کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
کاغذ حاوی مشخصات بار، وسیلۀ حمل، گیرنده و فرستنده که در آن وزن و نوع کالاهایی را که از شهری به شهر دیگر حمل می شود می نویسند تا گیرنده به موجب آن از گاراژ یا پست خانه تحویل بگیرد، پروانۀ باریافتن به بارگاه پادشاه، لاف، گزاف، ادعا، مباهات، تفاخر، برای مِثال بتی که در سر او هست بارنامۀ حسن / ز شور عشق شده ست این دلم مسخر او ی نه بر مجاز است این شور عشق در دل من / نه بر محال است این بارنامه بر سر او (امیرمعزی - ۵۹۲)، اسباب تجمل و بزرگی
ورقه ای یا دفترچه ای که مبین ارزش و خاتمۀ کار تحصیلی است، جنگ نامه و تاریخ. (برهان) (انجمن آرا). توسعاً تاریخ. سالنامه. سالمه. ماه روز، تاریخ حیات یک تن. تاریخچۀ زندگانی کسی. سرگذشت. ترجمه حال. شرح حال. کاغذی یا کتابی که در آن شرح کار کسی یا جمعی نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار) : چو گردد آگه خواجه ز کارنامۀ من به شهریار رساند سبک چکامۀ من. بوالمثل. فسانۀ کهن و کارنامۀ بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر. فرخی. ز کارنامۀ او گر دو روی برخوانی بخنده یاد کنی کارهای اسکندر. فرخی. ز کارنامۀتو آرم این شگفتیها بلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281). در این دنیای فریبندۀ مردم خوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). و کارنامۀ دولت به ذکر محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه). دل او برده بارنامۀ ابر کف او کرده کارنامۀجود. انوری. در دست تو کارنامۀ جود با جاه تو بارنامۀ جم. انوری. نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان هم روزنامۀ این بخوان هم کارنامۀآن بدر. اثیراخسیکتی. میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق که کارنامۀ این گله از شبان شنوی. اوحدی. شطری ز کار خانه تو حکم کاینات سطری ز کارنامۀ تو علم کن فکان. خواجوی کرمانی. ، کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد. (برهان). تحقیق آن است که این لفظ در اصل بمعنی صنعت نقاشی است بعد از آن بمجاز در صنعت های دیگرنیز استعمال کرده شده. (سراج اللغات). شاید در زمان مؤلف سراج، کارنامه بمعنی کار نقاشی و صنعتگر استعمال میشده اکنون متروک است. (فرهنگ نظام). مرقع تصاویر که نقاش برای اظهار کمال خود تیار سازد. (غیاث). نمونه و نقشه و مرقع تصاویر. (ناظم الاطباء). پردۀ نقاشی: برشک مجلس او کارنامۀ مانی برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ. فرخی. نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان چو کارنامۀ مانی در آبگون قرطاس. منوچهری. بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید که کارنامۀ مانی است نه گمان، بیقین. سوزنی. نقش این کارنامۀ ابدی در تو بستم بطالع رصدی. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 32). گرچه آن کارنامه راه زدش شادمانی شد از یکی بصدش. نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 79). ز آنکه در کارنامۀ سمنار دید در شرح هفت پیکر کار. نظامی (ایضاًهفت پیکر ص 143). ، آن است که از کسی کاری بدان خوبی سرانجام یابد که از کسی یا دیگری نتواند شد. (آنندراج). کار و هنری که کمتر اشخاص میتوانند. صنعه: خوش کارنامه ای است که آمد بروی کار این کار از تو آید و مردان چنین کنند. (از آنندراج). یک شمه گر بکار برم شرح دوریت هر نامه کارنامۀ بال کبوتراست. محسن تأثیر (از آنندراج). ، اعلان. دستکار. رجوع به دستکار شود، جواز. (محمود بن عمر) ، کتاب قوانین ریاست و عدالت که آن را کتاب آئین و دستورالعمل نیز گویند. (غیاث) ، قصد و اراده. (ناظم الاطباء)
ورقه ای یا دفترچه ای که مبین ارزش و خاتمۀ کار تحصیلی است، جنگ نامه و تاریخ. (برهان) (انجمن آرا). توسعاً تاریخ. سالنامه. سالمه. ماه روز، تاریخ حیات یک تن. تاریخچۀ زندگانی کسی. سرگذشت. ترجمه حال. شرح حال. کاغذی یا کتابی که در آن شرح کار کسی یا جمعی نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار) : چو گردد آگه خواجه ز کارنامۀ من به شهریار رساند سبک چکامۀ من. بوالمثل. فسانۀ کهن و کارنامۀ بدروغ بکار ناید رو در دروغ رنج مبر. فرخی. ز کارنامۀ او گر دو روی برخوانی بخنده یاد کنی کارهای اسکندر. فرخی. ز کارنامۀتو آرم این شگفتیها بلی ز دریا آرند لؤلؤ شهوار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281). در این دنیای فریبندۀ مردم خوار چندانی بمانم که کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). و کارنامۀ دولت به ذکر محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه). دل او برده بارنامۀ ابر کف او کرده کارنامۀجود. انوری. در دست تو کارنامۀ جود با جاه تو بارنامۀ جم. انوری. نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان هم روزنامۀ این بخوان هم کارنامۀآن بدر. اثیراخسیکتی. میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق که کارنامۀ این گله از شبان شنوی. اوحدی. شطری ز کار خانه تو حکم کاینات سطری ز کارنامۀ تو علم کن فکان. خواجوی کرمانی. ، کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد. (برهان). تحقیق آن است که این لفظ در اصل بمعنی صنعت نقاشی است بعد از آن بمجاز در صنعت های دیگرنیز استعمال کرده شده. (سراج اللغات). شاید در زمان مؤلف ِ سراج، کارنامه بمعنی کار نقاشی و صنعتگر استعمال میشده اکنون متروک است. (فرهنگ نظام). مرقع تصاویر که نقاش برای اظهار کمال خود تیار سازد. (غیاث). نمونه و نقشه و مرقع تصاویر. (ناظم الاطباء). پردۀ نقاشی: برشک مجلس او کارنامۀ مانی برشک محفل او بارنامۀ ارتنگ. فرخی. نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان چو کارنامۀ مانی در آبگون قرطاس. منوچهری. بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید که کارنامۀ مانی است نه گمان، بیقین. سوزنی. نقش این کارنامۀ ابدی در تو بستم بطالع رصدی. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 32). گرچه آن کارنامه راه زدش شادمانی شد از یکی بصدش. نظامی (ایضاً هفت پیکر ص 79). ز آنکه در کارنامۀ سمنار دید در شرح هفت پیکر کار. نظامی (ایضاًهفت پیکر ص 143). ، آن است که از کسی کاری بدان خوبی سرانجام یابد که از کسی یا دیگری نتواند شد. (آنندراج). کار و هنری که کمتر اشخاص میتوانند. صنعه: خوش کارنامه ای است که آمد بروی کار این کار از تو آید و مردان چنین کنند. (از آنندراج). یک شمه گر بکار برم شرح دوریت هر نامه کارنامۀ بال کبوتراست. محسن تأثیر (از آنندراج). ، اعلان. دستکار. رجوع به دستکار شود، جواز. (محمود بن عمر) ، کتاب قوانین ریاست و عدالت که آن را کتاب آئین و دستورالعمل نیز گویند. (غیاث) ، قصد و اراده. (ناظم الاطباء)
اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود: ز بارنامۀ دولت بزرگی آمده سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود. مسعودسعد. گوئی از بهر حرمت علم است این همه طمطراق و خنگ و سمند علم ازین بارنامه مستغنیست تو برو، بر بروت خویش مخند چند ازین لاف و بارنامۀ تو در چنین منزل کثیف و نژند نارنامه گزین که درگذرد این همه بارنامه روزی چند. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). ز ابتدا کاندر آمدی بعمل بیش از این بود بارنامۀ جاه. انوری. بخدا ار بملک کون زند قلزم همت تو موج سرور... نشود هوش تو سلیمان وار بچنان بارنامه ها مغرور. انوری. بارنامه بکار آب کنید کارنامۀ خرد به آب دهید. خاقانی. درکشیده نقاب زلف به روی سر کشیده ز بارنامۀ شوی. نظامی. گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامۀ دنیا می سازید. (تذکره الاولیاء عطار). ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف ببارنامۀ این چند بیت غرا زد. شمس طبسی.
اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت. (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب شود: ز بارنامۀ دولت بزرگی آمده سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود. مسعودسعد. گوئی از بهر حرمت علم است این همه طمطراق و خنگ و سمند علم ازین بارنامه مستغنیست تو برو، بر بروت خویش مخند چند ازین لاف و بارنامۀ تو در چنین منزل کثیف و نژند نارنامه گزین که درگذرد این همه بارنامه روزی چند. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). ز ابتدا کاندر آمدی بعمل بیش از این بود بارنامۀ جاه. انوری. بخدا ار بملک کون زند قلزم همت تو موج سرور... نشود هوش تو سلیمان وار بچنان بارنامه ها مغرور. انوری. بارنامه بکار آب کنید کارنامۀ خرد به آب دهید. خاقانی. درکشیده نقاب زلف به روی سر کشیده ز بارنامۀ شوی. نظامی. گفت کسانی که پیش از شما بودند قدر این نامه بدانستند که از حق با ایشان رسید بشب تأمل کردندی و بروز بدان کار کردندی و شما در این نامه تأمل کردید و عمل بر آن ترک گفتید و اعراب و حروف درست کردید و بر آن بارنامۀ دنیا می سازید. (تذکره الاولیاء عطار). ضمیر آینه کردار شمس چندین لاف ببارنامۀ این چند بیت غرا زد. شمس طبسی.
کاغذ یاچیز دیگر که جای پنهان کردن گنج و مقدار زر در آن نوشته باشد. (آنندراج) (بهار عجم). کاغذ یا چیز دیگر که جای پنهان کردن و کمیت زر در آن مرقوم یا منقوش باشد. (چراغ هدایت). کتاب گنج. فهرست گنج. قبالۀ گنج (ناظم الاطباء). نامه ای که در آن مکان گنج یا گنجهایی تعیین شده است. نامه هایی قدیمی که در آن نشان و وصف گنجی و دفینه ای کرده اند: اندیشیدم که اگر از من گنجنامه ای طلب کنند و یا چیزی خواهند که وفا نتوانم کردن.... نگین انگشتری به دندان برکنم و زهر برمکم. (تاریخ بیهقی). چو داری در سنان نوک خامه کلید قفل چندین گنجنامه. نظامی. در این گنجنامه ز راز جهان کلید بسی گنج کردم نهان. نظامی. ز تاریخ کهن سالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. همه نسخت گنجنامه که بود به دارنده دیر دادند زود. نظامی. فغان که در طلب گنجنامۀ مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد. حافظ. ، کتاب عزایم برای احضار و تسخیر ارواح. (شعوری ج 2 ص 306)
کاغذ یاچیز دیگر که جای پنهان کردن گنج و مقدار زر در آن نوشته باشد. (آنندراج) (بهار عجم). کاغذ یا چیز دیگر که جای پنهان کردن و کمیت زر در آن مرقوم یا منقوش باشد. (چراغ هدایت). کتاب گنج. فهرست گنج. قبالۀ گنج (ناظم الاطباء). نامه ای که در آن مکان گنج یا گنجهایی تعیین شده است. نامه هایی قدیمی که در آن نشان و وصف گنجی و دفینه ای کرده اند: اندیشیدم که اگر از من گنجنامه ای طلب کنند و یا چیزی خواهند که وفا نتوانم کردن.... نگین انگشتری به دندان برکنم و زهر برمکم. (تاریخ بیهقی). چو داری در سنان نوک خامه کلید قفل چندین گنجنامه. نظامی. در این گنجنامه ز راز جهان کلید بسی گنج کردم نهان. نظامی. ز تاریخ کهن سالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. همه نسخت گنجنامه که بود به دارنده دیر دادند زود. نظامی. فغان که در طلب گنجنامۀ مقصود شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد. حافظ. ، کتاب عزایم برای احضار و تسخیر ارواح. (شعوری ج 2 ص 306)
