جدول جو
جدول جو

معنی گلابزنه - جستجوی لغت در جدول جو

گلابزنه
(گُ زَ نَ / نِ)
رشاشه. رجوع به گلابزن و گلاب پاش و گلابدان شود
لغت نامه دهخدا
گلابزنه
آنکه گلاب پاشد، گلاب پاش گلابدان: در قهقهه زگریه دل چون گلاب زن در خرمی زسوز جگر همچو مجمرم. (سید حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلابه
تصویر گلابه
گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
(گُ نَ/ نِ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 8هزارگزی باختر راه شوسۀ دیواندره به سنندج. هوای آن سرد و دارای 289 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، حبوبات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان دوقایی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی جنوب قوچان و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 30 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ)
گلاب پاش. گلابدان:
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (ازکلیله و دمنه).
در قهقهه ز گریۀ دل چون گلابزن
وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم.
سیدحسن غزنوی.
هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن
راح نسیم صبح بین ابر گلابزن نگر.
عطار (دیوان ص 306).
و رجوع به گلابدان و گلاب پاش شود
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ / بِ)
گل و لای. (غیاث) (آنندراج). گلاب، گل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. (غیاث) (آنندراج) :
چو دیوار شهر اندرآید ز پای
گلابه نباید که ماند بجای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
غازه و گلگونه و آن چیزی باشد سرخ که زنان به روی مالند. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه). سرخاب. و رجوع به گلگونه، والغونه و گلغونه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ)
ده کوچکی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 3هزارگزی شمال باختری باغ ملک، کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَهْ ر رَ)
نام دره ای به شمیران. موضعی ییلاقی است که مردم تهران تابستانها بدانجا روند
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ /نِ)
چوبی که بدان گاوان رانند. (آنندراج). رجوع به گاوشنک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
دسته جمعی. حلقه (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
قومی اند از تخس و دهی نیز دارند بدین نام. و ایشان را ناحیتی خرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
پستان. ج، لوابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای: چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گلاب پاشد، گلاب پاش گلابدان: در قهقهه زگریه دل چون گلاب زن در خرمی زسوز جگر همچو مجمرم. (سید حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاگونه
تصویر گلاگونه
ماده ای سرخ رنگ که زنان بر چهره مانلد سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلابه
تصویر گلابه
((گِ بَ))
گل و لای
فرهنگ فارسی معین
حالت پچیده شدن و گره خوردن طنابهای گاو آهن که گاه منجر به.، دوغاب، گلی که برای مرمت دیوار مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی