جدول جو
جدول جو

معنی گزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گزانیدن
(مُ خوَرْ / خُرْ دَ)
گزیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). وادار به گزیدن کردن. اعضاض. (منتهی الارب) ، جفا کردن و ستم نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گزانیدن
وادار بگزیدن کردن
تصویری از گزانیدن
تصویر گزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزاییدن
تصویر گزاییدن
گزند رساندن، نیش زدن، گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاریدن
تصویر گزاریدن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
در گناباد گلیدن و گلاندن (غلطانیدن). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ’گنابادی’. تکانیدن و افشاندن دامن جامه و قالی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) :
سحرگه باد برگ گل گلان است
ز درد آن فغان بلبلان است.
زراتشت بهرام پژدو.
رجوع به گلان و گلاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ کَ / کِ دَ)
گسستن. (لسان العجم شعوری) (اشتینگاس). محتمل است که مصحف گسلانیدن باشد
لغت نامه دهخدا
(نِ شُ دَ)
وزاندن. به وزیدن داشتن: همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی. (کتاب المعارف) ، دمیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، برزدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
وادار کردن کسی را در گرفتن یا نگاه داشتن چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
سنگین شدن و وزین شدن و ثقیل گشتن. (ناظم الاطباء) (شعوری) ، سنجیدن و به گمان و حدس بیان کردن وزن چیزی را با دست، گران کردن. افزودن بر قیمت چیزی، عزیز داشتن و رفیع وعالی پنداشتن چیزی و ستودن آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ پَرْ وَ دَ)
گزاردن و ادا کردن. (برهان) (آنندراج) :
بر عمل تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است.
ناصرخسرو.
، تعبیر کردن. تأویل کردن:
گزاریدن خواب کار من است.
فردوسی.
، گزرانیدن. درگزار کردن، پیشکش کردن، طرح کردن و نقش و نگار نمودن اول نقاشان باشد که به اصطلاح ایشان آب و رنگ گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ / کِ دَ)
گمان کردن. اعتقاد داشتن. اندیشیدن. باور کردن:
سپاهی که سگسار خوانندشان
پلنگان جنگی گمانندشان.
فردوسی.
همانا گماند که من کودکم
به دانش چنانچون بسال اندکم.
اسدی.
نبایدکه بدپیشه باشدت دوست
که هر کس چنانت گماند که اوست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
گزیدن:
ستمکاری و اندر جان خود تخم ستم کاری
ولیکن جانت را فردا گزاید بار تخم سم.
ناصرخسرو.
گرچه کژدم به نیش بگزاید
دارویی را هم او بکار آید.
سنایی.
گرچه ما را چو مار مهره دهند
روزی آخر چو مار بگزایند.
مسعودسعد.
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزاید نه شمشیر و تیر.
سعدی.
، گزند رساندن. مضر بودن. آزار رساندن:
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.
دقیقی.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.
فردوسی.
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
مگر داد گستر ببخشایدم
مگر ز آتش تیره نگزایدم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مر دوستان دین را یک یک همی نوازی
مر دشمنان دین را یک یک همی گزایی.
فرخی.
در طعامی چرا کنی رغبت
که اگر ز آن خوری تو بگزاید.
ناصرخسرو.
ولیکن حکیم گفته، نگزاید قطرۀ باران اندر دریا، اگر منفعت نکند. (ترجمان البلاغه رادویانی). و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آن کس که ز پشت سعد سلمان آید
گر زهر شودملک ترا نگزاید.
مسعودسعد.
هر که را برتن از قبول تو حرز
املش چون شفا بنگزاید.
انوری.
از برای آنکه زو عیدی ستانم روز عید
بر تن این سی روز روزه هیچ نگزاید مرا.
سوزنی.
تا بهر شهری بنگزاید مرا هیچ آب و خاک
خاک شروان بلکه آب خیروان آورده ام.
خاقانی.
بعضی را در آن جهان بگزاید. (کتاب المعارف بهاولد).
گرم راحت رسانی ور گزائی
محبت بر محبت میفزائی.
سعدی.
- مردم گزایی، مردم آزاری:
دلیران شمشیرزن بیشمار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بُ دَ)
چزاندن. ضعیفی و حقیری را آزار کردن. ضعیف چزانی کردن. کسی را به زبان یا بعمل چزاندن و آزار کردن، حق ضعیفان را پامال کردن. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو اُ دَ)
لغزیدن. لیز خوردن، سکندری خوردن: الازلاق، بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ دَ)
پزاندن. پختن. انضاج. (زوزنی) ، رسانیدن دمل و امثال آن: چون گندم که اندر شکم غذاست... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیه). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حرارت غریزی همیشه به اندازۀ خویش رطوبتها را می جنباند و می پزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آماس را نرم کند و بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا مؤنت پزانیدن بر وی سبک تر آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر روزی چند بگذرد بچیزهای پزاننده و تحلیل کننده حاجت آید... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهانیدن
تصویر آگهانیدن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن: آن کس که زپشت سعد سلمان آید گر زهر شود ملک تر نگزاید. (مسعود سعد)، زیان رساندن: و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
اندیشیدن، باور کردن، اعتقاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلانیدن
تصویر گلانیدن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزانیدن
تصویر پزانیدن
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاییدن
تصویر گزاییدن
((گَ دَ))
گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمانیدن
تصویر گمانیدن
((گُ دَ))
اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ فارسی معین