جواز. (مهذب الاسماء). جواز از بهر آمدن ورفتن. (صحاح الفرس). مکتوبی باشد که در راهها بنمایند. (فرهنگ اوبهی). جواز، نوشته ای که مسافران را دهند تا از گذربانان و راه داران و امثال آنها کسی مانع ایشان نشود. (برهان). نوشته ای که مسافران را دهند تاکسی از گذربانان و راهداران مزاحم مال و متاع او نشود.... و این از عالم دستک باشد که متعارف هندوستان است. (آنندراج). فرهنگستان این کلمه را بمعنی ’تذکره’، نوشته ای که برای مسافرت به اشخاص داده میشود گرفته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خط رخصت و دستوری. (فرهنگ رشیدی). پته. گذرنامه ها اکنون به چند قسم است: 1- گذرنامه های سیاسی که مخصوص مأمورین سیاسی دول است. 2- گذرنامه های زیارتی که مخصوص مسافرینی است که به عراق و مکۀ معظمه و مدینۀ طیبه میروند. 3- گذرنامه های دانشجویی که مخصوص محصلینی است که برای تحصیل به کشورهای خارجی میروند. 4- گذرنامه های معمولی یا عادی که به اشخاص مختلف دهند. 5- گذرنامۀ خدمت به کارمندان دولت دهند که برای مطالعه به کشورهای خارجه مسافرت نمایند. این نوع گذرنامه مجانی و اعتبار آن برای مدت خدمت است، و پس از مراجعت در مرز یا فرودگاه تهران از آنها گرفته میشود. نوشته ای است که برای گذشتن و مسافرت از شهربانی یا ادارۀ دیگری به کسی داده میشود: همه دیانت و دین جوی و نیک خواهی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه. شهید بلخی
جواز. (مهذب الاسماء). جواز از بهر آمدن ورفتن. (صحاح الفرس). مکتوبی باشد که در راهها بنمایند. (فرهنگ اوبهی). جواز، نوشته ای که مسافران را دهند تا از گذربانان و راه داران و امثال آنها کسی مانع ایشان نشود. (برهان). نوشته ای که مسافران را دهند تاکسی از گذربانان و راهداران مزاحم مال و متاع او نشود.... و این از عالم دستک باشد که متعارف هندوستان است. (آنندراج). فرهنگستان این کلمه را بمعنی ’تذکره’، نوشته ای که برای مسافرت به اشخاص داده میشود گرفته است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خط رخصت و دستوری. (فرهنگ رشیدی). پته. گذرنامه ها اکنون به چند قسم است: 1- گذرنامه های سیاسی که مخصوص مأمورین سیاسی دول است. 2- گذرنامه های زیارتی که مخصوص مسافرینی است که به عراق و مکۀ معظمه و مدینۀ طیبه میروند. 3- گذرنامه های دانشجویی که مخصوص محصلینی است که برای تحصیل به کشورهای خارجی میروند. 4- گذرنامه های معمولی یا عادی که به اشخاص مختلف دهند. 5- گذرنامۀ خدمت به کارمندان دولت دهند که برای مطالعه به کشورهای خارجه مسافرت نمایند. این نوع گذرنامه مجانی و اعتبار آن برای مدت خدمت است، و پس از مراجعت در مرز یا فرودگاه تهران از آنها گرفته میشود. نوشته ای است که برای گذشتن و مسافرت از شهربانی یا ادارۀ دیگری به کسی داده میشود: همه دیانت و دین جوی و نیک خواهی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه. شهید بلخی
دعائی است که بر اطراف کاغذپاره نویسند و نام غلام و کنیزکی که گریخته باشد در میان آن مرقوم سازند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند. گاهی بر ستون خانه هم آویزند و بعضی گویند در میان سورۀ یوسف باید گذاشت، البته آن گریخته بجایی نتواندرفت و به دست آید. (برهان) (جهانگیری) : گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. مولوی. به گردنامۀ لطفم به شهر بازآورد خیال دوست به اکراه اختیارآمیز. مولوی (از جهانگیری). و آنچه در نسخۀ میرزا مینویسد پس از تتبع بسیار ظاهر شد، مربعی است که از آیات و ادعیه بر کاغذی وضع کنند برای باز آمدن گریخته ظاهراً بی پایه است، چیزی است که درقدیم نامۀ توزیع و امروز آن را دایره گویند. و آن سؤال و تقاضائی است از طرف شاهی یا بزرگی و یا غیر آنان در نامه ای از عده ای از اغنیای محلی در اعانت فقیری که نامهای اغنیا را چون دایره ای در ذیل آن نویسند و از دایره کردن اسامی مراد آن است که اغنیا از تأخر اسم خویش خشم نیارند و چون در دائره هیچ نقطه راپیشی نیست، هر یک چون برابر و مساوی دیگران به شمارآید. سپس آن نامه را نزد هر یک از آن مالداران برندو آنان هر یک در زیر نام خود مبلغی تعهد کنند: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایرۀ دینار است. رضی نیشابوری. ، معنی ترکیبی این لغت، شهرنامه است چه به زبان پهلوی شهر را گرد گویند. (برهان) (جهانگیری) ، سکه و نقش نگین را هم گفته اند. (برهان)
