جدول جو
جدول جو

معنی گزگز - جستجوی لغت در جدول جو

گزگز
(گِ گِ)
بانگ خفیف، آواز خفیف، چنانکه در سماور پیش از جوش آمدن آن یا صدای زنبور هنگام پریدن. و در بعضی لهجه ها جزجز نیز گویند، ناراحتی خارش مانند و کمی دردناک که گاه در اعضاء و بویژه در دست و پا عارض گردد. و رجوع به گز کردن شود
لغت نامه دهخدا
گزگز
بشوخی و چستی جستن: زهجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابرو کمان از من (سیفی بدیعی) بانگ و آواز ضعیف (چنانکه در سماور پیش از جوش آمدن آن یا صدای زنبور هنگام پریدن، ناراحتی خارش مانند و کمی دردناک که گاه در اعضا بویژه در دست و پا عارض گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گزگز
مور مور، درد استخوان داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ زَ)
دهی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 56000گزی جنوب باختری خاش و 7000گزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 35 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 62 هزارگزی جنوب درمیان و 9 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. هوای آن گرم و دارای 535 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. طوایف سلیمانی در اطراف این ده سکنی دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گِ رُ گِ)
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 28000گزی شمال خاور همدان و 4000گزی شاهبداق. هوای آن سرد، دارای 108 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 7 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. هوای آن گرم، دارای 317 تن سکنه است. آب آنجا از دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و سردرختی و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
طپش و اضطرابی را گویند که مردم را بسبب حرارت و غیره بهم رسد. (برهان) (آنندراج). طپشی باشد مردم را بر سبیل عموم. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
ناراحتی و دردگونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود. سوزن سوزن شدن، چنانکه هنگام خواب رفتن پای. پاهایم گزگز میکند. حالتی که پیش از خواب رفتن عضوی دست دهد
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 8 هزارگزی جنوب باختری سیس. هوای آن سرد و دارای 1240 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. در دو محل فاصله 2 هزارگزی واقع، سکنۀ پایین 665 تن است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوَر / خُرْ دَ)
بشوخی و چستی جستن. (آنندراج) :
ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من
که گزگز میجهد پیوسته آن ابروکمان از من.
سیفی بدیعی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناراحتی و درد گونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود: پاهایم گزگز میکند، سوزش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزگز کردن
تصویر گزگز کردن
((گِ گِ. کَ دَ))
سوزش داشتن
فرهنگ فارسی معین
اشمئزاز، تنه، چندش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباری با سقف کوتاه درگوشه ی ایوان خانه ی روستایی که در بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
مور مور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی