معنی گزور - جستجوی لغت در جدول جو

گزور(گَ)

لغت نامه دهخدا

حریص، صاحب آز، آزمند، برای مثال چو داننده مردم بود آزور / همی دانش او نیاید به بر (فردوسی - ۷/۵۲)برای مثال جرعۀ جام جود اگر بخورم / نکند درد منّتم مخمور ی مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری - ۲۳۸)

فرهنگ فارسی عمید

مزور

زیارت شده

فرهنگ فارسی عمید

گزیر

پاکار، پیشکار، داروغه، عسس، برای مثال گزیری به چاهی در افتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱ - ۶۲)

فرهنگ فارسی عمید

بزور

بذرها، دانه ها، تخمها، جمع واژۀ بزر

فرهنگ فارسی عمید

گزمر

عمل اندازه گیری وسعت زمین یا ساختمان

فرهنگ فارسی عمید

مزور

تزویر کننده، دورو، دروغ گو، دروغ پرداز

فرهنگ فارسی عمید

مزور

ساختگی، دروغی، غذای مخصوص بیمار، مزوّره

فرهنگ فارسی عمید

گزار

نشتر حجام یا رگ زن
طرح و نقش
در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند
پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار

فرهنگ فارسی عمید

گزیر

چاره، علاج، برای مثال چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)

فرهنگ فارسی عمید

ازور

(اَ وَ)

کوهی است در افریقا اندر بلاد کزوله، طول آن ده روزه راه است و آن از بحرالمحیط خارج شود و در وی قطعات آهن یافت شود. (نخبه الدهر دمشقی ص 239)

لغت نامه دهخدا

ازور

(اَ وَ)

لشکر.

لغت نامه دهخدا

بزور

(بُ)

جمع واژۀ بزر. تخم زعیر. بیضۀ پیله. (آنندراج). تخمها. بیضه های پیله. (یادداشت بخط دهخدا). تخمهای سبزی. (فرهنگ فارسی معین). تخم نباتات است، و بزر هر نباتی در ضمن آن نبات ذکر شده است. (از فهرست مخزن الادویه)

لغت نامه دهخدا

بزور

(بِ)

مرکّب از: ب + زور، بطور اجبار و زیردستی. جبراً. با قوت و زور. (ناظم الاطباء)، به کره. زورکی. کرهاً. بکراهت. قهراً. به عنف. به اکراه. قهراً. مکرهاً. (از یادداشتهای دهخدا)

لغت نامه دهخدا

چزور

(چِزْ وَ)

چیزی که از دنبه وپیه پس از گداختن ماند. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف چزدر و چزدره و چزده. رجوع به دو کلمه اخیر شود

لغت نامه دهخدا

گزمر

حساب مساحت ساختمانها و عمارات: صاحبا، پایه قدر تو از ان بیشتر است که توان کرد با طناب تخیل گزمر. (ملاطغرا)

فرهنگ لغت هوشیار