دعائی است که بر اطراف کاغذپاره نویسند و نام غلام و کنیزکی که گریخته باشد در میان آن مرقوم سازند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند. گاهی بر ستون خانه هم آویزند و بعضی گویند در میان سورۀ یوسف باید گذاشت، البته آن گریخته بجایی نتواندرفت و به دست آید. (برهان) (جهانگیری) : گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. مولوی. به گردنامۀ لطفم به شهر بازآورد خیال دوست به اکراه اختیارآمیز. مولوی (از جهانگیری). و آنچه در نسخۀ میرزا مینویسد پس از تتبع بسیار ظاهر شد، مربعی است که از آیات و ادعیه بر کاغذی وضع کنند برای باز آمدن گریخته ظاهراً بی پایه است، چیزی است که درقدیم نامۀ توزیع و امروز آن را دایره گویند. و آن سؤال و تقاضائی است از طرف شاهی یا بزرگی و یا غیر آنان در نامه ای از عده ای از اغنیای محلی در اعانت فقیری که نامهای اغنیا را چون دایره ای در ذیل آن نویسند و از دایره کردن اسامی مراد آن است که اغنیا از تأخر اسم خویش خشم نیارند و چون در دائره هیچ نقطه راپیشی نیست، هر یک چون برابر و مساوی دیگران به شمارآید. سپس آن نامه را نزد هر یک از آن مالداران برندو آنان هر یک در زیر نام خود مبلغی تعهد کنند: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایرۀ دینار است. رضی نیشابوری. ، معنی ترکیبی این لغت، شهرنامه است چه به زبان پهلوی شهر را گرد گویند. (برهان) (جهانگیری) ، سکه و نقش نگین را هم گفته اند. (برهان)
کار نیک و نیک نامی. (برهان) (آنندراج) : چند از این لاف یارنامۀ تو در چنین منزلی کثیف و نژند. سنائی. یارنامه گزین که برگذرد اینهمه بارنامه روزی چند. سنایی (از جهانگیری و رشیدی و آنندراج). روان حاتم طی گویدش بگاه سخا که یارنامۀ من بیش در جهان مشکن. عمید لوبکی (از جهانگیری)
کار نیک و نیک نامی. (برهان) (آنندراج) : چند از این لاف یارنامۀ تو در چنین منزلی کثیف و نژند. سنائی. یارنامه گزین که برگذرد اینهمه بارنامه روزی چند. سنایی (از جهانگیری و رشیدی و آنندراج). روان حاتم طی گویدش بگاه سخا که یارنامۀ من بیش در جهان مشکن. عمید لوبکی (از جهانگیری)
دعایی است که بر اطراف کاغذ پاره ای نویسند و نام غلام یا کنیزی را که گریخته باشد در میان آن مرقوم دارند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند و یا برستون خانه آویزند و بعضی در میان سوره یوسف (قرآن) نهند درین صورت پندارند که آن گریخته بجایی نتواند رفت و پیدا شود: گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. (مثنوی)، سوال و تقاضایی است از طرف شاهی یا بزرگی در نامه ای از عده ای از ثروتمندان محلی برای اعانت بفقیری. در ذیل آن نامه نامهای اغنیا را چون دایره ای می نوشتند و این بدان جهت بود که آنان از تاخر اسم خویش خشم نیارند. سپس آن نامه را نزد هر یک از ایشان می بردند و او در زیر نام خود مبلغی تعهد میکرد: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایره دینار است. (رضی نیشابوری)
دعایی است که بر اطراف کاغذ پاره ای نویسند و نام غلام یا کنیزی را که گریخته باشد در میان آن مرقوم دارند و در زیر سنگ نهند یا در خاک دفن کنند و یا برستون خانه آویزند و بعضی در میان سوره یوسف (قرآن) نهند درین صورت پندارند که آن گریخته بجایی نتواند رفت و پیدا شود: گیج کرد این گردنامه روح را تا بیابد فاتح و مفتوح را. (مثنوی)، سوال و تقاضایی است از طرف شاهی یا بزرگی در نامه ای از عده ای از ثروتمندان محلی برای اعانت بفقیری. در ذیل آن نامه نامهای اغنیا را چون دایره ای می نوشتند و این بدان جهت بود که آنان از تاخر اسم خویش خشم نیارند. سپس آن نامه را نزد هر یک از ایشان می بردند و او در زیر نام خود مبلغی تعهد میکرد: گردنامه است که شه اهل هنر را کرده است شکل تدویر که بر دایره دینار است. (رضی نیشابوری)