاسب که اسفندیار او را به کمند گرفت:
یکی ترک بد نام او گرگسار
ز لشکر بیامد بر شهریار.
فردوسی.
یکی ترک بد نام او گرگسار
گذشته برو بر بسی روزگار.
فردوسی.
رجوع شود به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 349 و 362 و یشتها تألیف پورداود جلد 2 ص 278
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گونه که به عربی خدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض. (ناظم الاطباء). اجنه. وجنه. وجنه. وجنه. وجنه. عذار. ممسوح. خدّه. کرشمه. (منتهی الارب). خدّ. رخساره. گونه. عذار. صفح وجه. محیّا. (یادداشت مؤلف). رخ ّ. (دهار). دیدار. (ناظم الاطباء) :
بین آن نقاش و آن رخسار او
از بر خور همچو برگردون قمر.
خسروانی.
اگر ابروش چین آرد سزد گرروی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه.
کسایی مروزی.
هر آنکس که آواز دارد درشت
پرآژنگ رخسار و بسته دو مشت.
فردوسی.
کند دیده تاریک و رخسار زرد
به تن سست گردد به رخ لاجورد.
فردوسی.
سیاوش چو رخسار ایشان بدید
ز دل باز آه دگر برکشید.
فردوسی.
چو قیصر بر آنسان سخنها شنید
به رخسار شد چون گل شنبلید.
فردوسی.
تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی.
وآن قطرۀ باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروس است برافتاده به رخسار.
منوچهری.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فروزنده رخسار دلبر.
؟ (از لغت فرس اسدی).
چون علت زایل شد و بگشاد زبانم
مانندمعصفر شد رخسار مزعفر.
ناصرخسرو.
وز دردش گشت زرد و پرگرد
رخسار ترنج و سیب از این غم.
ناصرخسرو.
ناگاه دست روزگار غدّار رخسار حال ایشان (بطان و سنگپشت) بخراشید. (کلیله و دمنه). برزویه به رخسار خاک ببوسید. (کلیله و دمنه).
برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح.
خاقانی.
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامۀ عیدی است در برش.
خاقانی.
از خم پشت و نقطهای سرشک
قد و رخسار فلک سان چه کنم.
خاقانی.
غمزۀ اختر ببست خندۀ رخسارصبح
سرمۀ گیتی بشست گریۀ چشم سحاب.
خاقانی.
پیوسته بستۀ گل رخسار ماهرویی و خستۀ خار هجر سلسله مویی بودی. (سندبادنامه ص 259). هر حصبه که در ظاهر حیوان می دمید به قوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295).
در آن شیرین لبان رخسار شیرین
چو ماهی بود گرد ماه پروین.
نظامی.
کسی خواهد که رنگ عشق بیند
بیا وگو ببین رخسار ما را.
عطار.
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا جانی که جانانش تو باشی.
فخرالدین عراقی.
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور
چه دیدار دیوش چه رخسار حور.
(بوستان).
گر به رخسار چوماهت صنما می نگرم
به حقیقت اثر لطف خدا می نگرم.
سعدی.
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر.
سعدی.
بر طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم.
حافظ.
عندلیب گل رخسار دگر خواهم شد
چندگاهی پی دلدار دگر خواهم شد.
وحشی بافقی.
عمری نظر از مهر به رویت کردم
نظاره به رخسار نکویت کردم.
ابوتراب (از شعوری).
گریه ام کز جگر سوخته در دیدۀ ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمده ام.
فصیحی (از شعوری).
- پاکیزه رخسار، پاکیزه روی. پاکیزه رخ. زیباروی. زیباچهر:
که زاد این صورت پاکیزه رخسار
از این صورت ندانم تا چه زاید.
سعدی.
- پری رخسار، خوبروی و نیک منظر مانند فرشتگان. (ناظم الاطباء). پریروی. پریرخ. فرشته روی. که رویی چون پری دارد. که رخساری زیبا چون فرشته دارد. زیباروی:
خواجه با بندۀ پری رخسار
چون درآمد به بازی و خنده.
(گلستان).
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
که در بهشت نباشد به لطف او حوری.
سعدی.
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو.
سعدی.
- گلرخسار، که رخساری زیبا همچون گل دارد. زیباروی. زیبارخ. گلرخ:
آمدند آنگهی پذیرۀ کار
پیش آن سروقد گلرخسار.
نظامی.
همه سیمین عذار و گلرخسار
همه شیرین زبان و تنگدهان.
هاتف اصفهانی.
- ماه رخسار، ماه روی. ماه رخ. که رخسار زیبا چون ماه دارد. که رویی زیبا مانند ماه دارد:
سرورفتاری صنوبرقامتی
ماه رخساری ملایک منظری.
سعدی.
، هر یک ازدو گونه. هر یک از دو جانب روی، و از این رو بصورت دو رخسار آمده است: دیباجتان، دو رخسار. (صراح اللغه) :
دو رخسار زیباش همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرغی است که سرش سرخ باشد و آن را به تازی حمّره خوانند. (آنندراج). رجوع به سرخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج) :
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
ترسم به تن نازکت آسیب رساند.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).
پنجه رنگرزان شد کف ساقی ز شراب
جامۀ سبز صراحی گل خار است امشب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ مانند. (آنندراج) :
ز گرگ آنچنان کم گریزد گله
کز آن گرگ ساران سگ مشغله.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
قصبۀ مرکز بخش گرمسار تابع شهرستان دماوند، نام قدیم قشلاق، واقع در 109 هزارگزی خاور تهران و 2 هزارگزی جنوب شوسۀ تهران، خراسان و 3 هزارگزی جنوب ایستگاه گرمسار. هوای آن معتدل ودارای 2375 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه حبله رود و محصول آن گندم و جو، پنبه، بنشن، خربزه، انگور، انار و انجیر و شغل اهالی زراعت و کسب. در حدود 70 دکان مختلفه دارد. ادارات دولتی گرمسار عبارتند: از بخشداری، شهرداری و نمایندگی بانک ملی و کشاورزی، دستۀ ژاندارمری، پست و تلگراف و تلفن، دبیرستان 9 کلاسۀ پسران و دبستان 6 کلاسه دختران، محضر رسمی، تلفن شهری. کار خانه تصفیۀ پنبه و عدل بندی آن در اراضی ساروزن بالا متصل به گرمسار واقع و در سال 3 ماه کار میکند و در حدود 35 تن کارگر دارد. از آثار قدیمۀ آن آب انبار نصرالله است. راه فرعی به جادۀ شوسه دارد. سابقاً راه شوسۀ تهران خراسان از این قصبه میگذشته ودر بهبود اقتصادی آن دخیل بوده. فعلاً راه از دوهزارگزی قصبه میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
روی، چهره، گونه، عذار، صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگسار
تصویر گرگسار
مانند گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل خوار
تصویر گل خوار
آنکه گول خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
((رُ))
روی، چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
قیافه، سیما، صورت
فرهنگ واژه فارسی سره
چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد