نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
نام جایی است مشهور در ممالک دکن. (آنندراج). نام شهری است در مغرب حیدرآباد هند. رجوع به ’از سعدی تا جامی’ تألیف ادوارد براون ترجمه علی اصغر حکمت ص 434 شود
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن: کاین نیست مستقر خردمندان بلک این گذرگهی است بر او بگذر. ناصرخسرو. راست گفتی که بر گذرگه باد نافه ها را همی گشاید سر. فرخی. وآنکه تیغش بر اوج دارد میل دورتر باشد از گذرگه سیل. نظامی. از آن ره که در پای پیل آمدش. گذرگه سوی رودنیل آمدش. نظامی. وبا خیزد از تری آب و ابر که باشد نفس را گذرگه سطبر. نظامی. که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 151). رجوع به گذرگاه شود
مخفف گذرگاه. معبر. راه عبور. جای گذشتن: کاین نیست مستقر خردمندان بلک این گذرگهی است بر او بگذر. ناصرخسرو. راست گفتی که بر گذرگه باد نافه ها را همی گشاید سر. فرخی. وآنکه تیغش بر اوج دارد میل دورتر باشد از گذرگه سیل. نظامی. از آن ره که در پای پیل آمدش. گذرگه سوی رودنیل آمدش. نظامی. وبا خیزد از تری آب و ابر که باشد نفس را گذرگه سطبر. نظامی. که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش که زمانه به کند هم که بدان گذر نیاید. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 151). رجوع به گذرگاه شود
گبرگه. این کلمه بر وزن فسرده تلفظ می شود. در سنوات اخیر خاصه در تهران به جای میل زورخانه مصطلح شده، درصورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است و آن موقعی است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت می رساند و میلها را به اصطلاح سرمچ می گیرد و مرشد هم آهنگ مخصوص برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند، و کلمه گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در جنگهای قدیم با آهنگ معینی می نواخته اند. (از تاریخ ورزش باستانی ایران تألیف پرتو بیضائی صص 53- 54). رجوع به گبرگه شود. - گورگه گرفتن، رجوع به گورگه شود به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج) : سپه کار پیکار برساختند گورگه زده سورن انداختند. شرف الدین علی یزدی (از آنندراج). رجوع به گورگا شود
گبرگه. این کلمه بر وزن فسرده تلفظ می شود. در سنوات اخیر خاصه در تهران به جای میل زورخانه مصطلح شده، درصورتی که گورگه گرفتن نوعی از میل گرفتن است و آن موقعی است که ورزشکار حرکات خود را به نهایت سرعت می رساند و میلها را به اصطلاح سرمچ می گیرد و مرشد هم آهنگ مخصوص برای این حرکت می نوازد و آن آهنگ را از قدیم گورگه گفته اند، و کلمه گورگه از لغات مغولی است که در فارسی باقی مانده و نام نوعی از طبل یا نقاره است که در جنگهای قدیم با آهنگ معینی می نواخته اند. (از تاریخ ورزش باستانی ایران تألیف پرتو بیضائی صص 53- 54). رجوع به گبرگه شود. - گورگه گرفتن، رجوع به گورگه شود به مغولی کوس و طبل باشد. و آن را گورگا نیز گویند. (از آنندراج) : سپه کار پیکار برساختند گورگه زده سورن انداختند. شرف الدین علی یزدی (از آنندراج). رجوع به گورگا شود
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و14500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و دارای 920 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شیتو است. محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و14500 گزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و معتدل سالم و دارای 920 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شیتو است. محصول آن غلات و توتون و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان لواسان بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ دماوند. هوای آن سرد و دارای 282 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لواسان و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان لواسان بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری گلندوک و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ دماوند. هوای آن سرد و دارای 282 تن سکنه است. آب آن از رود خانه لواسان و محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
محلی است. ارشک، آسور و بابل و پارس وماد و ارمنستان را تا کوه های گاب که (قفقاز) و تا ساحل دریای بزرگ (مغرب میانه) باطاعت درآورد و سالهای بسیار در بابل سلطنت کرد. (ایران باستان ص 2595)
دوبرگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوبرگ شود، علفی مشهور است. برادر سه برگه که در چمنزارها روید و زیاده از دو برگ نشود و بغایت زیبا و خوش آیند است، کنایه از دو لب ساده زنخان. (لغت محلی شوشتر)
دوبرگ. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوبرگ شود، علفی مشهور است. برادر سه برگه که در چمنزارها روید و زیاده از دو برگ نشود و بغایت زیبا و خوش آیند است، کنایه از دو لب ساده زنخان. (لغت محلی شوشتر)
