جدول جو
جدول جو

معنی گشتاسبی - جستجوی لغت در جدول جو

گشتاسبی(گُ سِ)
منسوب به گشتاسب:
همه کار او را به اندام کرد
پسش خان گشتاسبی نام کرد.
دقیقی (از مزدیسناتألیف محمد معین ص 358)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشتاسب
تصویر گشتاسب
(پسرانه)
صاحب اسب رمنده، گشتاسپ، دارنده اسب از کارافتاده، پدر داریوش هخامنشی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشتاسب
تصویر بشتاسب
(پسرانه)
گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشتاسپ
تصویر گشتاسپ
(پسرانه)
دارنده اسب از کارافتاده، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(گُ سِ)
از کنار آب دریا ولایت گشتاسفی است (که) گشتاسف بن لهراسب (آن را) ساخت و نهری بزرگ از آب کروارس بریده است و از آن جویها برداشته و بر آن دیهای فراوان ساخته. حاصلش غله، برنج، اندک پنبه و میوه بود مردمش سفیدچهره اند و بر مذهب امام شافعی. زبانشان پهلوی بجیلانی باز بسته است. حقوق دیوانیش بر امان سابق پیش از ظهور دولت مغول کمابیش صد تومان این زمان بوده است و اکنون صد و هجده هزار و پانصد دینار است و در وجه اقطاعات عساکر که آنرا ساکن اند متفرق باشد. (نزهه القلوب صص 92-93). و رجوع به تاریخ گزیده ص 180 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در اوستا و پارسی باستان ویشتاسپه (یونانی اوستاسپس) مرکب از دو جزء ویشته بمعنی از کار افتاده یا ترسو و محجوب و جزء دوم اسپه همان اسپ است. جمعاً یعنی دارندۀ اسب از کار افتاده مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام پادشاهی است معروف و او پدر اسفندیار روئین تن بود. گویند یکصدوشصت سال پادشاهی کرد و دین زردشت پذیرفت و چون زردشت کشته گردید بجای او منصوب شد و آیین زردشت را برپای داشت. (برهان). فردوسی نام دو پسر لهراسب را ذکر کرده، گشتاسب، زریر. در بندهش کتاب مذهبی مزدیسنا (پهلوی) فصل 31، بند 29، آمده: ’لهراسب، گشتاسب و زریر و برادران دیگر بوجود آمدند’. گشتاسب در اوستا ویشتاسپه ذکر شده (یعنی دارندۀ اسب چموش). همین کلمه نزد یونانیان هوستاسپس گردیده، مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. لهراسب چون از تاج و تخت چشم پوشید، طبق وعده قبلی سلطنت را به فرزند هنرمند خود تفویض کرد:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
و گشتاسب از آن پس طبق گفتار بندهش، فصل 34 بند 7 و نیز به قول فردوسی 120 سال پادشاهی کرد اما لهراسب خود:
به بلخ گزین شد بر آن ’نوبهار’
که یزدان پرستان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان.
(مزدیسنا تألیف محمد معین ص 323).
یکی نام گشتاسب و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر.
فردوسی.
تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
رجوع به یسنا ص 105 و خرده اوستاص 31، 32، 40، 55، 60، 132، 224، 227، 228 و تاریخ سیستان ص 34 و تاریخ گزیده ص 65، 95، 98، 818 و یشتهای پورداود ج 2 ص 85، 87، 106، 157، 184، 207، 209، 214، 215، 219، 229، 248، 266، 273 و 330 و فهرست مزدیسنا تألیف محمد معین و سبک شناسی بهار ج 1 ص 4، 8، 9، 14، 36 و 118 و ج 2 و ص 24، 231 و 244 و فهرست فرهنگ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
احتلام، (رشیدی)، احتلام و شیطانی شدن باشد، (برهان)، مصحف گوشاسب است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منقارمرغان، (رشیدی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ویشتاسب. بشتاسف. گشتاسب. رجوع به گشتاسب و مزدیسنا و ادب پارسی و الوزراء الکتاب ص 6 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 110، 117 و قفطی ص 13، 18 و ایران باستان ج 2 ص 956 و ج 3 ص 2571 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
همان گشتاسب است: گشتاسف واسطۀ قلادۀ اکاسرۀ عجم و کبار ایران بوده است. (سندبادنامه صص 4-5). رجوع به مزدیسنا تألیف معین ص 82، 108 و نزهه القلوب ص 69، 92، 93، 122، 125، 140 و 245 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پادشاهی که پدر اسفندیار روئین تن بود. (آنندراج) (غیاث). نام پنجم پادشاه کیانی که شت زردشت در زمان سلطنت وی مبعوث گردید. (ناظم الاطباء). رجوع به گشتاسب و فهرست ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شتاب. شتابی کردن. شتاب کردن. و ظاهراً این صورت با این معنی در فارسی گویان هند متداول بوده است و در منتهی الارب بسیار دیده میشود. (یادداشت مؤلف). زود و جلد. به طور عجله. شتاب و زودی. (ناظم الاطباء). جد. دلهثه. شماص. عسجمه. فود. مشمشه. وزام. وشاک. وفز. وفض. هذلبه. همرجه. هملقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
همان گشتاسب مشهور است که پادشاهی بود پدر اسفندیار رویین تن و یکصدوشصت سال پادشاهی کرد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر او بود و آئین زردشت پسندیده. فردوسی گفته:
چو نیمی شد از شب بشد در بشاسب
به گوشاسب آمدش دخت گشاسب.
گوشاسب به معنی خواب است و در جای خود بیاید و گشتاسب را به تبدیل حروف وشتاسب و بشتاسب نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شتابی
تصویر شتابی
زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
بهشت: زانکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران راست. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی، از سر شوخی، عشق بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی