جدول جو
جدول جو

معنی گلبرگه - جستجوی لغت در جدول جو

گلبرگه
(گُ بُ)
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
(دخترانه)
چهره، رخسار، هر یک از برگهای یک گل، مثل برگ گل، هر یک از اجزای پوششی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبر
تصویر گلبر
(دخترانه)
آنکه سینه و آغوشش چون گل لطیف و نازک است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبوته
تصویر گلبوته
(دخترانه)
بوته گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
هر یک از برگ های نازک و رنگین گل، برگ گل، پتال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
از ورزش های باستانی ایران که با میل انجام می شد
گبرگه گرفتن: میل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگه
تصویر برگه
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
فرهنگ فارسی عمید
(گُ ذَ گَهْ)
مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن:
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است بر او بگذر.
ناصرخسرو.
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه ها را همی گشاید سر.
فرخی.
وآنکه تیغش بر اوج دارد میل
دورتر باشد از گذرگه سیل.
نظامی.
از آن ره که در پای پیل آمدش.
گذرگه سوی رودنیل آمدش.
نظامی.
وبا خیزد از تری آب و ابر
که باشد نفس را گذرگه سطبر.
نظامی.
که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش
که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 151). رجوع به گذرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ وُ گَ / گِ)
گبرگه. این کلمه بر وزن فسرده تلفظ می شود. در سنوات اخیر خاصه در تهران به جای میل زورخانه مصطلح شده، درصورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است و آن موقعی است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت می رساند و میلها را به اصطلاح سرمچ می گیرد و مرشد هم آهنگ مخصوص برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند، و کلمه گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در جنگهای قدیم با آهنگ معینی می نواخته اند. (از تاریخ ورزش باستانی ایران تألیف پرتو بیضائی صص 53- 54). رجوع به گبرگه شود.
- گورگه گرفتن، رجوع به گورگه شود
به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج) :
سپه کار پیکار برساختند
گورگه زده سورن انداختند.
شرف الدین علی یزدی (از آنندراج).
رجوع به گورگا شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
محل گورخر. گورگاه:
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر از این گورگه درگذشت.
نظامی.
بر گرد حظیره خانه کردند
زآن گورگه آشیانه کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُرْ لُوْ)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و14500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و دارای 920 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شیتو است. محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ گَهْ)
مخفف گلوگاه:
افغان چگونه کرد تواند از آنکه هست
پیچیده در گلوگه او رشته سر بسر.
مسعودسعد.
رجوع به گلوگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ تَ)
دهی است جزء دهستان لواسان بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ دماوند. هوای آن سرد و دارای 282 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لواسان و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ گَهْ)
مخفف گازرگاه. جای رخت شویی. رخت شوی خانه:
به گازرگهی کاندرو بود سنگ
سر جوی را کارگر کرده تنگ.
فردوسی.
رجوع به گازرگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ گَهْ)
مخفف گلشن گاه و بمعنی جای گل، گلزار و گلستان است:
به گلشنگهی کز دو سو داشت در
نمودند دیدار با یکدگر.
اسدی (گرشاسب نامه ص 424)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَهْ)
آنجا که باز تولک کند:
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه گزیرگه باز بازیار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ گَ / گِ)
دوبرگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوبرگ شود، علفی مشهور است. برادر سه برگه که در چمنزارها روید و زیاده از دو برگ نشود و بغایت زیبا و خوش آیند است، کنایه از دو لب ساده زنخان. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(قَ گَهْ)
مخفف قلب گاه:
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به قلبگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقۀ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ. (آنندراج). برگ گل. پر گل:
بدان لشکر دشمن اندرفتاد (اسفندیار)
چنان کاندر افتد به گلبرگ باد.
فردوسی.
ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی.
فردوسی.
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
برنگ طبرخون لب مشکبوی.
فردوسی.
چنین تابیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین.
فردوسی.
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار.
منوچهری.
بر امیدروی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها.
سنایی.
بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. (کتاب المعارف بهاولد).
از نسیم گل بمیرد در زمان
چو به گلبرگ اندرون افتد جعل.
انوری.
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگرددباغ زندان.
نظامی.
بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت
چهل قصه بچل نکته فروگفت.
نظامی.
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید.
نظامی.
چون دیدۀ من هر دم گلبرگ رخت بیند
از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی.
عطار.
ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت
پس آنگاه دستش ببوسید و گفت.
سعدی (بوستان).
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
، مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل:
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم.
سوزنی.
، مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد:
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آستین لاله کرد.
اسدی.
تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته.
خاقانی.
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
نظامی.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگه
تصویر برگه
مانند برگ، تکه کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
برگ گل، پرگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازرگه
تصویر گازرگه
گازرگاه: بگازر گهی کاندرو بود سنگ سر جوی را کارگر کرده تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کمان از آهن ساخته و کشتی گیران بدان در گود زور آزمایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلشنگه
تصویر گلشنگه
جای گل گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
کوس طبل: نقاره، (زورخانه) میل زورخانه گورگه گرفتن، (زورخانه) آهنگ مخصوصی که مرشد زورخانه برای گورگه گرفتن نوزاد. گورگاه گورخانه: برگرد حظیره خانه کردند زان گورگه آشیانه کردند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
جای گذر محل عبور معبر: حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود. یا گذرگاه آب. جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل. آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
دل لشکر میانه لشکر میان وسط، جایی که قلب لشکر آن را اشغال کند: بیامد فرامرز پیش سپاه بزد خویشتن تیز بر قلبگاه
فرهنگ لغت هوشیار
(باغبانی) گیاهانی را گویند که بواسطه زیبایی برگ یا رنگین بودن برگها بمنظور تزیین در باغها و اطاقها نگهداری میشوند. مهمترین گیاهان گل برگی عبارتند از نخل بادبزنی شویدی (شبتی) بگونیا سرخس سرو موز و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
((~. بَ))
برگ گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گبرگه
تصویر گبرگه
((گَ بُ گَ یا گِ))
گبورگه، آلتی است مانند کمان و کشتی گیران با آن در گود زورآزمایی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگه
تصویر برگه
((بَ گِ))
مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت، مدرک، میوه گوشتالوی هسته دار که هسته آن را بیرون آورده آن را خشک کنند، فرم (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگه
تصویر برگه
فیش، ورق، صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره
چاقی بی اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی