جدول جو
جدول جو

معنی گلابتون - جستجوی لغت در جدول جو

گلابتون(دخترانه)
رشته های نازک طلا و نقره که همراه تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود
تصویری از گلابتون
تصویر گلابتون
فرهنگ نامهای ایرانی
گلابتون
گل های برجسته که با رشته های نقره یا طلا در روی پارچه می دوزند، نخ های زرین یا سیمین که در گلابتون دوزی به کار می رود
تصویری از گلابتون
تصویر گلابتون
فرهنگ فارسی عمید
گلابتون(گُ)
ابریشم غاژکرده و به صورت پنبۀ محلوج درآمده. (یادداشت به خط مؤلف). رشتۀ زر و سیم. (ناظم الاطباء) : و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آنرا گلابتون نیز خوانند. (دیوان نظام قاری ص 155). طلایی باشدکه از حدیده کشیده به هیأت ریسمانهای باریک ساخته باشند و آنرا اکنون در ایران گلابتون گویند. (حاشیۀ چهارمقاله چ معین ص 35 از یادداشتهای محمد قزوینی).
- امثال:
یک پسر کاکل زری و یک دختر گیس گلابتونی
لغت نامه دهخدا
گلابتون
طلایی باشد که از حدیده کشیده بهیات ریسمانهای باریک ساخته باشند رشته باریک زر و سیم، نخهای ابریشمی زرین و سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
گلابتون((گُ بَ))
گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند
تصویری از گلابتون
تصویر گلابتون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دوختن نقش و نگار و گلهای برجسته بر روی پارچه با رشته های باریک زرّین و سیمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلابدان
تصویر گلابدان
جای گلاب، گلاب پاش، برای مثال مهر از سر نامه برگرفتم / گفتی که سر گلابدان است (سعدی۲ - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(طَلْ لا)
جمع واژۀ طلاّب. (منتهی الارب). رجوع به طلاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تثنیۀ لابه. رجوع به حرّه شود. (معجم البلدان). لابتاالمدینه، حرتا المدینه. (امتاع الاسماع ص 333)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ)
گلاب پاش. گلابدان:
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ (ازکلیله و دمنه).
در قهقهه ز گریۀ دل چون گلابزن
وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم.
سیدحسن غزنوی.
هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن
راح نسیم صبح بین ابر گلابزن نگر.
عطار (دیوان ص 306).
و رجوع به گلابدان و گلاب پاش شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کالیو یعنی ابله و احمق. (شعوری ج 2 ورق 303). و ظاهراً محصف ’کالیو’ است. رجوع به گلالیوه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ لابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کلدکی، کنار راه مالرو سیمکان به میمند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه 165 تن. آب آن از رود خانه سیمکان و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این آبادی را کاکون هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ)
دارای گیسویی چون گلابتون. دارای گیسویی چون تارهای زر. مو بور. موطلایی. دختری که گیس گلابتون دارد. طلایی گیسوان. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ظرف گلاب. (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند:
نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد.
منوچهری.
یکی بر جای ساغر دف گرفته
یکی گلابدان بر کف گرفته.
نظامی.
مهر از سر نامه برگرفتم
گویی که سر گلابدان است.
سعدی.
کسی که بوسه گرفتش به وقت خنده زدن
به بر گرفتن مهر گلابدان ماند.
سعدی.
رجوع به گلاب پاش شود، آبی که به ماه خرداد به کشت دهند و گویند نمو دانه و حب بدین آب بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ)
ده کوچکی است از دهستان باغ ملک بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز، واقع در 3هزارگزی شمال باختری باغ ملک، کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گْلا / گِ دِ تُنْ)
ویلیام اوارت. سیاستمدار انگلیسی، رئیس لیبرال ها متولد در لیورپول، چهار دفعه به مقام نخست وزیری رسیده است. وی برای پیشرفت و اصلاح ایرلند، تغییرات و اصلاحات انتخابات، برقرار کردن آزادی داد و ستد و شناسایی اتحادیه های کارگری بسیار کوشیده است
لغت نامه دهخدا
آنکه گلاب پاشد، گلاب پاش گلابدان: در قهقهه زگریه دل چون گلاب زن در خرمی زسوز جگر همچو مجمرم. (سید حسن غزنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که در آن گلاب ریزند گلاب پاش: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی دوزندگی که جنبه تزیینی دارد و در آن نخ گلابتون بکار میرود، کارگاه دوزنده ای که با گلابتون کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلابتون دوز
تصویر گلابتون دوز
دوزنده ای که با گلابتون کار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
((گُ))
ظرفی مانند تنگ کوچک دسته دار باگردن باریک و بلند و معمولاً دارای لوله که در آن گلاب می ریزند، گلاب پاش
فرهنگ فارسی معین
گلاب پاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی در بافندگی سنتی به اندازه ی چهل سانتیمتر که یک طرف آن
فرهنگ گویش مازندرانی