پرستندۀ درخت گز: بزه کن کمان را و این تیر گز بدین گونه پروردۀ آب رز ابرچشم او راست کن هر دو دست چنان چون بود مردم گزپرست. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
پرستندۀ درخت گز: بزه کن کمان را و این تیر گز بدین گونه پروردۀ آب رز ابرچشم او راست کن هر دو دست چنان چون بود مردم گزپرست. فردوسی. و رجوع به فهرست ولف شود
خادم. نوکر. درباری. خدمتگزار دربار. درپرستنده. پرستندۀ در. سرسپرده و علاقه مند و هواخواه دربار: هر آنگه کزین لشکر درپرست بنالد بر ما یکی زیردست. فردوسی. نباید که بر زیردستان ما ز دهقان و از درپرستان ما. فردوسی. بدو شادمان زیردستان او چه شهری چه از درپرستان او. فردوسی. بزرگان همه زیردست منند به بیچارگی درپرست منند. فردوسی. چهارم که با زیردستان خویش همان با کهن درپرستان خویش. فردوسی. بدان تا چنین زیردستان ما گر از لشکری درپرستان ما. فردوسی. ، آنکه دایم مقیم در خانه معشوق یا محبی است. مخلص. هواخواه. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : بازدر بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست. مولوی
خادم. نوکر. درباری. خدمتگزار دربار. درپرستنده. پرستندۀ در. سرسپرده و علاقه مند و هواخواه دربار: هر آنگه کزین لشکر درپرست بنالد بر ما یکی زیردست. فردوسی. نباید که بر زیردستان ما ز دهقان و از درپرستان ما. فردوسی. بدو شادمان زیردستان او چه شهری چه از درپرستان او. فردوسی. بزرگان همه زیردست منند به بیچارگی درپرست منند. فردوسی. چهارم که با زیردستان خویش همان با کهن درپرستان خویش. فردوسی. بدان تا چنین زیردستان ما گر از لشکری درپرستان ما. فردوسی. ، آنکه دایم مقیم در خانه معشوق یا محبی است. مخلص. هواخواه. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : بازدر بستندش و آن درپرست بر همان امید آتش پا شده ست. مولوی
مهماندار. (آنندراج) ، خادم و خدمتکار. (برهان) (غیاث) ، بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روز مر او را بخوردن نیم دلفروز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1959). ، مراقب. مواظب
مهماندار. (آنندراج) ، خادم و خدمتکار. (برهان) (غیاث) ، بیماردار و پرستار بیمار ومواظب مریض از دوا و غذا. (انجمن آرا) : بدستوری سرپرستان سه روز مر او را بخوردن نیم دلفروز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1959). ، مراقب. مواظب
در پرستنده. پرستندۀ در. پرستندۀ گوهر. جواهرخواه. مال دوست. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : در سر حیوان خدا ننهاده ست کو بود در بند لعل و درپرست. مولوی. رجوع به در شود
در پرستنده. پرستندۀ در. پرستندۀ گوهر. جواهرخواه. مال دوست. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : در سر حیوان خدا ننهاده ست کو بود در بند لعل و درپرست. مولوی. رجوع به دُر شود