جدول جو
جدول جو

معنی گلر - جستجوی لغت در جدول جو

گلر
دروازه بان، ورزشکاری که درون دروازه ایستاده و از ورود توپ به آن جلوگیری می کند، نگهبان دروازه، پاسبان در شهر یا در قلعه
تصویری از گلر
تصویر گلر
فرهنگ فارسی عمید
گلر
(گُ لِ)
در تداول فوتبالیستها دروازه بان را گویند
لغت نامه دهخدا
گلر
دروازه بان (در بازی فوتبال)
تصویری از گلر
تصویر گلر
فرهنگ لغت هوشیار
گلر
((گُ لِ))
دروازه بان در بازی هایی که دارای دروازه است
تصویری از گلر
تصویر گلر
فرهنگ فارسی معین
گلر
نوعی گیاه که با الیاف آن حصیر بافند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلرخ
تصویر گلرخ
(دخترانه)
بسیار زیبا، همچون گل، زیبا رو، گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلرو
تصویر گلرو
(دخترانه)
زیبا، سرخ رو، زیبا رو، گلچهره، آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
(دخترانه)
به رنگ گل، شرابی رنگ، به رنگ گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
(دخترانه)
ریزنده گل، دارای نقش گل، گل ریختن بر جایی یا بر سر و پای کسی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
به رنگ گل، هم رنگ گل سرخ، گل فام
گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگلر
تصویر بگلر
بزرگ طایفه، امیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
گوشه ای در دستگاه شور، گل ریزنده، گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از بلوکات ناحیۀ کجور در مازندران مرکز آن نارنجک بن و عده قرای آن به شش میرسد. جمعیت تقریبی آن 720 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 300)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
تیره ای از چرام قسمت دوم از اقسام چهار بنیچۀ ایل جاکی کهگیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
آنکه صورتش چون گل باشد. گلروی. زیباروی. گلچهره. خوش صورت:
ز هر خرگهی گلرخی خواستند
به دیبای چینی بیاراستند.
فردوسی.
کنیزان گلرخ فزون از هزار
به دشت آمدند هر یکی چون بهار.
اسدی.
کنیزان گلرخ فرازآمدند
همه پیش جم در نماز آمدند.
اسدی.
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
ابر بارنده زبر چون دیدۀ وامق شود
چون بزیرش گلرخان چون عارض عذرا کند.
ناصرخسرو.
تو گلرخی من سالها پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته.
خاقانی.
دلفریبی به غمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
نظامی.
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیدۀ اعتبار کو.
حافظ.
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گُرَ)
به رنگ گل. سرخ رنگ. سرخ:
گلرنگ شود چو روی شویی همه جو
مشکین گردد چو مو فشانی همه کو.
رودکی.
دگرباره بیدار شد خفته مرد
برآشفت و رخسار گلرنگ کرد.
فردوسی.
تا به یاقوت تنک رنگ بماند گل سرخ
تا به بیجادۀ گلرنگ بماند گل نار.
فرخی.
ملک بر فرش دیباهای گلرنگ
جنیبت راندو سوی قصر شد تنگ.
نظامی.
ملک حیران شد کآن روی گلرنگ
چرا شد شاد و چون شد باز دلتنگ.
نظامی.
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ.
نظامی (لیلی و مجنون ص 145).
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ.
سعدی (طیبات).
بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام.
حافظ.
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ.
از آن چون زخم میسازم گریبان پاره از شادی
که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است میدانم.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
نام اسب رستم است:
، نام اسب فریدون:
برآمد چو باد دمان از برش
بشد تیز گلرنگ زیر اندرش.
فردوسی.
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
، نام اسب فریبرز:
چو دیدش درآمد ز گلرنگ زیر
هم از پشت شبرنگ شاه دلیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری دره گز، سر راه شوسۀ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل و دارای 151 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ)
دهی است از دهستان عربخالۀ بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و 4هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. هوای آن معتدل و دارای 41 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
سرخ رو. گلگون. (ناظم الاطباء). آنکه رویش چون گل بود:
برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار
آب گلستان ببرد شاهد گلروی من.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ)
اسب رستم. (ولف) :
چو از آفرین گشت پرداخته
بیاورد گلرخش را ساخته.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ رُ)
گل رخ. آنکه رخسارش چون گل باشد. گلچهره. زیبارخسار: از این جعدمویی، سمن بویی، ماهرویی، مشتری عذاری، گلرخساری. (سندبادنامه ص 235).
انگبین لب شدی و گلرخسار
انگبین بی مگس چو گل بی خار.
نظامی.
آمدند آنگهی پذیرۀ کار
پیش آن سروقد گلرخسار.
نظامی.
و در موضع سقاه هرخوش پسری... گلرخساری... کمر بر میان بسته. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی. رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلرخسار
تصویر گلرخسار
گلرخ: از این جعد مویی سمن بویی ماهرویی مشتری عذاری گلرخساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
برنگ گل شدن یا در آمدن برنگ گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
پارچه ای که گلهای سرخ در آن بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگلر
تصویر بگلر
بیگلر ترکی کد خدا امیر، بزرگ شهر یا طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلرخ
تصویر گلرخ
گلروی، زیبا روی، گلچهره، خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلریز
تصویر گلریز
گل افشان، پارچه ای که در آن گل های سرخ بافته باشند، نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلرنگ
تصویر گلرنگ
((گُ. رَ))
به رنگ گل، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
شکوفه باران، گل افشان، گلباران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمر، سرخ، گل فام، گلگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل، از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع واقع در بالاچلی شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی