افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گلاندنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، گُلاندَنبرای مثال با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۳)
جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن: با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند. طیان. (گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم) شعر و ریش سوم (در مصراع چهارم) شعر بوده است). پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز خیره پیش ضعفا چون که همی لانی. ناصرخسرو. اینچنین دان نماز و شرح بدان ور نه برخیز و هرزه ریش ملان. سنائی. یک قصیده دویست جا خوانده پیش هر سفله ریش را لانده. سنائی. بهر آنکس که یک دو بیت بخواند ژاژ خائید و دم و ریش بلاند. سنائی. چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم. فخر جرجانی (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282)
جنبانیدن. حرکت دادن. افشاندن. تکان دادن: با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند. طیان. (گمان میکنم ریش دوّم (درمصراع سوّم) شَعر و ریش سوم (در مصراع چهارم) شَعر بوده است). پیش من چون که نجنبدت زبان هرگز خیره پیش ضعفا چون که همی لانی. ناصرخسرو. اینچنین دان نماز و شرح بدان ور نه برخیز و هرزه ریش ملان. سنائی. یک قصیده دویست جا خوانده پیش هر سفله ریش را لانده. سنائی. بهر آنکس که یک دو بیت بخواند ژاژ خائید و دم و ریش بلاند. سنائی. چون زمینی بارکش از هر کسی در محنتم چون درخت بارور از هر کسی در لاندنم. فخر جرجانی (از فرهنگ سروری ج 3 ص 1282)
در گناباد گلیدن و گلاندن (غلطانیدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ’گنابادی’. تکانیدن و افشاندن دامن جامه و قالی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) : سحرگه باد برگ گل گلان است ز درد آن فغان بلبلان است. زراتشت بهرام پژدو. رجوع به گلان و گلاندن شود
در گناباد گلیدن و گلاندن (غلطانیدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ’گنابادی’. تکانیدن و افشاندن دامن جامه و قالی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) : سحرگه باد برگ گل گلان است ز درد آن فغان بلبلان است. زراتشت بهرام پژدو. رجوع به گلان و گلاندن شود
درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : هر خسته ای که راست شود جز بدین مبند هر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل. سوزنی. همی در خلاندی بپهلوی من. سعدی. ، محکم کردن. خلانیدن، نصب کردن. خلانیدن، رهانیدن. خلانیدن. (از ناظم الاطباء)
درج کردن. نشاندن. داخل کردن. در میان نهادن. بزور داخل کردن. خرد کردن. خلانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : هر خسته ای که راست شود جز بدین مبند هر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل. سوزنی. همی در خلاندی بپهلوی من. سعدی. ، محکم کردن. خلانیدن، نصب کردن. خلانیدن، رهانیدن. خلانیدن. (از ناظم الاطباء)
چلانیدن. در تداول عامه، به معنی فشردن و فشاردن. و فشار دادن چیزی. یا چنانکه جامۀ شسته را برای کم شدن آب آن، یا هندوانه را برای تمیز دادن کالی یا رسیدگی آن یا غورۀ انگور را برای گرفتن و جدا کردن آب آن، و غیره فشردن. (لغت محلی شوشتر). رجوع به چلانیدن شود. - غوره چلاندن (چلانیدن) ، در تداول عامۀ تهرانیان، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن
چلانیدن. در تداول عامه، به معنی فشردن و فشاردن. و فشار دادن چیزی. یا چنانکه جامۀ شسته را برای کم شدن آب آن، یا هندوانه را برای تمیز دادن کالی یا رسیدگی آن یا غورۀ انگور را برای گرفتن و جدا کردن آب آن، و غیره فشردن. (لغت محلی شوشتر). رجوع به چلانیدن شود. - غوره چلاندن (چلانیدن) ، در تداول عامۀ تهرانیان، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن
گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش ز هم. فردوسی. دمادم فرستد سلیح و سپاه خورش بازپس نگسلاند ز راه. فردوسی. سپردم به تو این نبرده جوان ز مرگش دلم را به بر نگسلان. فردوسی. من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال. منوچهری. و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی). دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد ور بند نهی سلسله از هم گسلاند. سعدی (غزلیات). وگر بر هردو جانب جاهلانند اگر زنجیر باشد بگسلانند. سعدی (گلستان). رجوع به گسلانیدن شود
گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش ز هم. فردوسی. دمادم فرستد سلیح و سپاه خورش بازپس نگسلاند ز راه. فردوسی. سپردم به تو این نبرده جوان ز مرگش دلم را به بر نگسلان. فردوسی. من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال. منوچهری. و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی). دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد ور بند نهی سلسله از هم گسلاند. سعدی (غزلیات). وگر بر هردو جانب جاهلانند اگر زنجیر باشد بگسلانند. سعدی (گلستان). رجوع به گسلانیدن شود