جدول جو
جدول جو

معنی گسفن - جستجوی لغت در جدول جو

گسفن
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفن
تصویر سفن
سفینه ها، کشتی ها، جمع واژۀ سفینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفن
تصویر سفن
پوست ستبر مانند پوست نهنگ که بر قبضۀ شمشیر بچسبانند، تیشه یا سوهان که با آن چیزی را بتراشند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ فُ)
جمع سفینه است که به معنی کشتی باشد. (غیاث) (آنندراج) :
اسب من در شب دوان همچون سفینه در خلیج
من بر او ثابت چنان چون بادبان اندر سفن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان قصبۀ بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 12500 گزی شمال باختری سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 1264 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه آن مالرو می باشد و از خسروگرد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یْ خُوَرْ / خُرْ دَ)
کوفتن چنانکه بکوس، یعنی بکوب. (آنندراج) (انجمن آرا). اصح ’کستن’ با کاف تازی است
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
تیشۀ چوب تراشی و آنچه بدان چیزی را تراشند. (منتهی الارب). آنچه چیزی را بدان تراشند. (از اقرب الموارد). چوب سای و مالۀ بزرگ. ج، مسافن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پوست بازکردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، وزیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، خاک رفتن باد از زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تراشیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضۀشمشیر وصل کنند تا گرفت خوب شود. (غیاث) (از آنندراج). پوست درشت مانند پوست نهنگ و مثل آن. (منتهی الارب). پوست سوسمار. (دهار). پوست درشت بر دستۀ کارد وشمشیر. ج، اسفان، سفون. (مهذب الاسماء) :
دو ره چاو و صد تنگ قرطاس چین
پلنگینه چرم و سفن همچنین.
اسدی.
کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر
کز جگر پر آبله چون سفنم دریغ من.
خاقانی.
گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز
تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب.
خاقانی.
درنفس مبارکش سفتۀ راز احمدی
در سفن بلارکش معجز تیغ حیدری.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 421).
ز سختی که بد خلقت خام او
سفن بسته کیمخت اندام او.
نظامی.
زبرجد بخروار و مینا بمن
ورق های زر درعهای سفن.
نظامی.
، سنگی که بدان تراشند و تابان نمایند و تیشۀ چوب تراشی و هرچیز که بدان چیزی راتراشند. (آنندراج) (منتهی الارب) :
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گاه روستم است.
خاقانی.
، سوهان آهنی. (غیاث) (آنندراج). سوهان. چوب سای. (مهذب الاسماء). چوب سای. (دهار)
لغت نامه دهخدا
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفن
تصویر مسفن
چوبساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستن
تصویر گستن
((گُ تَ))
کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفن
تصویر سفن
((سَ فَ))
پوست سخت، پوست ماهی یا نهنگ، تیشه چوب تراشی
فرهنگ فارسی معین
پهن گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
سپند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی خودرو
فرهنگ گویش مازندرانی