جدول جو
جدول جو

معنی گزنک - جستجوی لغت در جدول جو

گزنک(گِ زَ)
دهی است از دهستان بالالاریجان شهرستان آمل، واقع در 8 هزارگزی شمال رینه. هوای آن سرد و دارای 225 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار و هراز تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. دو زیارتگاه دارد. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به گزنه شود
لغت نامه دهخدا
گزنک
از توابع بالا لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزک
تصویر گزک
فرصت و موقع مناسب برای کاری
سرما، تشنج
چیزی که شراب خواران با آن تغییر ذائقه می دهند، مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزند
تصویر گزند
آسیب، آزار، آفت، رنج، چشم زخم
گزند خوردن: آسیب دیدن
گزند دیدن: آسیب دیدن، صدمه دیدن
گزند رساندن: آسیب رساندن، صدمه زدن
گزند رسانیدن: آسیب رساندن، صدمه زدن، گزند رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزنه
تصویر گزنه
گیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگ های کرک دار که در صورت تماس با آن ماده ای اسیدی ترشح می کند و مصرف خوراکی و درمانی دارد، انجره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاک
تصویر گزاک
گزنده، حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
فرهنگ فارسی عمید
درختچه ای با برگ های پنجه ای شبیه برگ شاهدانه و گل های زیبا به صورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش یا سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
دهی است از دهستان دلگان بخش آبزنان شهرستان ایرانشهر، واقع در 38000گزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به ریگان. هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بامری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ نَ)
فلرز. فلرزنگ. فلغز. بدرز. بتوزه. لارزه. دستار. دستمال. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان باهد کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. در 52هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار مرز پاکستان. جلگه و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از چاه است. محصول آنجا ذرت، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ)
کارد کوچک دسته دراز را گویند. (برهان) (آنندراج). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. (برهان) (آنندراج) (غیاث) (جهانگیری). قلمتراش. مبرات. (زمخشری) :
پیچیده یکی لامی میراند بسر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه ببر بر.
سوزنی.
زین همه الماس که بگداختم
گزلکی از بهر ملک ساختم.
نظامی.
گزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ ماند از گهر او.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 761).
چون ببینند که بساط امن گسترده است و قبح معاملات غز، به گزلک عدل و عقل سترده همه بر جناح استقبال... به خدمت مبادرت نمایند. (بدایع الازمان).
بنما بمن که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم.
حافظ.
فراء را به گزلک پوستین دوزی، پوستین بردرد. (درۀ نادره چ سید جعفر شهیدی). رجوع به کزلک و گزلیک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
پهلوی ویزند (حیف، غصه، غم) پارسی جدید گوزند، گزند (شکل جنوب غربی) بزندی (شکل شمال غربی) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی، از گن (زدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آسیب و آفت و رنج. (برهان) (آنندراج) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست.
فردوسی.
دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند.
فردوسی.
نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشادپیچان کمند.
فردوسی.
به آبشور و بیابان پر گزند افتد
بماندش خانه ویران ز طارم و ز طرر.
فرخی.
بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.
اسدی.
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد برزین کمند.
اسدی.
بره خوب جایی گزین بی گزند
بر خویش دار اسب و گرز و کمند.
اسدی.
ز تندباد شکسته شود درخت بلند
ز هیچ باد نیابد گزند پست گیاه.
قطران.
کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز.
ازرقی.
یکدل دو گزند نکشد. (مقامات حمیدی).
از آن چرخ چون باز بردوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم.
خاقانی.
چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی.
نظامی.
ز باد آن درختی نیابد گزند
که از خاک سر بر نیارد بلند.
نظامی.
چون سلاحش هست و عقلی نی ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند.
مولوی.
ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. (گلستان).... و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد. (گلستان).
هر نکته که از گفتن آن بیم گزند است
از گفتن و از دوست نگهدار چو جانش.
ابن یمین.
، چشم زخم. (برهان) (آنندراج) :
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد و عاذل.
سوزنی.
گزند چشم بد بادا ز تو دور
که بس بانفعی و بس بی گزندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 89هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 14هزارگزی شمال طبس چشمه. هوای آن گرم و دارای 5 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. معدن گل قرمز دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ ظَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 55 هزارگزی شمال باختری قاین و 15 هزارگزی جنوب شوسۀ قاین به گناباد. هوای آن معتدل و دارای 238 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، زعفران و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ نَ)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 19500گزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی خاور راه ارابه رو آده به ارومیه. هوای آن معتدل و دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از نازلوچای تأمین میشود و محصول آن غلات، چغندر، توتون، کشمش، حبوبات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ نَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 37 هزارگزی شمال ضیأآباد و 3هزارگزی راه عمومی. هوای آن سرد و دارای 292 تن سکنه است. آب آنجا بهار از رود خانه کوهین و قنات تأمین میشود. و محصول آن غلات، عدس آبی و دیمی، انگور، یونجه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن قالی، گلیم و جاجیم بافی است و راه آن از طریق کوهین ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
کردی گزگزک، گزگز، اورتیکا. گیاهی است علفی، از تیره گزنه، که برگهای دندانه دار آن پوشیده از کرکهای یک سلولی است و در آنها مایع سوزآوری ترشح میشود، از این لحاظ در موقع لمس کردن سوزش شدیدی احساس میگردد. رجوع شود به گل گلاب ص 267. (حاشیۀ برهان چ معین). انجره مرقوم که نام گیاهی است که به عضو آدمی چون برسد بگزد. (رشیدی). نباتی است که آن را انجره خوانند و تخم آن را بزرالانجره، استسقا را نافع است. (برهان) (آنندراج). اقحوان. (تاج العروس). از جمله گزنه ها گزنه ای است که برگهای دندانه دار آن پوشیده از خارهای گزنده است. گلهای آن بسیار کوچک است و تشکیل خوشه های بزرگ میدهد. گلهای نر و مادۀ آن جداست. گلهای نر دارای چهار کاسبرگ سبز و چهار پرچم است. گلهای ماده نیز دارای چهار کاسبرگ است که در میان آنها تخمدانی دارای یک برچه واقع شده و یک فندق میسازد. ممکن است گلهای نر و ماده بر روی یک پایه یا بر روی دو پایه باشند. انواع مهم این تیره عبارتند از: نوع گزنه یک پایه اورتیکا اورن و گزنۀ دو پایۀ اورتیکا دیوئیکا که در ساقه های خود رشتۀ آبکشی طویل دارد و دانه های آن را انجره مینامند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 267 و 268)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال خاوری درمیان و 6هزارگزی شمال آواز. هوای آن گرم و دارای 1775 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و ابریشم است. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو می باشد. طوایف بهلولی، امام داود، حاج حقدار در این ده سکنی ̍ دارند. دارای دبستان و دفتر ازدواج و طلاق نیز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ)
آنرا جعل گویند و آن حشرۀ سیاهی است که آنرا سرگین گردان و گردانک نیز گویند. (شعوری ج 2 ورق 299)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزند
تصویر گزند
آسیب و آفت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزک
تصویر گزک
سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از راسته دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره گزنه ها میباشد. گیاهی است یک ساله یا پایا با برگهای متقابل و دندانه یی یک پایه یا دو پایه. در حدود سی گونه از این گیاه شناخته شده که همه متعلق بنواحی معتدل کره زمین میباشند. در گزنه یک پایه گلهای نر از گلهای ماده جدا هستند. برگهای گونه های مختلف گزنه پوشیده از خار های گزنده است که پس از لمس محتویات سوزآور غده زیر آنها در پوست بدن وارد میشود و ایجاد سوزش میکند (وجه تسمیه)، گیاه مذکور در کنار جویبار ها و رودخانه های ایران فراوانست نبات النار هرتیکه قریض انجره بزرالانجره آب گوزگوزو شعدالعجوز انیفس. یا گزنه دو پایه. گونه ای گزنه که گلهای نر و ماده آن بر روی دو گیاه جداگانه قرار دارند گزنه کبیر. یا گزنه زرد. گیاهی است از تیره نعناعیان که شباهت کامل با گزنه سفید دارد و دارای همان خواص میباشد و گلهایش زرد رنگند حرف اصفر یا گزنه سفید. گیاهی است علفی و پایا از تیره نعناعیان بارتفاع 20 تا 40 سانتیمتر که بحد و فور در نقاط بایر نواحی معتدل (از جمله شمال ایران) می روید. ساقه این گیاه چهارگوش و کمی خمیده برنگ سبز و برگهای متقابل بشکل قلب و نوک تیز و دندانه دار و گلهایش سفید مایل بسبزند. انساج گیاه مذکور در طب عوام بعنوان قابض ملایم و مقوی و تصفیه کننده خون و رفع اسهال استعمال میشده حرف ابیض. یا گزنه صغیر. گزنه یک پایه. یا گزنه کبیر. گزنه دو پایه. یا گزنه لکه دار. گیاهی است از تیره نعناعیان که گلهایی برنگ گلی یا قرمز و ندره سفید دارد. آثار دارویی آن مشابه با گزنه سفید است و در اکثر نقاط ایران میروید قالیوبسیس گزنه قرمز. یا گزنه یک پایه. گونه ای گزنه که گلهای نر و ماده آن بر روی یک گیاه قرار دارند گزنه صغیر. یا گزنه ها. تیره ایست از گیاهان راسته دولپه ییهای بی گلبرگ که شامل گونه های گیاهی یک پایه یا دو پایه میباشد که در آنها سلولهای ترشحی (بصورت تار های گزنده) و یا مواد مترشحی بصورت ماکلهای اکسالات در کیسه های ترشحی ذخیره میشود. این تیره از گیاهان شامل گزنه و شاهدانه ورازک و توت و انجیر میباشد تیره گزنه ها. تیغه ایست نظیر کارد کفاشی که برای بریدن و تراشیدن چرم بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزنی
تصویر گزنی
گل تر طین
فرهنگ لغت هوشیار
گزلیک ترکی چیلان کارد کوچک دسته دراز کارد کوچک دسته دراز: بنمابمن که منکر حسن رخ تو کیست ک تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم. (حافظ)، نوعی قلم تراش که سر آن بر گشته و دنباله اش باریک است: و اگر خلاف واقعی بعمد بقید کتابت در آمده باشد به گزلک راستی محو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
((گَ زَ نِ یا نَ))
گیاهی است یک ساله یا پایا با برگ های متقابل. گونه های مختلف گزنه پوشیده از خارهای گزنده است که پس از لمس، محتویات سوزآور غده زیر آن در پوست بدن وارد می شود و ایجاد سوزش می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزند
تصویر گزند
((گَ زَ))
آسیب، آفت، چشم زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزلک
تصویر گزلک
((گِ لِ))
چاقوی کوچک دسته دار، گزلیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزک
تصویر گزک
تشنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزک
تصویر گزک
((گَ زَ))
مزه، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند، سرما زده، موقع، فرصت مناسب، بهانه، دستاویز، دست کسی دادن یا افتادن، بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزک
تصویر گزک
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزند
تصویر گزند
صدمه، بلا، آفت، آصیه
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گزنده، گزنه، گزنا، گزنک، گیاهی است از رسته ی دو لپه های بی گلبرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
گزنه، گزنده
فرهنگ گویش مازندرانی