جدول جو
جدول جو

معنی گلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گلاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
گلاندن
(تَ)
پاشیدن و افشاندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گلاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشردن، فشار دادن چیزی، فشردن یک چیز آبدار چنان که آب آن بریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ شُ دَ)
جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن:
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان.
(گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم) شعر و ریش سوم (در مصراع چهارم) شعر بوده است).
پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز
خیره پیش ضعفا چون که همی لانی.
ناصرخسرو.
اینچنین دان نماز و شرح بدان
ور نه برخیز و هرزه ریش ملان.
سنائی.
یک قصیده دویست جا خوانده
پیش هر سفله ریش را لانده.
سنائی.
بهر آنکس که یک دو بیت بخواند
ژاژ خائید و دم و ریش بلاند.
سنائی.
چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم
چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم.
فخر جرجانی (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
نگریستن و نگاه کردن و دیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
در گناباد گلیدن و گلاندن (غلطانیدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ’گنابادی’. تکانیدن و افشاندن دامن جامه و قالی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) :
سحرگه باد برگ گل گلان است
ز درد آن فغان بلبلان است.
زراتشت بهرام پژدو.
رجوع به گلان و گلاندن شود
لغت نامه دهخدا
(فْلا / فِ دِ)
از باستان شناسان است و نقشۀ تخت جمشیدرا ترسیم کرد و حجاریهای جالب توجهی یافت. وی در قرن نوزدهم میلادی میزیست. (از ایران باستان پیرنیا ص 56)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
هر خسته ای که راست شود جز بدین مبند
هر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل.
سوزنی.
همی در خلاندی بپهلوی من.
سعدی.
، محکم کردن. خلانیدن، نصب کردن. خلانیدن، رهانیدن. خلانیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَُد)
چلانیدن. در تداول عامه، به معنی فشردن و فشاردن. و فشار دادن چیزی. یا چنانکه جامۀ شسته را برای کم شدن آب آن، یا هندوانه را برای تمیز دادن کالی یا رسیدگی آن یا غورۀ انگور را برای گرفتن و جدا کردن آب آن، و غیره فشردن. (لغت محلی شوشتر). رجوع به چلانیدن شود.
- غوره چلاندن (چلانیدن) ، در تداول عامۀ تهرانیان، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گِ رِ تَ)
گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن:
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
فردوسی.
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش بازپس نگسلاند ز راه.
فردوسی.
سپردم به تو این نبرده جوان
ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
فردوسی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی).
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی (غزلیات).
وگر بر هردو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند.
سعدی (گلستان).
رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاندن
تصویر رهاندن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماندن
تصویر رماندن
ترساندن و گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواندن
تصویر دواندن
بحرکت سریع و تند واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاندن
تصویر آغاندن
تر نهادن، خیساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهاندن
تصویر آگهاندن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن جنبانیدن تکان دادن: بهر آن کس که یک دو بیت بخواند ژاژ خایید و دم و ریش بلاند. (سنائی لغ) جنباندن، حرکت دادن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانیدن
تصویر گلانیدن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گماندن
تصویر گماندن
گمانیدن: وهم چیزی نگماند که نه حس بوی داده بود
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
((خَ دَ))
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاندن
تصویر لاندن
((دَ))
جنباندن، تکان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلانیدن
فرهنگ فارسی معین
فرو بردن، خلانیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد