جدول جو
جدول جو

معنی گزارا - جستجوی لغت در جدول جو

گزارا
گزارنده، طرح کننده، طراح، برای مثال گزارای نقش گزارش پذیر / که نقش از گزارش ندارد گزیر (نظامی۵ - ۷۸۳)
تصویری از گزارا
تصویر گزارا
فرهنگ فارسی عمید
گزارا
(گُ)
اداکننده سخن. (برهان) (آنندراج). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
گزارا
گزارنده، طرح کننده طراح: گزارای نقش گزارش پذیر که نقش از گزارش ندارد گریز. (نظامی سروری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزار
تصویر گزار
نشتر حجام یا رگ زن
طرح و نقش
در هنر نقاشی طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگ آمیزی کنند
پسوند متصل به واژه به معنای گزارنده مثلاً خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خواب گزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
هر چیز خوردنی یا آشامیدنی که لذیذ و خوشمزه باشد، خوراکی که زود هضم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
گزارش دادن: اطلاع دادن، خبر دادن
گزارش کردن: بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
نشتر حجام و فصاد را گویند. (برهان) (رشیدی) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
خلیجی است در ناحیۀ دلماسیه از نواحی بلژیک این قلعه که مرکز دلماسیه است در روزگار قدیم جادیرا نام داشته و در 475کیلومتری جنوب فیا (ادریاتیک) واقع است، (ازدائره المعارف بستانی)، و رجوع به لاروس بزرگ شود
ناحیۀ وسیعی است بمساحت 577 کیلومتر مربع از شمال محدود است به کرواسیا و از جنوب بناحیۀ سیالاترو ازجنوب غربی به ادریاتیک و از شرق بترکیۀ اروپا، (ازدائره المعارف بستانی)، و رجوع به لاروس بزرگ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
معبر و گذرگاه و معبر کشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه، پهلوی گوهاراک ’مناس 275’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان). هر چیز که خوش مزه باشد و به طبیعت خوش آید و زودهضم بود. (غیاث). چیزی که ذائقه را خوش آید و طبع بدان میل کند و زود هضم شود، و آن را خوشگوار گویند. (انجمن آرا). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم... (آنندراج). گواران. گوارنده. سازگار. سائغ. هنی ٔ. مهنا. مری ٔ. سریعالهضم. که زود تحلیل رود: و آبهاء فراوان و رودهاء روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139).
بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن
شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 29).
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.
حافظ.
زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را.
صائب (از آنندراج).
حال کلیم و عیش گوارای او مپرس
گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت.
کلیم (از آنندراج).
- گوارا افتادن صحبت، کنایه از موافق آمدن صحبت. (آنندراج) :
به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله
برود از خود اگر داردت از خویش معذب.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- دیرگوارا، بطی ءالهضم. (ناظم الاطباء).
- زودگوارا، سریعالهضم و زودهضم. (ناظم الاطباء).
- گوارا باد گفتن، تهنیت گفتن.
- گوارا شدن، سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. (منتهی الارب). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. (ناظم الاطباء). مراءه. هنا (ه / ه) . (منتهی الارب).
- گوارا شمردن، گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء.
- گوارا کردن، قبول کردن و پسند کردن. (ناظم الاطباء). گوارنده کردن:
با کمال ناگواریها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشۀ فردای من.
صائب.
- گوارا گردیدن، گوارا شدن.
- گوارای وجود، دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
می بایدش هزارقدح خون به سر کشد
تا در مذاق خلق گوارا شود کسی.
صائب (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1767).
، تحمل کننده و صبرکننده. راضی و مطیع. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواران شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لوییس وله د گورا (1570- 1644 میلادی). درام و رمان نویس اسپانیایی که در اسی ژا (آندلوزی) متولد شد. لزاژ (یکی از نویسندگان فرانسه در قرن هفدهم و هژدهم) کتاب ’شیطانهای لنگ’ خود را از ’دیابلو کوخوئه لو’ او اقتباس کرده است (1707)
آنتونیو د گوارا (1480- 1548 میلادی). راهب و مورخ اسپانیایی که در ترسنو متولد شد. وی مؤلف کتاب ’ساعت دیواری شاهزادگان’ است
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ اَ بَ وَ دَ)
گزاردن: که اسفندیار روئین تن اگر زخم تیز و گزارد سنان ایشان دید. (جهانگشای جوینی). تیراندازانی که بزخم تیر، باز را از مقعر فلک اثیر بازگردانند و ماهی را بگزارد سنان نیزه در شبان تیره از قعر دریا بیرون اندازند. (جهانگشای جوینی). جناحین آن مشحون به جوانان جنگ جوی که در شبان تیره بگزارد سنان نیزه سماک را لقمۀ سمک دریا سازند. (جهانگشای جوینی). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
مرکّب از: گزار + ش، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان چ معین)، تعبیر خواب را گویند. (برهان)، و بیان امور گذشته. (آنندراج) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته برون آورید از نهفت
کس آن را گزارش نیارست کرد
پراندیشه شدشان دل و روی زرد.
فردوسی.
مر این خوابها را بجز پیش اوی
مگوی و ز نادان گزارش مجوی.
فردوسی.
و مر انگشتری را... ملوک را به ولایت و ملک گزارش کنند و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان. (نوروزنامه) ، شرح و تفسیر و عبارت هم آمده است. (برهان) :
مرین دین به را بیاراستند
از این دین گزارش همی خواستند.
فردوسی.
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی.
پازند گزارش کتاب صحف ابراهیم است و ابستا گزارش آن. (صحاح الفرس)،
و رجوع به گزاردن شود.
، گفتن و ادا کردن سخن. رجوع به گزاردن شود، پیش کش، گذشتن. (برهان)، به این معنی گذارش است، عبور کردن. به این معنی گذارش است، تجاوز نمودن، ترک کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
تعبیر خواب، تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج) :
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
، زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 34 هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 8 هزارگزی شمال شوسۀ مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است. آب آنجا از سیمین رود تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شاعر روسی که بسال 1896 میلادی در موانست متولد شد. وی پایه گذار مکتب دادائیسم بود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نقش باریک و کم رنگ نقاشان و مصوران را نیز میگویند که اول میکشند بجهت اندام و اسلوب و بعد از آن رنگ آمیزی کرده پرداز میدهند. (برهان) (رشیدی) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گزار
تصویر گزار
نقش و طرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
زود تحلیل شونده، سازگار، گوارنده، هر چیز آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن: قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزار
تصویر گزار
((گُ))
در ترکیب با بعضی واژه ها معنای گزارنده می دهد. مانند، نمازگزار، طرح یا نقشی که با مداد آن را روی کاغذ یا پارچه می کشند و بعد رنگ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزار
تصویر گزار
نیشتر حجام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
((گُ))
لذیذ، خوش مزه، مناسب برای گوارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
تعبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوارا
تصویر گوارا
مطبوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشگوار، گوارنده، مهنا، ناجع، نوش، نوشه، نوشین
متضاد: ناگوارا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عبارت، محمول، ادا، پرداخت، تادیه، اجرا، انجام، اظهار، بیان، تفسیر، شرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد