جدول جو
جدول جو

معنی گشاسب - جستجوی لغت در جدول جو

گشاسب
(گُ)
همان گشتاسب مشهور است که پادشاهی بود پدر اسفندیار رویین تن و یکصدوشصت سال پادشاهی کرد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر او بود و آئین زردشت پسندیده. فردوسی گفته:
چو نیمی شد از شب بشد در بشاسب
به گوشاسب آمدش دخت گشاسب.
گوشاسب به معنی خواب است و در جای خود بیاید و گشتاسب را به تبدیل حروف وشتاسب و بشتاسب نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشتاسب
تصویر گشتاسب
(پسرانه)
صاحب اسب رمنده، گشتاسپ، دارنده اسب از کارافتاده، پدر داریوش هخامنشی، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرشاسب
تصویر گرشاسب
(پسرانه)
صاحب اسب لاغر، نام پدر نریمان جد رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بوشپاس، گوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بشاسب، بوشپاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشسب
تصویر گشسب
اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
احتلام. (ناظم الاطباء). و آن مصحف گوشاسب (= بوشاسپ) است. رجوع به گوشاسب و گوشاسپ و بوشاسب و بوشاسپ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
نام یکی از نجبای ایرانی. (ولف) و بصورت ترکیب های ذیل: آیین گشسب. آذرگشسب. اشتاگشسب. بانوگشسب. کنداگشسب نیز آمده است:
چو خرادبرزین و اشتاگشسب
به فرمان نشستند هر دو بر اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2910).
چو خرادبرزین و اشتاگشسب
فرودآمدند آن دو دانا ز اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2912)
نام یکی از نجبای ایران که پدربزرگ بهرام چوبین باشد. (ولف) :
چو استاد پیروز بر میمنه
گشسب جهانجوی پیش بنه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2340).
ز بهرام بهرام پور گشسب
سواری سرافراز پیچیده اسب.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2589)
نام یکی از نجبای دانشمند ایرانی. (ولف) :
چنین گفت گویا گشسب دبیر
که ای نامداران برنا و پیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7ص 2097).
بفرمود پس تا گشسب دبیر
بیامد بر شاه مردم پذیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2121)
همان گشتاسب است که پدر اسفندیار روئین تن باشد. (برهان). همان گشتاسب شاه پسر لهراسب است که اسفندیار پسر اوست و آئین زردشت پسندیده. (آنندراج). رجوع به گشتاسب شود
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
مخفف ’گشنسب’ رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جهنده. خیزکننده. (از برهان). جهنده. (آنندراج). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری) (جهانگیری). این معنی بر اساسی نیست و همان گشسپ است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
لغتی است در شازب. (منتهی الارب). و قیل لغه فی الشازب. (اقرب الموارد) ، خشک از لاغری. (منتهی الارب). الیابس ضمراً. (اقرب الموارد). شاسف. شازب، باریک. (منتهی الارب). لاغر. (آنندراج). مهزول. (اقرب الموارد). ج، شسب، (اقرب الموارد) ، شسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است. (جهانگیری) (برهان). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر کرده. حکیم اسدی طوسی فتوحات او را منظوم نموده و به گرشاسب نامه موسوم است. (آنندراج) : اما بنا کردن سیستان به دست گرشاسب بن اثرت بن شهربن کورنگ بن بیداسب بن توربن جمشیدالملک... (تاریخ سیستان ص 2). نام گرشاسب جهان پهلوان در اوستا بارها یاد شده و او در کتاب مقدس مزدیسنا به منزلۀ رستم در شاهنامه یا هرقل یونانیان است. این نام در اوستا به صورت کرساسپه، سانسکریت کرساسوه آمده و مرکب است از دو جزء: جزء اول کرسه به معنی لاغر و جزء دوم همان اسب پارسی است و مجموعاً به معنی ’دارندۀ اسب لاغر، کسی که اسبش لاغر است’ میباشد. بنابراین اصح آن کرشاسب با کاف تازی است و چون در نسخ خطی قدیم میان کاف (تازی) و گاف (پارسی) در نوشتن امتیازی نمی نهادند ممکن است که گویندگان باستانی ما هم در عهد خویش کرشاسب با کاف (تازی) استعمال کرده باشند و حتی ابوالفدا آن را (کرشاسف) ضبط کرده، از اینرو ممکن است قائل شد که گویندگان ایرانی او را گرشاسپ و نزدیک به لغت اوستایی میخواندند.
نسب گرشاسب: نام پدر گرشاسب در اوستا ثریته آمده است، گاهی به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده (فروردین یشت بندهای 61 و 136) ، حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط به نام خاندانش (سام) نامیده شده است. در فرگرد 20 وندیداد، در بندهای اول ودوم چنین آمده است: ’زرتشت از اهورمزدا پرسید: کیست در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دیوان) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت (زخم) ، نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم باز- داشت ؟ اهورامزدا در پاسخ گفت: ای سپنتمان زرتشت ثریته در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان، نخستین مردی است که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت، (زخم) نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم بازداشت’. بنا بر این قول ثریته در اوستا نخستین پزشک نوع بشر و به منزله اسکلپسیوس یونانیان و آسکلابیوس رومیان است. در یسنای 9 بند 10 نیز در طی پرسش و پاسخ زرتشت با ایزدهوم از ثریته نام برده شده است.هوم در پاسخ به زرتشت گوید ’سوم کسی که مرا مهیا ساخت ثریته از خاندان سام است که از نیک خواه ترین (مردم) است و در عوض خداوند به او دو پسر داد: یکی اورواخشیه که زاهد و قانونگزار بوده و دیگری گرشاسب که دلیر و نام آور بود.’ اما ثریته اوستا همان است که در گرشاسب نامۀ اسدی اثرط شده:
زشم زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اثرط رسید
بزور و تن و چهره و برز و یال
شد این اثرط از سروران بیهمال
از اورواخشیه اطلاعاتی در دست نیست. فقط از بند 28 زامیادیشت برمی آید که هیتاسپ او را کشت و برادرش گرشاسب از او انتقام کشید. در بند 41 زامیادیشت هم کشته شدن هیتاسپ زرین تاج به دست گرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مسطور است. مندرجات کتاب بندهش نیز با اوستا مطابق است چه در آن نسب گرشاسب چنین آمده: ’گرشاسب و اوروخش دو برادر بودند از پسران اترت پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ پسر دورشاسپ پسر تورگ پسر فریدون.’ و در گرشاسب نامۀ اسدی از اینقرار آمده: ’گرشاسب و گورنگ دو برادر بودند از پسران اثرط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید’ که چون این دو سلسله را در دو کتاب با یکدیگر بسنجیم و از تغییرات جزیی که به مرور زمان پدید آمده چشم پوشیم شباهت آنها نیک هویداست.
صفات و کارهای گرشاسب: خود گرشاسب در اوستاجوان دلیر نامیده شده است. این صفت در کتاب مقدس نئیرمناو آمده یعنی ’نرمنش’و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان. همین صفت است که به مرور زمان تبدیل به ’نریمان’ گردید و جزو نامهای خاص شد و اکنون، سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم. دیگر از صفاتی که در اوستا برای او آمده است گئسو میباشد یعنی گیسودارنده یا دارای گیس. صفت دیگر او کذوره یعنی دارندۀ گرز گدهه و چنانکه در گرشاسب نامۀ اسدی خوانده میشود بیشتر فتحهای جهان پهلوان با همین گرز صورت گرفته است. بیشتر کارهای گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شده است از آن جمله در آبان یشت بند 27 آمده است: ’گرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشیننگه فدیه نیاز اردویسور ناهیدکرد از او درخواست که وی را بشکست دادن گندروه در ساحل دریای فراخکرت موفق سازد’.
باید دید که پیشیننگه کجاست ؟ بندهش در فصل 29 بند 11 نویسد: ’دشت پیشیانش در کاولستان واقع است، گویند در کاولستان پشتۀ پیشیانسی عجیب ترین کشور است، آنجا بسیار گرم است، در بلندترین محل آنجا گرم نیست. امروز این دشت بنام ’پیشین’ دشت بسیار وسیعی است که پهنای آن متجاوز از50 کیلومتر و درازای آن 80 کیلومتر و دارای چراگاههای مرغوب است. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده می شود و در بلوچستان به دریاچه یا باطلاق (آب ایستاده) میریزد. اما گندروه که به دست گرشاسب کشته شد، در بند مذکور از آبان یشت به صفت زرین پاشنه نامیده شده است. در کتب متأخران او را ’کندرب زره پاشنۀ او بود’ خوانده اند بمعنی ’کسی که آب دریا تا پاشنۀ او بود’. در این قول کلمه زئیری اوستایی را که به معنی زرین است با کلمه دیگر اوستایی زریا که به معنی دریاست مشتبه ساخته اند. در شاهنامه نیز گندروه نام وزیر ضحاک است. فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بدبسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا ’کندرو’ خواندندی بنام
بکندی زدی پیش بیداد گام.
ازاین بیت برمی آید که فردوسی آن را با کاف تازی خوانده است. در مجمل التواریخ والقصص نیز در باب العاشر (اندر عهد ضحاک) آمده: ’وکیلش را کندروق گفتندی’. کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد، در کتب متأخران نیز جای او در میان دریا تصورشده چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخکرت بکشد. در بند 50 از فصل 27 مینوخرد، او ’دیوی آپیک کندرو’ نامیده شده است. دیگر از جاهائی که در اوستا ذکری از گرشاسب بمیان آمده یسنای 9 بند 10 میباشد که در آن از ثریته، پدر گرشاسب واز اورواخشیه برادرش اسم برده شده. در بند 11 که متمم بند پیش است از اعمال گرشاسب چنین سخن رفته است: ’گرشاسب اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید وزهر زردرنگی بضخامت یک بند انگشت از او جاری بود کشت. گرشاسب بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت. به این جانور گرما اثر کرد و بنای عرق ریختن گذاشت. آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فروریخت. گرشاسب از آن هراسیده خویش به کنار کشید. در زامیادیشت (بند 38- 44) نسبهً مفصلتر از گرشاسب گفتگو شده، گوید: ’سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی به گرشاسب رسید و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت...’ و در اینجا بعینه آنچه در یسنای 9 بند 11 آمده (که ذکرش گذشت از قبیل کشتن کندرو زرین پاشنه و غیره) تکرار میشود. از بند 41 که متمم بندهای قبل است فتح های دیگر گرشاسب از اینقرار ذکر میشود: ’نه پسر از خاندان پثنیه و پسران خانوادۀ نیویکه و پسران خانوادۀ داشتیانه و هیتاسپه زرین تاج و ورشوه از خاندان دانه و پیتونه و ارزوشمنه و سناویذکه را کشت’.
از این اشخاص که به دست گرشاسب کشته شده اند اطلاعی درست در دست نیست. همین قدر میدانیم که آنان از دیویسنان بوده اند. در کتب متأخران بنام بعض آنان اشاره ای شده است مثلاً نه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شده اند و مرغ کمک را که در کتاب متأخران به دست گرشاسب کشته شده است با ورشوه اوستا یکی دانسته. معنی لفظی برخی از این نامها نیز معلوم است: در اسم پثنیه کلمه پثنه که بمعنی پهن است دیده میشود. هیستاسپه یعنی دارندۀ اسب یراق شده، اسب بگردونه بسته. در گرشاسب نامۀ اسدی از کسان مزبور نامی در میان نیست. دیگر از جاهائی که از گرشاسب اطلاع میدهد بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: در هفتمین کشوری که من آهورمزدا بیافریدم واکرته میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید. واکرته اسم قدیم کشور کابل است. در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمی دانیم معنی لغوی آن چیست. فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتۀ او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است. در اوستا بجایی میرسیم که دلیل سرآمدن روزگار گرشاسب است. در بند 61 فروردین یشت آمده:ما به فروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که 999، 99 تن از آنان به پاسبانی جسد سام گرشاسب مجعدموی (گیسوان دارنده) و مسلح به گرز گماشته هستند. باز در بند 136 همین یشت آمده: ’ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم’. گفتیم که در بند 37 آبان یشت آمده است که گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید کرده است. از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سنت هم اکنون گرشاسب در پیشین که در زابلستان، در جنوب غزنه و خاور قندهارواقع است به خواب رفته است. در بند 7 از فصل 29 از بندهش چنین آمده: ’سام (مقصود خود گرشاسب میباشد نه پدر بزرگ رستم) گفته شده یکی از جاودانان است اما بواسطۀ بی اعتنائی وی به آئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به تیهاک (ینهاوونیاک نیز خوانده شده) او را در دشت پیشانی با یک تیر زخم زده، خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلط داشته است. فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد، او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند. ده هزار فروهر پاکان بپاسبانی گماشته شده اند.’ بنا براین قول گرشاسب از جملۀ یاران موعود زرتشتی است که در نوساختن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز سوشیانس همراهی خواهد کرد. (مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 صص 415 -422) : گرشاسب برفت، با نبیرۀ خویش نریمان بن کورنگ بن گرشاسب سوی افریدون شد. (تاریخ سیستان ص 5). پس گرشاسف از اثرط بزاد و گرشاسپ را از دختر ملک روم نریمان بزاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 25).
چو گرشاسب گردنکش تیغزن
چو سام نریمان یل انجمن.
فردوسی.
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال.
ناصرخسرو (دیوان ص 254).
سهم تو قطران کند نطفۀ سهراب و زال
تیغ تو زیبق کند زهرۀ گرشاسب و شم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
مرکب از دو کلمه است، گشن در پهلوی و پارسی که در زبان اوستا ورشنه آمده بمعنی نر و نرینه (ورشنه یی بمعنی قوچ است). در پارسی نیز گشن به همین معنی است و در کتابهای فرهنگ مذکور است و نیز در لهجه های محلی ایران این واژه هنوز مستعمل است. گشنسب اغلب به اسقاط نون استعمال شده و بدیهی است که تلفظ صحیح آن به ضم گاف است نه کسر آن بنابر آنچه گفته شد معنی تحت اللفظ آذرگشسب (آتش اسب نر) میباشد و بنابراین توجیه لغوی فرهنگها در اینکه ’معنی ترکیبی آن آتش جهنده باشد چه آذر بمعنی آتش و گشسب بمعنی جهنده و خیره کننده آمده است و این معنی مناسبت تمام به برق دارد’... درست نیست. (مزدیسنا تألیف محمد معین ص 197، 198، 201، 215)
گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده از آنجمله در افسانه های ملی ’بانوگشسب’ نام دختر رستم پور زال بشمار رفته، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و بقول طبری آذین گشسب سردار هرمز بود که به جنگ بهرام چوبینه رفت. مزداگشسب نام سردار دیگر هرمز بود. گوگشنسب از مفسرین اوستا در زمان ساسانیان بوده است. رجوع به مزدیسنا تألیف محمد معین ص 199، 201، 215 و مجمل التواریخ و القصص ص 386 و آذرگشسب و بانوگشسب و گوگشنسب شود
لغت نامه دهخدا
به معنی خواب دیدن باشد که عربان رؤیا گویند، (برهان) (شعوری ج 2 ص 315)، خواب دیدن، (لغت فرس)، بوشاسپ، کوشاسب، (برهان) :
شنیدم که خسرو به گوشاسپ دید
چنان کآتشی شد به دورش پدید،
ابوشکور (از لغت فرس)،
و نیز رجوع به بوشاسپ شود، احتلام و شیطانی شدن، جوانی که هنوز خطش ندمیده باشد، (برهان)، کابوس، (ناظم الاطباء)، عبدالجنه، بختک، خفتک، خفتو، خرخجیون، فرنجک، دیوی که تنبلی آرد، دیو خواب سنگین، (از حاشیۀ برهان در اشاره به معنی اوستایی کلمه)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
در اوستا و پارسی باستان ویشتاسپه (یونانی اوستاسپس) مرکب از دو جزء ویشته بمعنی از کار افتاده یا ترسو و محجوب و جزء دوم اسپه همان اسپ است. جمعاً یعنی دارندۀ اسب از کار افتاده مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام پادشاهی است معروف و او پدر اسفندیار روئین تن بود. گویند یکصدوشصت سال پادشاهی کرد و دین زردشت پذیرفت و چون زردشت کشته گردید بجای او منصوب شد و آیین زردشت را برپای داشت. (برهان). فردوسی نام دو پسر لهراسب را ذکر کرده، گشتاسب، زریر. در بندهش کتاب مذهبی مزدیسنا (پهلوی) فصل 31، بند 29، آمده: ’لهراسب، گشتاسب و زریر و برادران دیگر بوجود آمدند’. گشتاسب در اوستا ویشتاسپه ذکر شده (یعنی دارندۀ اسب چموش). همین کلمه نزد یونانیان هوستاسپس گردیده، مورخان ایرانی و عرب نام او را ’بشتاسب’ و ’بشتاسف’ نیز ضبط کرده اند. لهراسب چون از تاج و تخت چشم پوشید، طبق وعده قبلی سلطنت را به فرزند هنرمند خود تفویض کرد:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
و گشتاسب از آن پس طبق گفتار بندهش، فصل 34 بند 7 و نیز به قول فردوسی 120 سال پادشاهی کرد اما لهراسب خود:
به بلخ گزین شد بر آن ’نوبهار’
که یزدان پرستان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان.
(مزدیسنا تألیف محمد معین ص 323).
یکی نام گشتاسب و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر.
فردوسی.
تارک گشتاسب یافت افسر لهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.
خاقانی.
رجوع به یسنا ص 105 و خرده اوستاص 31، 32، 40، 55، 60، 132، 224، 227، 228 و تاریخ سیستان ص 34 و تاریخ گزیده ص 65، 95، 98، 818 و یشتهای پورداود ج 2 ص 85، 87، 106، 157، 184، 207، 209، 214، 215، 219، 229، 248، 266، 273 و 330 و فهرست مزدیسنا تألیف محمد معین و سبک شناسی بهار ج 1 ص 4، 8، 9، 14، 36 و 118 و ج 2 و ص 24، 231 و 244 و فهرست فرهنگ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه 230 تن. آب از رود خانه سردشت. محصول آن غلات، توتون، مازوج، کتیرا و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بشاسپ. گوشاسب. بوشاسب. مخفف بوشاسب است که خواب باشد و به عربی نوم خوانند. (برهان). خواب که بوشاسب نیز گویند. (رشیدی). بوشاسب و خواب. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) (از جهانگیری). خواب بود. (سروری). رؤیا. و رجوع به بوشاسب شود:
چه لختی شد از شب بشددر بشاسب
به بوشاسب آمدش دخت گشاسب.
اسدی (از انجمن آرا، سروری، رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ)
تفسیر اشراق باشد. (برهان) ، پرست که مشتق از پرستیدن است چه ایزد گشسب خداپرست را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشاسب
تصویر بشاسب
خواب دیدن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
خواب خوش، رویا احتلام و شیطانی شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشاسب
تصویر گوشاسب
رؤیا، خواب
فرهنگ فارسی معین