جدول جو
جدول جو

معنی گستردنی - جستجوی لغت در جدول جو

گستردنی
آنچه بر زمین پهن کنند مانند قالی و جز آن
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
فرهنگ فارسی عمید
گستردنی
لایق گستردن در خور پهن کردن، آنچه بر زمین پهن کنند چون قالی حصیر و غیره بساط: ز زر و زسیم و زگستردنی ندیدند کس چیز جز خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
گستردنی
((گُ تَ دَ))
هرآنچه که بگسترانند
تصویری از گستردنی
تصویر گستردنی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گستردگی
تصویر گستردگی
Expansiveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ความกว้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
বিস্তৃতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
بسط دادن، انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
پهن کردن، پهن کردن فرش یا بساط در روی زمین، کنایه از رواج دادن، متداول کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
((گُ تَ دَ))
پهن کردن، باز کردن، پخش کردن، انتشار دادن، رواج دادن، متداول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردنی
تصویر گزاردنی
لایق گزاردن در خور گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
گسترد گسترد خواهد گسترد بگستر گسترنده گسترده گسترش) پهن کردن منبسط کردن، فرش کردن: بگسترد فرشی زدیبای چین که گفتی مگر آسمان شد زمین، منتشر کردن شایع کردن، افشاندن پاشیدن: بگسترد بر موبدان سیم و زر باتش پراگند چندی گهر، منتشر شدن شایع شدن: چنانک خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
پهن کننده منبسط کننده، فرش کننده، منتشر کننده شایع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستریدن
تصویر گستریدن
((گُ تَ دَ))
پراکنده کردن، گستردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
وسیع، کثیر
فرهنگ واژه فارسی سره