جدول جو
جدول جو

معنی گریشه - جستجوی لغت در جدول جو

گریشه
(گُ)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع در 29000گزی جنوب خاور ده شیخ کنار رود خانه زمکان. هوای آن معتدل، دارای 200 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه زمکان است. محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند غلات را در دشت حر زراعت مینمایند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گریوه
تصویر گریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، برای مثال خری بر گریوه ز سرما بمرد / که از کاهلی جامه با خود نبرد (نظامی۵ - ۸۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَیْ یَ شَ)
تأنیث مریش. رجوع به مریّش شود، ناقه مریشه اللحم، شتر مادۀ کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ / شِ)
گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (فرهنگ نظام). بمعنی گویش است که ظرف و انای شیر و ماست باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ / چِ)
تالار، خانه کوچک، نقب زیرزمین، چاه زندان. (برهان) (آنندراج). رجوع به گریچ شود، کلوچه. کلیچه. کردی گورسک (شیرین). حلوایی را نیز گویند که عربان کعب الغزال خوانند. (برهان) (آنندراج) (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ چِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 80000گزی خاوری دژ شاهپور و 8000گزی شمال خاوری دره هرد. کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 90 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه ها و زه آب درۀ محلی تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند. (از کتاب تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
فریب و مکر. (برهان) (آنندراج). رجوع به گریش و کریسه و گریس شود. (حاشیۀ برهان چ معین) ، چاپلوسی. (برهان) (آنندراج). چه گریسیدن بمعنی فریب دادن و چاپلوسی کردن است. رجوع به کریسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کِ)
اتو فن، فیزیک دان آلمانی متولد در ماگدبورک (1602- 1686م.) مخترع اولین ماشین مربوط به الکترستاتیک و ماشین تخلیۀ هوا. او نیمکره های ماگدبورگ را تحقق بخشید که مایۀ تعجب انجمن عمومی راتیسبن شد
لغت نامه دهخدا
(گَ ری)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه. شهرستان نیشابور واقع در 4 هزارگزی شمال قدمگاه هوای آن معتدل و دارای 2586 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ ری وَ / وِ)
پهلوی، گریو (گردن، پشت گردن) اوستا، گریوا (حاشیۀ برهان چ معین). کوه پست و پشتۀ بلند را گویند. (برهان). کوه کوچک. (آنندراج). زمین بلند و پشتۀ خاکی که باران آن را رخنه کرده بزیر آمده باشد. (برهان) :
شه بر آن اشقر گریوه نورد
کز شتابش ندید گردون گرد.
نظامی.
کآهن تیز آن گریوۀ سنگ
لعل و الماس ریخت صد فرسنگ.
نظامی.
همچنان زیر بار دلتنگی
میبرید آن گریوۀ سنگی.
نظامی.
روی صحرا بزیر سم ستور
گور گشتی ز بس گریوۀ گور.
نظامی.
چون باز پرنده بر گریوه
چون باد رونده بر تریوه.
لطیفی.
تو یقین دان که هر که بد عمل است
آفتاب گریوۀ اجل است.
مکتبی.
دیده اند از پس گریوۀ غیب
رب خود را بدیدۀ لاریب.
اوحدی.
رهایی را نشاید هیچ تدبیر
گریوه پست و سیلاب آسمان گیر.
امیرخسرودهلوی.
، عقبه. (تفلیسی) (ترجمان القرآن). گردنه: چنانک به هر راه کی در آنجا روند بضرورت گریوه بباید بریدن. از این آب آن شهر غرق شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 137). مایین شهرکی است در میان کوهستان افتاده در زیر گریوه ای و سر راه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و از آنجا ’مرغزار رون’ تا به گریوۀ مایین بگذرند راه مخوف باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124).
صف زنده پیلان به یک جا گروه
چو گرد گریوه کمرهای کوه.
نظامی.
و محمد خوارزمشاه بقصد قلع این خاندان لشکری بزرگ آورد و در گریوۀ اسدآباد ببرف و دمه گرفتار شده و اکثر لشکر او تلف شد. (جامعالتواریخ رشیدی).
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
هودج. ج، عرائش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 51هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در 20هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت ساردوئیه قرار دارد. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شَ / شِ)
تریش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
جلدی به تن خستۀ این زار نمانده ست
سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه.
سلیم (از فرهنگ نظام).
و رجوع به تریش شود، تراشه و خرده که از تراشیدن چوب بیرون می آید. (از فرهنگ نظام). چوب خرد نوک تیز که گاه شکستن هیزم، از هیمه جدا شود. چوب نسبهً خرد که از شکستن چوبهای خشک پیدا آید با نوک و اطرافی خلنده و برنده: ت ریشه اجاق گیرانۀ خوبیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
بول خر. (آنندراج). شاش خر
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
حرشا. خردل البر. رجوع به حرشا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشه
تصویر قریشه
پنیرآب نرفته
فرهنگ لغت هوشیار
کوه پست پشته بلند، گردنه عقبه، زمین سراشیب، راه دشوار گذار: در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی است آن به کرین گریوه سبکبار بگذری. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریسه
تصویر گریسه
مکر فریب، چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
((تَ ش ِ))
تراشه، هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریوه
تصویر گریوه
((گَ وِ))
گردن، پشت گردن، کوه پست، پشته، تپه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریسه
تصویر گریسه
((گِ سَ یا سَ))
مکر، فریب، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
((گُ زَ یا زِ))
قاچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیشه
تصویر گیشه
باجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
عقبه، گردنه، سراشیب، گدار، ناهموار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آواز مرغ تخم گذار
فرهنگ گویش مازندرانی