جدول جو
جدول جو

معنی گشتاسب

گشتاسب(پسرانه)
صاحب اسب رمنده، گشتاسپ، دارنده اسب از کارافتاده، پدر داریوش هخامنشی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
تصویری از گشتاسب
تصویر گشتاسب
فرهنگ نامهای ایرانی

واژه‌های مرتبط با گشتاسب

گشتاسب

گشتاسب
در اوستا و پارسی باستان ویشتاسپه (یونانی اوستاسپس) مرکب از دو جزء ویشته بمعنی از کار افتاده یا ترسو و محجوب و جزء دوم اسپه همان اسپ است. جمعاً یعنی دارندۀ اسب از کار افتاده مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام پادشاهی است معروف و او پدر اسفندیار روئین تن بود. گویند یکصدوشصت سال پادشاهی کرد و دین زردشت پذیرفت و چون زردشت کشته گردید بجای او منصوب شد و آیین زردشت را برپای داشت. (برهان). فردوسی نام دو پسر لهراسب را ذکر کرده، گشتاسب، زریر. در بندهش کتاب مذهبی مزدیسنا (پهلوی) فصل 31، بند 29، آمده: ’لهراسب، گشتاسب و زریر و برادران دیگر بوجود آمدند’. گشتاسب در اوستا ویشتاسپه ذکر شده (یعنی دارندۀ اسب چموش). همین کلمه نزد یونانیان هوستاسپس گردیده، مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. لهراسب چون از تاج و تخت چشم پوشید، طبق وعده قبلی سلطنت را به فرزند هنرمند خود تفویض کرد:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
و گشتاسب از آن پس طبق گفتار بندهش، فصل 34 بند 7 و نیز به قول فردوسی 120 سال پادشاهی کرد اما لهراسب خود:
به بلخ گزین شد بر آن ’نوبهار’
که یزدان پرستان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان.
(مزدیسنا تألیف محمد معین ص 323).
یکی نام گشتاسب و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر.
فردوسی.
تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
رجوع به یسنا ص 105 و خرده اوستاص 31، 32، 40، 55، 60، 132، 224، 227، 228 و تاریخ سیستان ص 34 و تاریخ گزیده ص 65، 95، 98، 818 و یشتهای پورداود ج 2 ص 85، 87، 106، 157، 184، 207، 209، 214، 215، 219، 229، 248، 266، 273 و 330 و فهرست مزدیسنا تألیف محمد معین و سبک شناسی بهار ج 1 ص 4، 8، 9، 14، 36 و 118 و ج 2 و ص 24، 231 و 244 و فهرست فرهنگ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا

گشتاسپ

گشتاسپ
دارنده اسب از کارافتاده، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
گشتاسپ
فرهنگ نامهای ایرانی

بشتاسب

بشتاسب
ویشتاسب. بشتاسف. گشتاسب. رجوع به گشتاسب و مزدیسنا و ادب پارسی و الوزراء الکتاب ص 6 و کامل ابن اثیر ج 1 ص 110، 117 و قفطی ص 13، 18 و ایران باستان ج 2 ص 956 و ج 3 ص 2571 شود
لغت نامه دهخدا

گشتاسف

گشتاسف
همان گشتاسب است: گشتاسف واسطۀ قلادۀ اکاسرۀ عجم و کبار ایران بوده است. (سندبادنامه صص 4-5). رجوع به مزدیسنا تألیف معین ص 82، 108 و نزهه القلوب ص 69، 92، 93، 122، 125، 140 و 245 شود
لغت نامه دهخدا

گشتاسپ

گشتاسپ
نام پادشاهی که پدر اسفندیار روئین تن بود. (آنندراج) (غیاث). نام پنجم پادشاه کیانی که شت زردشت در زمان سلطنت وی مبعوث گردید. (ناظم الاطباء). رجوع به گشتاسب و فهرست ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا

گشتاسبی

گشتاسبی
منسوب به گشتاسب:
همه کار او را به اندام کرد
پسش خان گشتاسبی نام کرد.
دقیقی (از مزدیسناتألیف محمد معین ص 358)
لغت نامه دهخدا

گوشتاسب

گوشتاسب
احتلام، (رشیدی)، احتلام و شیطانی شدن باشد، (برهان)، مصحف گوشاسب است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، منقارمرغان، (رشیدی) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

گشاسب

گشاسب
همان گشتاسب مشهور است که پادشاهی بود پدر اسفندیار رویین تن و یکصدوشصت سال پادشاهی کرد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر او بود و آئین زردشت پسندیده. فردوسی گفته:
چو نیمی شد از شب بشد در بشاسب
به گوشاسب آمدْش ْ دخت گشاسب.
گوشاسب به معنی خواب است و در جای خود بیاید و گشتاسب را به تبدیل حروف وشتاسب و بشتاسب نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا