جدول جو
جدول جو

معنی گسیلا - جستجوی لغت در جدول جو

گسیلا(شَ)
بار گیاهی سمی که کچوله نیز گویند و به تازی آذاراقی. (ناظم الاطباء). در انجمن آرا به معنی نام دارویی غیرسلیخه و دافع درد دندان آمده است
خم شدگی. دوتاشدگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گسیلا
میوه گیاه کچوله
تصویری از گسیلا
تصویر گسیلا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
پوست یا ساقۀ گیاهی شبیه روناس به رنگ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دارویی مانند دارچین که سلیخه و کسیدا نیز گویند. (ناظم الاطباء). کسیله. به هندی کهیلا گویند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسیله. شهری است به مغرب از ابنیۀ فاطمیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سیلا از خانوادۀ کورنلیا در شهر روم متولد شد و در 78 قبل از میلاد درگذشت، سیلانخست هم کارماریوس بود، لکن چندی بعد رقیب وی گردیدو در سال 88 قبل از میلاد به مقام کنسولی روم رسید، با مهرداد هفتم (معروف به اپاتریادیونیزس) پادشاه نپتوس (واقع در شمال آسیای صغیر و جنوب دریای سیاه) بجنگید و بر وی غالب شد، سپس به ریاست طبقۀ پاتریسیوس روم نائل گشت و بالاخره به سراسر ایتالیا تسلط یافت و در قوانین روم تغییراتی پدید آورد، دشمنان و مخالفان خویش را از میان برداشت و سرانجام در سال 79 قبل از میلاد از مقام خویش کناره گرفت و یک سال بعد مرد، (تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گسی. قیاس شود با گیلکی اوسه کودن (فرستادن). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی. (برهان) (آنندراج). گسی. (جهانگیری) (غیاث) ، دفع کردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
نومید مکن گسیل سائل را
بندیش ز روزگارآن سائل.
ناصرخسرو.
، مرخص کردن. (آنندراج) (غیاث) ، وداع کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
کسیله از کهیلا: هندی دارچین ختایی (سلیخه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
((گُ))
روانه ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
اعزام
فرهنگ واژه فارسی سره
ارسال، اعزام، روانه، فرستادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاو زرد رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار
دیکشنری اردو به فارسی
خیس، مرطوب
دیکشنری اردو به فارسی