از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقۀ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ. (آنندراج). برگ گل. پر گل: بدان لشکر دشمن اندرفتاد (اسفندیار) چنان کاندر افتد به گلبرگ باد. فردوسی. ندانم چه چشم بد آمد بر اوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی. فردوسی. چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی برنگ طبرخون لب مشکبوی. فردوسی. چنین تابیامد مه فرودین بیاراست گلبرگ روی زمین. فردوسی. یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار. منوچهری. بر امیدروی چون گلبرگ تو می نهم جان را و دل را خارها. سنایی. بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. (کتاب المعارف بهاولد). از نسیم گل بمیرد در زمان چو به گلبرگ اندرون افتد جعل. انوری. ز گلبن ریخته گلبرگ خندان چرا بر من نگرددباغ زندان. نظامی. بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت چهل قصه بچل نکته فروگفت. نظامی. چو بر شبدیز شب گلگون خورشید ستام افکند چون گلبرگ بر بید. نظامی. چون دیدۀ من هر دم گلبرگ رخت بیند از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی. عطار. ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت پس آنگاه دستش ببوسید و گفت. سعدی (بوستان). چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی. سعدی. همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش. حافظ. ، مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل: من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم. سوزنی. ، مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد: بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد ز خونین سرشک آستین لاله کرد. اسدی. تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته. خاقانی. کجا آن تازه گلبرگ شکربار شکر چیدن ز گلبرگش به خروار. نظامی. گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن. حافظ
از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقۀ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ. (آنندراج). برگ گل. پر گل: بدان لشکر دشمن اندرفتاد (اسفندیار) چنان کاندر افتد به گلبرگ باد. فردوسی. ندانم چه چشم بد آمد بر اوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی. فردوسی. چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی برنگ طبرخون لب مشکبوی. فردوسی. چنین تابیامد مه فرودین بیاراست گلبرگ روی زمین. فردوسی. یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار. منوچهری. بر امیدروی چون گلبرگ تو می نهم جان را و دل را خارها. سنایی. بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. (کتاب المعارف بهاولد). از نسیم گل بمیرد در زمان چو به گلبرگ اندرون افتد جعل. انوری. ز گلبن ریخته گلبرگ خندان چرا بر من نگرددباغ زندان. نظامی. بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت چهل قصه بچل نکته فروگفت. نظامی. چو بر شبدیز شب گلگون خورشید ستام افکند چون گلبرگ بر بید. نظامی. چون دیدۀ من هر دم گلبرگ رخت بیند از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی. عطار. ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت پس آنگاه دستش ببوسید و گفت. سعدی (بوستان). چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی. سعدی. همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش. حافظ. ، مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل: من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم. سوزنی. ، مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد: بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد ز خونین سرشک آستین لاله کرد. اسدی. تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته. خاقانی. کجا آن تازه گلبرگ شکربار شکر چیدن ز گلبرگش به خروار. نظامی. گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن. حافظ
جای گذر محل عبور معبر: حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود. یا گذرگاه آب. جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل. آبراهه
جای گذر محل عبور معبر: حق تعالی تقدیر کرد که گذرگاه زرند بر در دکان سعید جوهری بود. یا گذرگاه آب. جایی که آب از آن عبور کند معبر آب یا گذرگاه سیل. آبراهه
(باغبانی) گیاهانی را گویند که بواسطه زیبایی برگ یا رنگین بودن برگها بمنظور تزیین در باغها و اطاقها نگهداری میشوند. مهمترین گیاهان گل برگی عبارتند از نخل بادبزنی شویدی (شبتی) بگونیا سرخس سرو موز و غیره
(باغبانی) گیاهانی را گویند که بواسطه زیبایی برگ یا رنگین بودن برگها بمنظور تزیین در باغها و اطاقها نگهداری میشوند. مهمترین گیاهان گل برگی عبارتند از نخل بادبزنی شویدی (شبتی) بگونیا سرخس سرو موز و غیره